وبلاگ

مقام حکمت

۱- اشاراتی به معانی

حکمت: فرزانگی، پند، اندرز، سخن درست، دانش، درستکاری، استوار کاری.

حکیم: فرزانه، استوار کار

۲- اشاراتی از قرآن

۱- یُوتِی الْحِکْمَة مَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُوتِ الْحِکْمَةَ فَقَدْ اُوتِیَ خَیْراً کَثیٖراً: خدا به هرکه بخواهد فرزانگی می‌بخشد و هرکه را فرزانگی می‌دهند به‌راستی خیری فراوانی داده‌اند. (بقره: ۲۶۹)

۲- و إذْ أَخَذَ اللهُ میٖثٰاقَ النَّبِیّٖینَ لَمٰا اٰتَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حَکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ رَسُولٌ: خداوند از پیامبران پیمان گرفت که چون به شما کتاب و حکمتی داد، هم سپس پیامبری نزدتان آمد. (آل‌عمران: ۸۱)

۳- وَلَقَدْ اٰتَیْنٰا لُقْمٰانَ الْحِکْمَةَ أنِ اشْکُرْ لِلّهِ: به‌راستی ما به لقمان فرزانگی داده‌ایم که خداوند را سپاس‌گزار. (لقمان: ۱۲)

۴- وَ لَمّٰا جٰاءَ عیٖسیٰ بِالْبَیِّنٰاتِ قٰالَ قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَةِ وَ لِاُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذیٖ تَخْتَلِفُونَ فیٖهِ: و چون عیسی برهان‌های روشن آورد، گفت: برای شما حکمت آورده‌ام و آمده‌ام تا برای شما چیزی را که در آن اختلاف دارید روشن گردانم. (زخرف: ۶۳)

۵- هُوَ الَّذیٖ بَعَثَ فِي الاُمِیّیٖنَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهٖ وَ یُزَکّیٖهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمْ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ: اوست که میان ناخواندگان و نانویسندگان عرب، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را می‌خوانَد و آن‌ها را پاکیزه می‌گرداند و به آنان کتاب و فرزانگی می‌آموزد. (جمعه: ۲)

۶- اُدْعُ إلیٰ سَبیٖلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ: مردم را به راه پروردگارت با حکمت و پند نیکو فراخوان. (نحل: ۱۲۵)

۳- اشاراتی از احادیث

۱- امام صادق علیه‌السلام: «حکمت، شناخت و دانش در دین است هرکه از شما علم دین بیاموزد او حکیم است.» (بحارالانوار ۲/۲۱۵)

۲- امام صادق علیه‌السلام: حکمت، نور معرفت و میراث (میزان) پرهیزگاری و ثمرۀ راستی است اگر بگویی خداوند نعمتی زیباتر، برتر و بالاتر و بخششی بزرگ‌تر از حکمت نداده است درست گفته‌ای که خداوند فرمود: «هرکه را حکمت داده شد هرآینه خیر کثیر به او داده شد.» (بقره: ۲۶۹) (المیزان ۲/۴۲۸)

۳- پیامبر صلی‌الله علیه و آله: «خداوند تعالی قرآن را به من فرو فرستاد و از حکمت همانند قرآن را به من مرحمت فرمود هر خانه‌ای که از حکمت خالی باشد مخروبه است.» (تفسیر صافی، ص ۷۳)

۴- علی علیه‌السلام: «حکمت، گم‌شدهٔ مؤمن است، آن را بطلبید اگرچه در نزد شخص مشرک باشد که شما سزاوارتر بوده و اهل آن هستید.» (بحارالانوار ۷۵/۳۴)

۵- علی علیه‌السلام: «حکمت را از هرکس که به سویت آید فراگیر و گفتار را بنگر نه گوینده را.» (غررالحکم ۱/۳۹۴)

۶- علی علیه‌السلام: «یک کلمۀ حکمت را که مرد بشنود و آن را به دیگری بگوید یا به آن عمل کند از عبادت یک سال بهتر است.» (بحارالانوار ۱/۱۸۳)

۷- امام هادی علیه‌السلام: «حکمت در طبیعت (کشتزار نفس) آدم‌های فاسد را بهره‌ای نمی‌رساند.» (بحارالانوار ۷۵/۳۷۰)

