وبلاگ

مقام جذبه

نکته‌ها:

* جذبه به معنی کشش است که از جانب حق و غیب بر سالک وارد می‌شود.

تا که از جانب معشوق نباشد کششی **** کار عاشق بیچاره به جایی نرسد

سالک به طریق برهان و کوشش و سعی می‌تواند این قابلیت را در خود ایجاد کند تا به جذبه گرفتار شود. امّا عدّه‌ای بدون سال‌ها سلوک و طی مراحل و منازل به عنایت به این لطف نائل می‌شوند و جذبه ربّانی آن‌ها را فراگیرد.

* درباره انواع سالکین تقسیم‌بندی کرده‌اند سالک مجذوب و مجذوب سالک، مجذوب مطلق و سالک مطلق. عدّه‌ای را اعتقاد آن است که سالک اگر اوّل جذبه او را بگیرد بعد سلوک کند. بهتر است چون با دست پُر راه می‌رود.

امّا آن‌هایی که از اوّل مجذوب مطلق بودند را نشاید دستگیری سالکان، چون جذبه مطلق حالتی است که نمی‌گذارد تربیت نفوس را بر اساس فرامین اساتید عرفان رهبری کند. استاد باید در حالت صحو باشد؛ که راه ببرد؛ اگر در حالت سُکر باشد نتواند دستگیری کند. حالت جذبه و سُکر یک حالت بی‌خویشی است که معلّمی را نشاید.

* یک بحثی است که کمتر بدان پرداخته‌اند که حالت قبض و جذبه را تشخیص نشاید داد. چون قبض و جذبه از جهاتی به هم نزدیک‌اند و شباهتی با هم دارند. چون قبض گاهی از فعل بنده ایجاد می‌شود و قبض عکس‌العمل فعل اوست و گاهی از حق صادر می‌شود و این بسیار نیکوست. تشخیص این مسئله به عهده استاد حاذق است و سالک مبتدی نمی‌تواند این را تشخیص دهد.

* در واقع جذبه نوعی تقرّب و نزدیکی است به حق. پیامبران این را بدون اکتساب به عنایت یافته‌اند و اولیاء را قلیلی از طفولیت و بسیاری بعد از سلوک و تلاش نصیب گردد.

جذبه شمع به پروانه دلان باید گفت **** کان حدیثی است که در سوختگان در گیرد

و شاعر دیگر گفته: کار ما در میان پیدا نیست **** کرم اوست سعی ما را نیست

* در طی منازل و مراحل سالک را چون لطف و عنایت نصیب شود، طاقت کشش و تحمّل مسئله‌ای است که نباید از آن غافل بود. چه آنکه عدّه‌ای بر اثر جذبه حوصله نزدیکان را ندارند،‌ و از عقل عرفی بیفتند. چون جذبه ربودن است و آن به حق و آثار و مقامات و عنایات ربوده شود، بیشتر در صفت جلال بود که در دل سالک افتاد. اگر دامی از نور فرض شود سالک مجذوب به چنین دامی افتاد و معلوم نگردد کی راه یابد و تا چه مقدار از منازل بتواند آن را تحمّل کند.

شیخ بهایی فرمود: جذبه‌ای از عشق باید بی‌گمان **** تا شود طی هم‌ زمان و هم مکان

* مولانا گوید: اگر واقعاً کسی هستی مانند چاه کن از این تن خاکی خاک بکن تا به آب برسی یعنی با کلنگ ریاضت از این جسم خاکی، اوصاف پلید را بکن و جدا کن تا به آب لطیف حقیقت برسی. اگر عنایات ربّانی برسد بدون کندن چاه نیز آب از دل زمین فوران می‌کند. تو کار کن و منتظر آن مباش کم‌کم خاک چاه را بتراش و بردار تا به آب زلال عالم الهی برسی.

گر رسد جذبه خدا آب مَعین **** چاه ناکنده، بجوشد از زمین (مثنوی 5/22046-22044)

* اگر کسی در سلوک مانده و مقامی از مقامات متوقف شده باشد و به حال جذبه نرسد را نشاید رهبری و پیشوایی کردن و آن کس در جذبه مانده و نتواند سلوک کند و در جذبه متوقف شده باشد، او را هم نشاید استادی کردن برای تربیت نفوس مستعدّه.

* اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه تاش **** کار کن، موقوف آن جذبه مباش (مثنوی 6/1477)

ای رفیق راه، اصل در سلوک جذبه الهی است، تو زحمت بکش و در انتظار آمدن آن جذبه هم باش به هوای رسیدن جذبه حق که تو را به کمال می‌رساند، معنی ندارد که انسان تلاش را رها کند به قول حافظ: «قومی دیگر حواله به تقدیر می‌کنند.»

