مقام تسلیم
۱- اشاراتی به معانی
تسلیم: گردن نهادن و رام شدن، فرمانبرداری، منقاد و مطیع بودن، واگذار کردن و سپردن.
۲- اشاراتی از قرآن
۱- أسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعٰالَمیٖنَ: فرمانبردار پروردگار جهانیانم. (بقره: ۱۳۱)
۲- فَإنْ حٰاجُّوکَ فَقُلْ أسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّٰهِ: (ای پیامبر) در احتجاج بگو من روی تسلیم به خداوند آوردهام. فَإنْ أسْلَمُوا فَقَدِ اهتَدَوا: آنگاه اگر اسلام آوردند که رهیاب شدهاند. (آلعمران: ۲۰)
۳- قُلْ إنَّ هُدَی اللهِ هُوَ الْهُدیٰ وَ أُمِرْنٰا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعٰالَمیٖنَ: بگو تنها رهنمود خداوند، رهنمود است و فرمان یافتهایم که تسلیم پروردگار جهانیان باشیم. (انعام: ۷۱)
۴- فَإِلٰهُکُمْ إلٰهٌ وٰاحِدٌ فَلَهُ أسْلَمُوا: پس خدای شما خدایی یگانه است، فرمانبردار او باشد. (حج: ۳۴)
۵- وَ مٰا زٰادَهُمْ إلّٰا ایمٰاناً وَ تَسْلیٖماً: و جز بر ایمان و فرمانبرداری آنان نیفزود. (احزاب: ۲۲)
۶- وَ لَهُ أَسْلَمُ مَنْ فِي السَّمٰوٰاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إلَیْهِ یُرْجَعُونَ: آنان که در آسمانها و زمیناند خواهناخواه گردن نهادۀ فرمان اویند و به سوی او بازگردانده میشوند. (آلعمران: ۸۳)
۷- رَبَّنٰا أَفْرِغْ عَلَیْنٰا صَبْراً وَ تَوَفَّنٰا مُسْلِمیٖنَ: پروردگارا شکیبایی را بر ما فروریز و ما را مسلمان بمیران. (اعراف: ۱۲۶)
۳- اشاراتی از احادیث
۱- خداوند به داوود علیهالسلام فرمود: «تو میخواهی و من میخواهم؛ و فقط آن میشود که من میخواهم. پس اگر تسلیم خواست من شوی، خواست تو را تأمین میکنم و اما اگر تسلیم خواست من نشوی، تو را در راه خواستهات به رنج میافکنم و آنگاه همان شود که من میخواهم.» (بحارالانوار ۸۲/ ۱۳۶)
۲- پیامبر صلیالله علیه و آله: «ای بندگان خدا! شما مانند بیمارید و پروردگار جهانیان چون طبیب و صلاح بیمار در آن چیزی است که طبیب میداند و تشخیص میدهد، نه در آنچه بیمار میخواهد و پیشنهاد میکند. پس کار خود را به خدا تسلیم کنید تا از رستگاران باشید.» (تنبیه الخواطر ۲/۱۷)
۳- امام باقر علیهالسلام: «سزاوارترین خلق خدا به تسلیم در برابر قضای او، کسی است که خداشناس باشد.» (بحارالانوار ۷۱/۱۵۳)
۴- امام باقر علیهالسلام: «البته ما دوست داریم دربارۀ کسی که دوستش میداریم، رنج و مصیبتی به او نرسد، اما چون فرمان خدا در رسد، تسلیم چیزی هستیم که او دوست دارد.» (بحارالانوار ۴۶/۳۰۱)
۵- امام صادق علیهالسلام: «بنده میان سه چیز قرار گرفته است: بلا و قضا و نعمت … در برابر قضای الهی وظیفه، تسلیم است.» (بحارالانوار ۸۲/۱۲۹)
۶- امام صادق علیهالسلام: «هرکه به (عروةالوثقی) محکمترین دستگیره چنگ زند، نجاتیافته است.» صاعِد گوید: عرض کردم: آن چیست؟ فرمود: «تسلیم» (الکافی ۲/۳۷۱)
۷- امام صادق علیهالسلام: «هرگاه ما چیزی بخواهیم و خداوند چیز دیگری بخواهد، به خواست او تسلیم میشویم.» (بحارالانوار ۸۲/۳۰۱)
۸- به امام صادق علیهالسلام گفتند: از کجا معلوم میشود کسی مؤمن است؟ فرمود: «از تسلیم او در برابر خدا و خرسندیاش به هر خوشی و ناخوشی که به او رسد.» (بحارالانوار ۲/۲۰۵)
۹- امام علی علیهالسلام: «تسلیم آن است که (خدا را به چیزی) متّهم نکنی.» (غررالحکم ۱۱/۶۴)
۱۰- امام صادق علیهالسلام: «هرگاه بنده گوید: لاحول و لا قوة الّا بالله، خداوند عزوجل به فرشتگان فرماید: بندهام تسلیم شد، حاجتش را برآورید.» (بحارالانوار ۹۳/۱۸۹)
۴- نکتهها
* خداوند در سورۀ روم آیۀ ۵۳ میفرماید: «ای پیامبر! تو تنها صدایت را به کسانی میرسانی که ایمان به آیات ما دارند و (به فرمان ما) گردن نهادهاند و تسلیم شدند.»