۸- علی علیه‌السلام: «نفس‌های خود را با حکمت‌های تازه آسایش بدهید که نفوس شما نیز چون بدن‌های شما خسته می‌شوند» (روح خسته به حکمت‌های تازه نیاز دارد.) (روضة المتقین ۱۲/۱۷۳)

۹- علی علیه‌السلام: «آغاز حکمت ترک لذّات و خوشی‌ها و آخر حکمت بیزاری از نابود شدنی‌هاست.» (غررالحکم ۱/۱۸۶)

۴- نکته‌ها

* حکمت، دانشِ متّقین است که جلوی نابخردی را می‌گیرد. خداوند در قرآن می‌فرماید: «ما به آل ابرهیم، هم کتاب (الهی) و هم حکمت داده‌ایم» (نساء: ۵۴) از این آیه معلوم می‌شود حکمت، کتاب نیست نوعی فرزانگی و عنایت است که نظیر کتاب الهی و سنّت علوی می‌تواند راهبر باشد و دیگران را هم به سخنان درست و پند و اندرز صحیح و صواب هدایت کند. خداوند در سورۀ بقره آیۀ ۲۶۹ فرمود: «هرکس را حکمت دادیم خیر کثیر داده‌ایم» پس حکمت، کوثر است که زایش خیر در آن می‌رود و جوشش دارد.

لذا حق‌تعالی لقمان را حکمت عطا کرد، نه کتابِ وحی و رسالت. (لقمان: ۱۲) آنچه لقمان به فرزانگی به پسرش بازگو می‌کند، همه بر مبنای حکمت بوده است: «ای پسرم! شرک به خدا نورز که شرک ظلم بزرگ است.» (لقمان: ۱۳)

توحید و شرک، از مسائل حکمت نظری است و ظلم از مسائل حکمت عملی است. چون تعلیم حکمت به لقمان، به خداوند نسبت داده‌شده، یعنی افاضۀ علم نورانی به او شده است. پیامبران آیات الهی را تلاوت می‌کردند و تزکیه نفوس و کتاب الهی را می‌آموختند و آموزش حکمت (دانش نظری و عملی و مطالب مستحکم و برهان و الهامات ربانی که متضمن حقایق و اسرار بوده را) می‌دادند. (بقره: ۱۵۱)

* در روایات بسیار آمده که هرکس چهل روز همۀ کارهای درونی و بیرونی خود را خالص برای خدا کند، حق‌تعالی چشمه‌های حکمت را از قلبش بر زبانش جاری کند. (عیون اخبار الرضا، ص ۲۵۱- عدة الداعی، ص ۱۷۰ و …)

البته خاصیت اربعین در ظهور فعلیّت و بروز استعداد و قوّه و حصول ملکه، امری است که در اخبار واردشده است.

شکّی نیست که هر سعادتمندی قدم همّت بر این نردبان اخلاص بگذارد بعدازآنکه استعداد نهفته و قوه را به فعلیّت رساند، ان‌شاءالله سرچشمۀ معرفت و حقایق از قلبش جوشیدن گیرد و در هر مکان خاص و جهت شخص لایق، بر زبانش افاضه صادر می‌شود.

چون علوم حقیقی و معارف الهیه نوعی حیات است و این حیات روزیِ هر نفس نمی‌شود، مگر شرایط آن را دارا باشد آنگاه این افاضه شود، در آن شک و حیرت نمی‌آید.

* ظرف وجودی هرکس تقاضای خاصی دارد. یکی به عنایت قوّۀ عاقله و فهم و درایتش از کودکی بالاست. دیگری برای افاضۀ حکمت، باید خوراکش را کم کند. نفر سومی عیبش پرگوئی است و باید کم سخن بگوید، چهارمی مشکلش شهوت است باید از افراط در غریزۀ جنسی بکاهد و …

درهرصورت ظرف دریافت را شخص طالب باید آماده کند، به‌عبارت‌دیگر بصیر به خرد باشد و نواقص و آفت‌های نفس را کم کند تا از قوّه به فعلیّت برسد.

* برای دریافت کلمات و حقایق حکمت، اشکال دیگری که در مردم است اینکه خداوند را حکیم به آن معنی که عارف می‌داند، نمی‌دانند؛ لذا در عطا و منعِ حق‌تعالی، حرف‌وحدیث و اشکال دارند.