* ای سالک به سعی و مجاهدات خود ادامه بده و هرگز آن را به امید ظهور جذبه الهی تعطیل مکن شاید پرنده جذبه از مرتبه الهی به پرواز درآید و بر بام وجود تو بنشیند و تو را به اعلی مرتبه کمال برساند. پس هرگاه روشنی بامداد را دیدی شمع را خاموش کن. (شرح زمانی 6/424)

* در اصطلاح بعضی سالکان را اویسی خوانند که اینان با جذبه بدون توسط کسی مالک شوند و مراحل و منازلی را با حالت مجذوبی طیّ کنند و مثال به اویس قرن زنند که او را با پیامبر و امام ملاقات نبوده امّا به مقاماتی رسیده است. از این مقوله عدّه‌ای از عرفا را اویسی گویند که به مقامات توحیدی رسید بدون تربیت استادی راه رفته. حقیر شرح احوال بعضی از آنان را خواند و بعضی را دیده و گروهی را به توسط شاگردان و مربوطین استماع کرده ولی به تجربه یافته و با دقّت و تأمّل نظری که در شرح احوال اینان کرده که در مراتب سلوک اینان به مقام کسانی که اساتید را سال‌ها به تلمذّش نشسته و به نسخه آنان طیّ طریق کرده نمی‌رسند چون نفس را صدها حیله و مکر و دام است و کسی می‌تواند از مکر آن در امان باشد که دانه و دام و صیّاد را خوب بداند و ریاضت نفس کشیده باشد و صرف محبّتی و کششی دلیل بر وصول به مقامات توحیدی نیست و بیشترین نقل از کرامات اینان توسط مریدان صورت می‌گیرد که در تبیین و تشخیص بین اولیای طیّ طریق کرده و مجذوبین نتوانند فرق نهند و بعضی مطالب را که از آنان نقل کنند می‌خواهند با چسب همه چیز را به آنان بچسبانند تا دلیل بر بزرگی آنان شود. درحالی‌که بعضی احوالات بعضی مجذوبین و نقل بعضی کلمات آنان دلیل بر پختگی نیست!

* ای طالب حقیقت! گویِ چوگان شو و در خم چوگان عشق الهی بر پهلوی صدق غلطان شو یعنی صادق باش!

زیرا این سفر از این به بعد با جذبه‌ای صورت گیرد و آن سفری که به‌وسیله ناقه صورت گیرد سیر و سلوک خود ماست. سیر و سلوکی که با جذبه رحمانی صورت می‌گیرد، منحصر به فرد است و بی‌نظیر، زیرا این سیر و سلوک، مافوق سعی و تلاش جنّ و انس است. چنین سیری نتیجه جذبه‌ای بس بزرگ است و از نوع جذبه‌های معمولی و متعلق به عموم مردم نیست. آن جذبه بزرگ را فضل و احسان حضرت احمد موجب شده است. به اقتضای حکمت و مصلحت الهی، جذبه‌ای از بارگاه حضرت حق در می‌رسد و سالک را می‌رباید و با خود به مقام اعلای قرب و وصال می‌رساند. این جذبه و عنایت از هزاران مرتبه از سعی و تلاش سالک مؤثّرتر و غنی‌تر است، زیرا سالک را زودتر و مطمئن‌تر به مقصود می‌رساند. سالکی که بدین جذبه مفتخر شود سالک مجذوب نامیده می‌شود. او زان پس،‌ در حکم مجنون مسلوب اختیاری است که وجود موهوم و هستی کاذب وی در اراده الهی مستهلک شده است. (شرح زمانی 4/459)

* یکی از راه‌های وصول به جذبات الهی آن است که سالک جذبه‌های دنیوی را رها کند و تعلق از آن‌ها را از دل بیرون نماید تا مستعدّ دریافت جذبات الهی گردد.

«دیو چو بیرون رود فرشته در آید.»

و حدیث شریف امام صادق علیه‌السلام که فرمود: «در ایام روزگارتان را نسیم‌های الهی است هر وقت بوزد آن را دریابید و بگیرید.» (محجه البیضاء 8/135) این در وقتی شود که علایق و کشش‌های دنیوی قطع گردد تا راه را برای نسیم‌ها و جذبه‌های الهی مفتوح سازد.