از این آیه معلوم میشود که هادی اگر پیامبر هم باشد؛ دو شرط ایمان و تسلیم باید در شخص باشد تا هدایت یابد.
* وقتی گفته میشود: همه تسلیم امر خدایند و سجده میکنند؛ یعنی هر چیزی تسلیم بودن و سجدهاش با چیز دیگر فرق دارد. مثلاً تسلیم بودن درخت، نتیجهاش میوه دادن است. اگر فرمول درختی از تسلیم بودن به هم بخورد، میوه نمیدهد.
زمین تسلیم امر خداست و آرام است. وقتی زلزله میآید فرمول آن به هم میخورد و به امر دیگر، تسلیم میشود.
* فروغی بسطامی گوید:
گر به شمشیرت کُشد ابروی او، تسلیم شو **** ور به زنجیرت کشد گیسوی او، آرام باش
یعنی اگر ابروی او (حالت نیمه کمانی دارد و تشبیه به شمشیر شده)، در حکم شمشیر باشد و تو را بکُشد، تسلیم شمشیر دوست باش و اگر گیسوی محبوب، تو را به زنجیر اسارت کشید آرام باش.
آیتالله بهجت میفرمود: «استادی دستور میداد که شاگردش چهل روز ترک حیوانی کند ولی روز ۳۹ یک مرغ بریان میکرد و برای او میبرد تا تناول کند. شاگرد میگفت: بااینهمه تحمّل زحمت و ریاضت و ترک حیوانی تا این مدت چطور بخورم؟ استاد میگفت: اگر تسلیم شوی بالاتر است.»
* پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «به خدا سوگند ایمان مسلمانی کامل نمیشود مگر اینکه مرا از خود و پدر و مادر و همۀ بستگان خود بیشتر دوست بدارد و در برابر گفتار من تسلیم باشد.»
باید که سالک تسلیم پیر راه باشد و خلاف امر او انجام ندهد و اگر مانند حضرت موسی باشد که با بیصبری بر کار خضر علیهالسلام اعتراض کرد، کارش به فراق تبدیل میشود.
* خداوند فرمود: «آئین چه کسی بهتر است از کسی که خود را تسلیم خدا کند و نیکوکار باشد.» (نساء: ۱۲۵)
تسلیم در قرآن به معنای «سلام کردن» هم میآید: «فَإِذٰا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلیٰ أنْفُسِکُم: پس وقتی داخل خانهای میشوید به همدیگر درود و سلام کنید.» (نور: ۶۱)
همچنین به معنی «سالم کردن و نگاهداشتن» هم میآید مانند آیۀ ۴۳ سورۀ انفال؛ و در جای دیگر به معنی «دادن چیزی» هم میآید مانند آیۀ ۲۳۳ سورۀ بقره، ولی آنچه موردنظر است معنای «انقیاد و منقاد بودن» است که در آیات بسیاری مانند آیۀ ۸۳ سورۀ آلعمران آمده است.
«اسلام» همان معنی انقیاد و تسلیم شدن است و اسلام ناشی از ایمان و نتیجه آن است.
* تسلیم تن، تسلیم ظاهری است و بهناچار در مقابل حریف، تسلیم میشود و به اطاعت او درمیآید ولی فکر و عقلش تسلیم نشده و اگر فرصت بیابد، شاید برگردد و به ستیز برخیزد. اینان فقط گویند اسلام آوردیم. (حجرات: ۱۴)
تسلیم عقل و فکر، آن است که شخص در مقابل دلیل و منطق تسلیم شود (با کتک تسلیم نمیشود) امّا کفّار که اسلام را انکار میکردند، با یقین عقلی قلباً اسلام را قبول داشتند اما افکارشان به خاطر ستم و برتریجویی منکر بوده است! (نمل: ۱۴)
تسلیم قلب، بهترین تسلیم بوده که همان انقیاد و مطیع بودن است که با ایمان و عمل توأم است.