وقتی می‌گوییم حق‌تعالی به حکمت، کارش حکیمانه است؛ یعنی هرکس هرچه لیاقتش بود به او داده و اگر عطا نکرده مصلحتش نبوده یا وقتش نرسیده، لذا غم و غصه تغییری در قضا و قدر نمی‌کند و راضی بودن به حکم او بسیار زندگی را شیرین می‌نماید.

زاهدی شهر را رها کرد و به دامنۀ کوهی رفت و گفت از کسی چیزی نمی‌خواهم تا رزقم را خداوند مستقیم برایم بفرستد. تا هفت روز ماند چیزی به او نرسید، خداوند به او فهماند باید وارد شهر شوی تا برایت غذا و شراب بیاورند. چون به شهر آمد یکی پس از دیگری برای او غذا آوردند. خداوند به او فرمود: «تو می‌خواستی با زهد خود، حکمت مرا زائل کنی. آیا نمی‌دانی که من بیشتر دوست دارم بنده‌ام را به دست بندگانم روزی دهم نه با قدرت (مستقیم) خودم؟» (ترجمه اخلاق ۱/۴۲۷)

* اینکه در قرآن ۹۴ بار اسم «حکیم» خداوند تکرار شده و ذکر فرشتگان و حضرت یوسف و ابراهیم و اسماعیل «علیم حکیم» و ذکر فرشتگان حامل عرش «عزیز حکیم» و ذکر فرشتگان مقرّب «حکیم علیم» بوده، اشاره‌ای کامل دارد که احاطۀ حق به همه‌چیز است و چیزی از مشیّت و تدبیر و تقدیر او خارج نیست. هر چیزی را به‌اندازۀ قابلیت می‌دهد و به غرض خاص عنایت می‌فرماید.

استواری و مصلحت و غرض، لازمه‌اش با احسان و فضل است که حکمت حرف اوّل را در ایجاد و رجوع به اصل و مبدأ می‌زند.

* آنچه حق‌تعالی فرو می‌فرستاد و تشریح می‌کند بر مبنای علّت خاص نیست، بلکه به حکمت‌هایی است که بعضی از آن‌ها را به علت و اسبابی می‌فهمیم و از فهم باطنی بقیۀ آن عاجزیم. قرآن با برهان قاطع برای هدایت بوده، لذا رساننده از طرف حکیم بوده و با گفتار حکیمانه آن را بیان می‌دارد و در زمان نزول بهترین معجزه، قرآن کتاب هدایت بوده (درحالی‌که معجزۀ بعضی انبیاء مانند موسی علیه‌السلام که در زمان او سحر رواج داشت یکی عصای موسی بود که سحر ساحران را از کار بیندازد) و پیامبر صلی‌الله علیه و آله معجزه‌اش فصاحت و بلاغت بود.

اگر خداوند به حکمت، شفاء مریض و مرده زنده کردن را به عیسی داد، چون در زمان عیسی علم طب رونق بسزایی داشت. پس حکیم، کارهایش بر مصلحت و دانائی و بینایی است. آنچه از عجایب و غرایب صنع و آثار حکمت که خداوند در موجودات نهاده و آن‌ها را طوری آفریده که همه با استدلال به عظمت و صانع بودن مطلق او، نیز به علم و قدرت او پی می‌برند.

عبث و بیهودگی در حکم حکیم نبوده و عین صلاح است و همه دارای اجل و خواص مادی و ملکوتی خودشان می‌باشند.

* «بیّنات» که در قرآن بارها به آن اشاره ‌شده، عبارت است از ادلّه و براهین، کلمات حکمت و … که برای مردم از هر جهت حجّت را تمام می‌کند و بندگان، عذری ندارند. حکمت، نوعی بیّنات است که در تمام اعصار حق‌تعالی برای بندگان از زبان خلفای خود یا کسانی که قابلیّت داشتند به آن‌ها داده‌شده است و هیچ امّت و گروهی از حکمت حکیمانه خالی نبوده‌اند. لذا گاهی به ارشاد و کلمه و فعلی از انسان وارسته‌ای سبب می‌شده تا کسی هدایت شود.