* خداوند اگر توفیق را همراه سالک کند و مقداری از راه که به اختیار می‌رود بعدش به جذبه حق رود تا شیرینی آن را درک کند چون سالک مطلق شیرینی و حلاوت جذبه را نمی‌تواند ادراک کند.

* در نهان هر موجودی محبّت وجود دارد بنای محبّت آن کشش وجودی است که موجود را به کمالش آشنا می‌کند. البتّه این کشش در هر گونه و درجه دیگر فرق می‌کند و در هرگونه و درجه نامی خاص دارد. ممکن است درباره کشش جمادات عنوان محبّت به کار نرود و نگویند فلان درخت یا خاک یا هوا محبّت دارد امّا به هر حال این کشش و این گرایش و جذبه در هر موجودی هست تا در سایه آن به کمال برسد. این جذب و کشش را که در سطح طبیعت، جاذبه می‌گویند قراردادی نیست تا به اختلاف قراردادها دگرگون گردد. بلکه کششی است تکوینی و خاص که بین جاذب و مجذوب برقرار است. (تسنیم 8/299)

* بدان که کشش به‌سوی کمال مطلق و محض و نامحدود دلیل بر جذبه است امّا حدود آن برای هر کسی با دیگری فرق می‌کند چه‌بسا افرادی نیمه راه طریق بازماندند و به خاطر عدم استقامت این کشش در دلشان متوقف شدند به مطلق نرسیدند و آنگاه کشش دیگری دامن‌گیر آن‌ها شد.

* سالک محض گروهی هستند که از جذبه محروم مانده و از آغاز تا پایان راه به گفتن و نوشتن و صور ذهنیّه و تفهیم و تفهّم از راه کتاب و درس مشغول‌اند و به بحث و تفحص‌های نوشتاری و گفتاری می‌پردازند. اگر هم چیزی را در کتاب و دفتر نیافتند، خود را نمی‌کاوند و از خود جوششی ندارند. (شمس الوحی تبریزی ص 299)

آنچه درباره سالک مطلق اشاره کنیم اینکه چون درب‌های معنوی مفتوح نگردد و جذبه نصیبش نگردد، در سلوک از نظر صعودی جامد و راکد بماند. چون می‌خواهد افرادی را راه ببرد با قواعد و محفوظات راه می‌برد. چون کاستی در طریق داشته است علیه اهل مکاشفه صحبت‌هایی می‌کند و اهل جذبه را نمی‌تواند در خود هضم کند تا دیگران را با جذبه آشنا کند و تبیین جذبات الهی نماید؛ و این مطلب را فقیر مشاهده و حضوراً کسانی که این چنین بودند را دیدم.

* شخصی از اهل معرفت که خودش هم سلوک کرده و هم جذبه داشت می‌گفت: «اهل جذبه مطلق دهانش باز است تا چیزی در دهانش ریخته شود، در حالی که سلوک با جذبه با سوختن و بلا و امتحان همراه است.»

* بعضی اهل جذبه از اولیاء چنین بودند که روزها به بیابان می‌رفتند و در حال بی خورشی بودند و تا جایی که از گرسنگی بی‌حال می‌شدند آنگاه طعامی از برای او می‌رسید، امّا وقت نماز از حالت سُکر به صحو برمی‌گشت و او با اینکه شخصیتی بزرگ بود اما شاگرد پروری نکرده بود.

* تقسیمی کرده‌اند به اینکه اولیاء الهی یا اهل تمکین هستند که با سلوک جذبه کردند و یا اهل تلوین هستند که آنان به جذبات دچار نشدند تا با حلاوتی که از آن پیدا کرده‌اند طلب را افزون کنند تا جذبه بیشتری نصیب آنان شود.

حقیقت کهربا، ذات تو کاهی است **** اگر کوه تویی نبود چه راهی است

تجلّی چون رسد بر کوه هستی **** شود چون خاک ره هستی ز پستی

گدایی گردد از یک جذبه شاهی **** به یک لحظه دهد کوهی به کاهی (عارف شبستری)

* بعضی گفته‌اند که منظور از جذبه شراب محبّت است چون بنده در او این جذبه قوی‌تر شود و سراسر وجودش را بگیرد این جذبه خود به خود روشن‌تر شود. پس حواس ظاهری و باطنی محبّ کشیده شده به زنجیر محبّت محبوب، لذا حالت بی‌خویشی و سُکر بر او غالب شود.