* پس اسلام و تسلیم را بر دو نوع بیان داشتهاند. مرحلۀ اول همان تسلیم و انقیادِ ظاهری از دین و پیامبر است، اما در قلب، این تسلیم رسوخ نکرده، لذا به تکاسل و نفاق دچار میگردد و بهرۀ اینان از دینداری ضعیف است. مرحلۀ دوم تسلیم قلبی است که بوی محبّت و شوق میدهد، آنگاه در عبودیت و انجام اوامر و نواهی شریعت با رغبت انجام میدهد.
* تسلیم ازنظر مقامی از رضا پایینتر است. چراکه بچه تسلیم فرمان پدر میشود با کراهت درونی و سربازِ دشمن تسلیم میشود و دستها را بهعنوان تسلیم بالا میبرد ولی از درون ناراضی است.
زن تسلیم شوهر میشود برای اینکه او را طلاق ندهد، نزند و یا بیرون نکند اما از باطن ناراضی است. دشمنان اسلام با کراهت، اسلام ظاهری آوردند و به ناچاری آن را پذیرفتند.
* همهچیز از نباتات و جمادات و افلاک و ملائکه و … تسلیم قوانین و فرمولهای مصنوع صانع هستند و آیۀ ۸۳ سورۀ آلعمران گواهی بر این مطلب میدهد و جای شکی نیست.
انسان چون عقل دارد و مکلّف است و اختیار به او دادهشده، در تسلیم بودنش جای شک و تردید است. چه آنکه ظلومی و جهولی و انیّت (إلٰهَهُ هَوٰی) سبب میشود از دایرۀ تسلیم بیرون رود.
* تسلیم اوامر و نواهی بودن، مرحلۀ اول عمل شریعت است که منقاد بودن انسان را معلوم میدارد.
مرحلۀ دیگر آنکه آنچه از حق آمده، از فرمانها و نواهی را بزرگ بشمرد. به این معنی سنگینی کار از کمیت و کیفیت در او بیمیلی و بیرغبتی درونی ایجاد نکند که از ارزش آنها کم شود.
بعدازآنکه این مرحله تصحیح شد و به صواب درآمد، آنوقت مقام رضا جای خود را باز میکند. گرچه حظّ اندک درنتیجۀ مسائل دنیوی، کاستی در تسلیم صواب ایجاد کند و این در عموم مردم بسیار است ولیکن سالک، حظّ معنوی و اخروی را بر دنیوی ترجیح میدهد و کاربرد تسلیمش کار آیی بیشتری دارد.
البته در فشارها، توانِ مقام رضاست که جوابگوی هست. چه آنکه، گردن نهادنِ صِرف، نمیتواند جوابگو باشد.
* حقیقت دین اسلام، گردن نهادن به احکام و سرپیچی نکردن از حکم حق است و آنچه از وقایع و حوادث پیش میآید مانند زلزله، سیل و یا مرض و فقر و تهمت و نظایر اینها جز با اعتراض نکردن و بردباری و آرامش، چارهساز است؛ چراکه به قول حافظ: «طوفان حوادث ببرد بنیادت» و تسلیم بودن کار سادهای نیست که از آن گذشت.
* تسلیم شدن واقعی مقدماتی دارد که به نفس سالک برمیگردد. چرا که تا وقتی رسوبات و رسومات و عادات در نفس باقی است، نمیگذارد نسبت به حقتعالی تسلیم محض باشد. هوی پرستی، انیّت، راحتطلبی، علایق و حب افراطی به زن یا شوهر یا فرزند و مال و مانند اینها مطالبی است که هرکس گرفتار آن باشد از رسومات و عادات به شمار میرود و مانع تسلیم محض میشود. اگر کسی اینجا به شهود برسد که غیر انسان همهچیز تسلیم اویند (آلعمران: ۸۳) و از آنطرف، این قول پیامبر صلیالله علیه و آله: «اُمِرْتُ أنْ اُسْلِمَ لِرَبِّ الْعٰالَمیٖنَ: امر شدهام که تسلیم پروردگار جهانیان باشم.» (غافر: ۶۶) و اینکه نفس را حکومتی نیست جز فرمانبرداری محض از حقتعالی؛ هرآینه شخص به مرحلۀ والای تسلیم رسیده است.
* در توضیح مقام ابراهیمی گوییم: حضرت ابراهیم به خداوند عرض کرد: پروردگارا! ما را مسلمان قرار بده (بقره: ۱۲۸) خداوند در مقام اجابت به او فرمود: «أسْلِمْ: فرمانبردار باش.» او عرض کرد: «أسلمتُ لِربّ العٰالَمیٖنَ: فرمانبردارم برای پروردگار جهانیان.» (بقره: ۱۳۱)
از کلمۀ مسلمان و اسلام، انقیاد و تسلیم مُراد است نه اسلام مصطلح که سبب طهارت و توارث و مانند اینها هست.
در امتحانی که خداوند به ابراهیم در ذبح اسماعیل کرد، هر دو تسلیم فرمان خداوند شدند «فَلَمّٰا اَسْلَمٰا وَ تَلَّهُ لِلْجَبیٖنَ: چون هر دو بدین کار تن دادند اسماعیل را به روی درافکند» (صافات: ۱۰۳) از این آزمون، دعای او «ما (دو نفر) را مسلمان قرار بده» (بقره: ۱۲۸) به اجابت رسید و انقیاد هر دو معلوم گردید. لذا در قرآن سورۀ صافات آیۀ ۸۴ میفرماید: «إِذْ جٰاء رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیٖم: ابراهیم دلی پاک را نزد پروردگارش آورد.» تسلیم، با قلب سلیم ارتباط دارد. چون در قلب سلیم، غیر خدا راه ندارد. (کافی ۲/۱۶)
تقاضای ابراهیم بعد از نبوّت، «اسلام» بود که به معنی انقیاد کامل و تسلیم محض در برابر ارادۀ خداوند است. سپس ابراهیم عرض کرد: «أسْلَمْتُ لِرَبِّ العٰالَمیٖنَ: تسلیم پروردگار جهانیان شدم.» نفرمود: ای پروردگارم! چون همۀ جهان آفرینش منقادند، من نیز منقادم! بینش، تسلیم را به شهود دریافته و اعلان میدارد.
باز حضرت ابراهیم به پسران خود وصیّت (سفارش) میکند که خداوند برای شما دین را برگزید، از این جهان نروید و نمیرید جز آنکه «أنتُم مُسلِمون: شما فرمانبردار باشید.» (بقره: ۱۳۲)
* در زیارت جامعۀ کبیره شمارۀ ۱۱۲ میخوانیم: «وَ سَلَّمْتُم لَهُ القَضٰاءَ: به خاطر او تسلیم سرنوشت شدید.»
ائمه علیهالسلام در مقابل تقدیرات الهی در تمام حالات تسلیم میباشند. قبل از تولد امام حسین علیهالسلام، جبرئیل خبر میآورد که او را میکُشند؛ خبر ناگوار برای پدر و مادر! چون تسلیم تقدیر بودند، قبول مینمایند.
امیرالمؤمنین علیهالسلام به فرمودۀ پیامبر صلیالله علیه و آله بعد از حضرتش ۲۵ سال زمان خلفا و ۵ سال در حکومت ظاهری در مقابل سختترین مسائل، تسلیم سرنوشت الهی بودند.
وقتی امام حسین علیهالسلام از مدینه به کربلا میرفتند، امّ سلمه زوجۀ پیغمبر صلیالله علیه و آله عرض کرد: به عراق نرو که از جدّت شنیدم که فرزندم حسین در سرزمینی به نام کربلا کشته خواهد شد. امام فرمود: «ای مادر! خداوند مقرّر فرموده و خواسته مرا ببیند که به جور و ستم شهید گردم و اهلبیتم متفرق و اطفالم را مذبوح و اسیر در غلوزنجیر نظاره فرماید.»
«وَ لَهُ تُسَلِّمُونَ وَ بِأَمْرِه تَعْمَلُونَ: برای او تسلیم میشوید و بهفرمان او عمل میکنید.» (شمارۀ ۱۴۱ زیارت جامعۀ کبیره)
اینان چون مثل اعلای الهی هستند و به حکمتهای الهی و قضا و قدرها آشنایند، در برابر مشیّت او منقاد و مطیع میباشند و سرگذشت زندگی ظاهری ایشان، دلیل تام بر این مدعاست. در شمارۀ ۱۱۲ زیارت جامعۀ کبیره، گذشت که ایشان به خاطر خدا تسلیم سرنوشت هستند.