* مولانا در دیوان شمس می‌گوید:

در کش رمیدگان را محنت رسیدگان را **** زان جذبه‌های جان ای جذبه تو غالب

رحمت اوست کآب و گل طالب دل همی شود **** جذبه اوست کز بشر صوم و صلات می‌رسد

جان و دل از جذبه میل و هوس هم صفت دلبر و جانان شود

سینه‌ای کز زخم تیر جذبه او خسته شد **** بر جبین و چهره او صد نشان است ای پسر

قل تعالوا آیتی است از جذب حق **** ما به جذبه حق تعالی می‌رویم

* آهنربا بُراده آهن را جذب می‌کند. جذبه جانان ارواح را به خود می‌کشاند و وابسته می‌نماید. چون جذبه غالب گردد، روح سالک حیران شود و در قبض او قرار می‌گیرد و هر نوعی که بخواهد او را می‌چرخاند و قاعده‌ای نیست که حتماً این باشد و آن نباشد. مثلاً بعضی در جذبه به بکاء دچار می‌گردند و بعضی به سرور و بعضی به قبض و … لذا گروهی را به حالت سکوت و بی‌خویشی دچار می‌کند. اینجاست که صفت دل هم صفت دلبر می‌شود یعنی صفت جانان، جان را به طرفی می‌کشاند. البتّه بر پیشانی صاحب جذبه نشانه از این کشش برای کسی که این راه را طی کرده باشد معلوم می‌گردد.

* از عالم بالا به ما هر روز به زبان حال می‌گویند بیایید بالا و این صعود و تعالی نمی‌شود مگر نور جذبه، سالک را بگیرد. گاهی صعود از نردبان است ولی مجذوب گاهی بدون نردبان کشش او را به بالا می‌برد.

* چون دو حال مهر و قهر، آشتی و جنگ،‌ قبض و بسط از جذبه اسماء جمالی و جلالی است پس هست و نیست،‌ بود و نبود، اعطا و منع در دل وارد آید و او را در پنجه گیرد به طرفی که می‌خواهد قرار می‌دهد و این از اختیار مجذوب خارج است.

* جذبه حق همه عدم‌ها یعنی هر چیزی که وجود فیزیکی نداشت و وجود امکانی در او نبود بعد او را داد و به وجود آورد؛ را وجود داد و همه به کشش به مطلوب و مقصودی که برایشان تعین شده بود کشیده شدند.

دل من آهن و عشق تو بود مغناطیس **** ربود جذبه آهن‌ربای آهن ما

این عشق مغناطیسی همه را به مرکزیت خود جذب می‌کند.

* ملأ محسن فیض کاشانی گوید:

هرچند می‌رویم به جایی نمی‌رسیم **** کو جذبه عنایتی از لطف کوی دوست

جانب دوست می‌کشد عشق مرا که همچنین **** جذبه اوست سوی او راهنما که همچنین

چون به محبت رسی جذبه رسد از آن طرف **** تا کشدت سوی خود تا رهی از خویشتن

جذبه عشق در دل حسنت عاشقان را ره سفر بسته

* شاه نعمت‌الله ولی گوید:

جذبه او می‌کشد ما را به میخانه مدام **** ما روان خوش می‌رویم آنجا که ما را می‌کشد

جذبه او می‌رسد خوش می‌کشد ما را به ذوق **** در کشاکش او فتادم چو دوانم می‌کشد

جذبه او می‌کشد ما را مدام **** حاکم است گر می‌کِشد یا می‌کُشد

جذبه او می‌کشد ما را به خود **** این کرم بین حق‌تعالی می‌کشد

جذبه او می‌کشد ما را به خود **** خوش بود چون حق‌تعالی می‌کشد

* گفته شد بنده تا جذبه او را مجذوب نکرده در زنجیر است وقتی جذبه آمد نوعی سکر او را گرفتار کند و آن سبب می‌شود که از زنجیرها و حجاب‌ها درآید.

ز هر سو بس که رنگ جلوه ریزد **** جذبه لیلی دل وحشی صفت را از رمیدن بازمی‌دارد (حزین لاهیجی)

پس کشش معشوق سبب می‌شود که اندیشه جای دیگر نرود. چون فکر فرّار است و در تلوین است حالت تمکّن ندارد وقتی کشش الهی در رسد دیگر در حق تمکّن پیدا می‌کند.

* همان‌طور که انسان مجذوب رحمانی می‌شود مجذوب شیطانی هم می‌گردد. چون جذبه این نابکار آمد سالک را از صراط مستقیم بازمی‌دارد مگر یک دسته که آنان مخلَصین هستند که آن‌ها به کشش او فراخوانده نمی‌شوند. (حجر:40)

پس آنچه به‌عنوان زینت و اغوا و دل‌بستگی به مظاهر دنیوی است را جلوه می‌دهد و غیر مخلَصین را به دام خود گرفتار می‌کند.