از امام حسن علیهالسلام دختری وفات کرد. گروهی تسلیت برای او نوشتند. امام در جواب نامۀ ایشان نوشت: «در برابر قضای الهی تسلیم گشتهام و بر بلای او صابرم.»
روایت است یکی از پیامبران از سختی زندگی خویش به خدا شکایت کرد. خدا فرمود: «شکایت داری بر من! مذمّت میکنی آنچه را که به تو میرسد! سرنوشت تو از عالم غیب این است. چگونه بر قضا و قدرم خشم گرفتهای؟ آیا میخواهی تو را رها کنم با بودن هوای نفست که میان من و توست؟ آیا میخواهی دنیا را به خاطر میل تو دگرگون سازم یا لوح محفوظ را به خاطر تو تغییر دهم یا به خاطر دل تو سرنوشت را عوض کنم؟ قسم به عزّتم، اگر این اندیشه بار دیگر در دلت بیاید، لباس نبوّت را از تو میگیرم، حلاوت یادم را از تو میگیرم و تلخی فراق را به تو میچشانم، درنتیجه تو را به حرارت آتش دچار میکنم. باید که به مقام تسلیم و رضا برسی.»
مرید باید تسلیم به ظاهر و باطن باشد، تصرّفات خود را از خود محو کند و به تصرّف اوامر و نواهی و تأدیب استاد زندگی کند همانند مُرده در تحت تصرّفات غسّال. ازآنجاکه استاد مؤیّد از حضرات ائمه فیوضات اخذ میکند، واسطۀ فیوضات نسبت به مریدان است. پس در حضور و غیبت استاد، به فرامین او متّصل باشد؛ اگر اجازات یابد، انجام دهد وگرنه ترک کند.
ای عزیز! تسلیم ارادۀ استاد، تسلیم قضا و قدر الهی است. چون از عهده برآید، تسلیم باشد.
* حافظ میفرماید:
بر آستانۀ تسلیم سر بنه حافظ! **** که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد (غزل ۱۵۵)
در راه عشق بر آستانۀ تسلیم سر خود را بگذار چراکه اگر تو ستیزه کنی، روزگار نیز با تو بستیزد.
جان بر لب آمد و قصد ملاقات تو را دارد، برگردد یا از جسم بیرون بیاید؟ فرمان چیست؟ یعنی آیا جان را تسلیم تو کنم یا بهجای خودش برگردد؟ فرمان شما چیست؟ (غزل ۱۲)
مانند قلم بر سر فرمان دوست سر انقیاد در صورت و معنی نهادهایم مگر آنکه دوست به تیغ قهر و جلال سر ما را بردارد. (غزل ۱۱۶)
عاشقان را بر سر خود حکم نیست **** هرچه فرمان تو باشد آن کنند (غزل ۱۹۷)
عاشقان از خود اختیاری ندارند بلکه هرچه تو فرمان دهی همان را انجام میدهند؛ یعنی عاشقان تسلیم و محکوم حکم معشوقاند.
ای نسیمِ صبحِ سعادت که پیک اسرار خلوتی و ما دیده به راهیم! منتّی بگذار، ما فرمان نمیدهیم و تسلیم هستیم تا از جانان زودتر خبری برای ما بیاوری. (غزل ۴۷۶)
ای شهسوار شیرینکار! تو چه اُعجوبهای هستی که اسب سرکش فلک (سرنوشت) در برابر تازیانۀ تو رام شده است! (غزل ۳۴)
* مولانا در مثنوی میگوید:
جز توکّل جز که تسلیم تمام **** در غم و راحت همه مکراست و دام (۱: ۴۶۸)
در همۀ امور، از اندوه و آسودگی، جز توکّل و تسلیم کامل در هر کاری مکر و دام است پس باید تسلیم شد و توکّل کرد.
خود را به دام پاداش الهی تسلیم کن و سپس در حال بیخویشی چیزی را از خود بدزد که همواره تو را از حق دور میکند و آن چیز خودبینی سالک است.
لیک مقصودِ ازل، تسلیم توست **** ای مسلمان بایدت تسلیم جُست (۳: ۴۱۷۷)
اما مقصود حضرت حق از ابتلای تو این است که به امر او تسلیم شوی؛ ای مسلمان! بر تو لازم است که تسلیم امر حق شوی.