* خدای سبحان به هدایت یافتگانی که اهل سلوک و عمل باشند پاداش می‌دهد و پاداش آنان نیز هدایت است و این هدایت دوم هدایت تکوینی و پاداشی است که با آن،‌ پیمودن بقیه راه آسان می‌شود و به‌صورت کشش و جذبه‌ای است که گاهی انسان آن را در درون خود می‌یابد و او را مجذوب کار نیک می‌کند. گاهی نیز خداوند به هدایت تکوینی خود به‌عنوان پاداش مؤمن، دل‌های دیگران را به او گرایش می‌دهد و آنگاه او هم محبوب خداست و هم محبوب خلق خدا. (تسنیم 1/472)

 

* وقتی انسان مجذوب محبّت خداوند و حبیب و محبوب او شود دیگر رسوم فرزانگی و خردمندی متعارف از او مشهود نیست و چیزهایی از او سر می‌زند که عقل عادی قدرت ادراک آن را ندارد. (تسنیم 4/514)

* دعوت گاهی با تحریک آمیخته با تحرّک خود داعی همراه است که دعوت‌کننده جلو حرکت می‌کند و جامعه را به دنبال خود می‌برد و مانند نیروی جاذب آهنربا،‌ که جاذب محرّک مجذوب است بدون آن‌که خود حرکت کند چنین دعوتی جاذبه‌دار، از آن مجرّد تامّ است که بعد از معروف و محبوب شدن کشش دوستانه در قافله کمال‌جو ایجاد می‌کند و آن‌ها را به‌سوی خویش دعوت می‌کند و حرکت می‌دهد بدون آنکه خود حرکت کند.

مَثَل اعلای تحریک جاذبه‌ای و دعوت حبّی و فراخوان کششی، همانا دعوت خداوند است؛ که بدون حرکت خویش، هم راهیان کژ راهه را که از او رو برگردانند به‌سوی خود فرامی‌خواند. (صحیفه سجادیه دعای 46) و هم سالکان کوی وصال را به بهشت دعوت می‌کند. (یونس:35)

سپس مظاهر تامَ الهی که از کارگاه مادّه تنزّه یافته و به بارگاه تجرّد تامّ، منزل گزیده‌اند نیز کاروان صراط مستقیم خدایی را جاذبانه حرکت می‌دهند و دل‌های متحرّکان آنان، شوق و جان‌مایه آن‌ها محبّت است. (ادب فنای مقربان 2/298)

اگر کسی به مقصد رسیده باشد جای رجوع نیست. برای کسی که هنوز به لقاء کامل نرسیده است تصوّر رجوع هست، لیکن او را از آن به بعد می‌برند و این می‌شود برگشت عارفانه و عاشقانه؛ نه آنکه خود برود. میان رفتن سالک و بردن مجذوب فرق وافر است. (تفسیر انسان به انسان ص 345)

همه موجودات عشق و شوق ارادی یا طبیعی نسبت به خداوند دارند و حکمای متألّه به سریان نور عشق و شوق در همه موجودات حکم کرده‌اند؛ بنابراین همه کائنات نظیر مبدعات و مجردات، کف به آن دریای وسیع برده و غرفه‌ای از اشتیاق آن نوشیده‌اند و بر وحدانیَت خداوند قدیم اعتراف نموده‌اند و هریک به تناسب شوقی که دارد روی به‌سوی او آورده و مجذوب اوست. هر موجود اشتیاق طبیعی و عشقی غریزی به خیر دارد و خیر به ذات خود معشوق است و اگر خیر به ذات خود معشوق نبود طبایع آن را برنمی‌گزیدند. (رحیق مختوم 2/351)

ربوبیّت حقیقتی است دلربا و واقعیتی است دلپذیر که چشم قلب مربوب به‌سوی او مجذوب است و پای دل وی به‌سوی او پویا و هرگز محبّت خداخواهی از جان انسان جدا نمی‌شود؛ بنابراین چیزی می‌تواند ربّ انسان باشد که هر لحظه این کشش درونی مربوب را حفظ کند و به آن پاسخ مثبت دهد و چیزی که بر اثر محدود بودن محکوم به زوال است نمی‌تواند رب باشد، زیرا دل به سمت او گرایش ندارد و جان مجذوب او نیست. (سرچشمه /8…4/177)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.