خرقۀ تسلیم، اندر کردنم **** بر من آسان کرد سیلی خوردنم (۶: ۱۴۸۴)
خرقه درویشانهای که پوشیدهام در واقع خرقۀ تسلیم است، یعنی در برابر ناملایمات و آزار خلق، صابر باشم؛ به همین دلیل باعث شد سیلی ضارب را آسانتر تحملکنم.
نیست کسبی از توکل خوبتر **** چیست از تسلیم، خود محبوبتر؟ (۱: ۹۱۶)
هیچ تلاشی، از توکّل خوبتر نیست. چه چیزی از تسلیم شدن در برابر تقدیرات پسندیدهتر است؟
شرط رستگاری تسلیم است، نه سعی و تلاش فراوان و الّا تاختوتاز کردن در میدان گمراهی، سودی ندارد. (۶: ۴۱۲۳)
قفلِ زَفتست و گشاینده خدا **** دست در تسلیم زن و اندر رضا (۳: ۳۰۷۳)
قفل قضا و قدر، بسی محکم و ستبر است و گشایندۀ این قفل تنها تسلیم مشیّت الهی بودن و به قضای الهی رضا دادن است.
جز که تسلیم و رضا کو چارهای؟ **** در کف شیر نر خون خوارهای (۶: ۵۷۷)
آهوی لنگ در پنجه شیر نر خونخوار جز تسلیم، چارۀ دیگری دارد؟ بنده در پنجۀ تقلیب معشوق، جز تسلیم چارهای ندارد.
چون گرفتت پیر، هین تسلیم شو **** همچو موسی زیر حکم خضر رَو (۱: ۲۹۶۹)
وقتی پیر کامل تو را بهعنوان ارشاد پذیرفت، تسلیم او شو مانند تابعیت موسی از خضر، مطیع باش.
هیچ ما را با قبولی کار نیست **** کار ما تسلیم و فرمان کردنی ست (۳: ۲۹۲۷)
(انبیاء گفتند): ما کار نداریم که گفتههای ما را تصدیق یا تکذیب کنید؛ کار ما تسلیم و فرمانبرداری از خداست.
* بدان که سالک باید از تصرّفات خود بگذرد و وجود خویش را تسلیم صاحبخانه کند. پس خانۀ دل را صاحب آن تصرّف کند. اگر این کار شود آنگاه فانی شده و منقاد بودنش صد درصد گردد.
* همیشه دانی که قدرتش کم است قصور دارد و عاجز است و تسلیم عالیِ قدرتمند میشود. تسلیم، باز سپردن است؛ یعنی هر چه را برای خود دارد، به خدا سپارد. برای همین تسلیم از توکّل بالاتر است.
در توکّل انسان خدا را وکیل خود کند و در واقع به کاری که سپرده، تعلّق خاطر دارد. امّا در تسلیم وقتی گردن نهاد و رام مطلق شد تعلقخاطر، به چیزی ندارد.
* گفتهاند عبودیّت مستلزم تسلیم محض و اطاعت صرف است. اگر بخواهد عبد به مرحلۀ عبودیت کامل برسد باید ارادۀ خود را طبق ارادۀ حق قرار بدهد و عملی که انجام میدهد بر طبق احکام و فرامین حق انجام دهد. لذا تسلیم شونده اعتراضی بر فرامین حق ندارد و منقاد محض میشود و عبودیّت، لباس کامل را میپوشاند.
* از لطایف قرآنی که در سورۀ بقره آیۀ ۱۳۱ آمده این است که «پروردگارش به ابراهیم فرمود: تسلیم شو. ابراهیم گفت: به پروردگار جهانیان تسلیم شدم.»
تسلیم اوّلی خطابش از محبوب است و تسلیم دومی از حبیب. در واقع تسلیم، تصدیق به نیستی خود و اطاعت محض از معبود است و اعتراف و اقرار مربوب به ربوبیّت در تمام جهات بوده و این حقیقت عبودیت است.
* بدان که قوای درونی نفس ما، همه غریزی هستند و در نهاد همه وجود دارند. مثلاً شهوت، همه دارند ولیکن مطلوبش آن است که مصرف شهوت باید تسلیم فرامین شریعت و عقل قدسی باشد. اگر شهوت، تسلیم شریعت و عقل سلیم نشود سر به رسوایی کشاند. پس وقتی ما موضوعی را بیان میداریم اینطور نیست که گردن نهادن فقط برای عدّهای باشد آنکه مقرّب درگاه میشود و عزیز میگردد به خاطر ادب محض و اطاعتپذیری و تسلیم شدن است.