* همۀ امتحان‌ها و آزمایش‌ها در حکمت الهی دارای آثار متعددی است که یکی آن است که بر ممتَحن معلوم گردد تا چه اندازه در ادعا و دعاوی خود صادق بوده و الآن در چه وضعیتی قرارگرفته؛ آیا در ادامه‌اش راضی هست یا ناراضی و چقدر تاب تحمّل بقیۀ آزمایش را دارد.

* حکیم هر چیزی را به اتقان و درستی با منظور و صلاح ایجاد می‌کند و حکمت هم از اول تا آخر آن چیز وجود دارد، لذا به عبث و بیهودگی گرایش پیدا نمی‌کند. لذا در تعریف حکمت گفته‌اند حکمت «شناختن حقایق اشیاء است آن‌چنان‌که هست» (یکی از دعاهای پیامبر صلی‌الله علیه و آله)

* در تفسیر قمی ۲/۱۶۱- و تفسیر برهان ۳/۲۷۰ در شرح احوال لقمان حکیم از امام صادق علیه‌السلام روایتی نقل شد که فرمود: آگاه باشید به خداوند سوگند! به لقمان از جهت حسب و نسب و حال و اهل و جسم و جمال حکمت داده نشد، ولیکن او مردی بود در امر خدا قوی و نیرومند، در دین و راه خدا امانت‌دار، او بسیار ساکت بود، نگاهش عمیق، فکرش طولانی، نظرش تیز و چیزهای عبرت‌انگیز او را بی‌نیاز می‌کرد.

هیچ‌وقت روز نخوابید، هیچ‌کس او را بر بول و غائط و غسل ندید، چون به‌شدت خودش را می‌پوشانید و نظرش عمیق بود. کارهایش را پنهان می‌داشت و نمی‌گذاشت امرش آشکار شود.

هرگز از هیچ‌چیز نخندید که مبادا مرتکب گناه شود، هرگز غضبناک نشد، با هیچ انسانی شوخی نکرد، به چیزی که از دنیا برای او می‌آمد هیچ‌وقت خوشحال نمی‌شد، بر امور دنیوی هرگز اندوهناک نشد و از زنان نکاح کرد و اولاد بسیار برای او به دنیا آمد.

بیشتر آنان در کوچکی مُردند و بر مرگ هیچ‌یک از آنان گریه نکرد. از کنار دو نفر که باهم خصومت یا دعوا می‌کردند نگذشت، مگر آنکه بین آن دو اصلاح نمود و ازآنجا نرفت تا آن دو باهم دوست شدند. از کسی گفتار خوبی نشنید مگر آنکه از تفسیر آن و از کسی که این سخن از او گرفته شد سؤال می‌کرد.

زیاد با فقها و حکما نشست‌وبرخاست می‌کرد. به قضات و ملوک و سلاطین سر می‌زد. به قضات از ابتلا و گرفتاری‌هایشان دلسوزی می‌کرد و ناراحت می‌شد. نسبت به ملوک و سلاطین که مغرور و آسوده‌خیال بودند، عبرت می‌گرفت.

چیزی یاد می‌گرفت که با آن بتواند بر نفسش غلبه کند، در مقابله با هوای نفسش مجاهده نماید و از شیطان احتراز کند. قلبش را با تفکّر و عبرت مداوا می‌کرد. جز در چیزی که سودبخش بود نمی‌اندیشید و بر چیزی نمی‌نگریست مگر اینکه به او کمک رساند، بدین جهات بود که به او حکمت داده شد.

خدای تعالی هنگامی‌که روز نصف شد، چشم‌ها به خواب قیلوله و نیمروز رفت و آرام شد، به گروه‌هایی از ملائکه دستور داد به لقمان ندا کردند به‌نحوی‌که صدا را می‌شنید ولی آن‌ها را نمی‌دید؛ پس گفتند: ای لقمان آیا می‌خواهی خدا تو را در زمین خلیفه قرار دهد تا بین مردم حکم کنی؟

لقمان گفت: اگر پروردگارم مرا به این امر کند گوش می‌دهم و اطاعت می‌کنم، چون اگر خداوند این کار را دربارۀ من انجام دهد مرا کمک می‌کند و تعلیم می‌دهد و مرا حفظ می‌کند، ولی اگر مرا مخیّر بگذارد، عافیت را قبول می‌کنم.

ملائکه گفتند: ای لقمان چرا چنین کردی؟ گفت: حکم بین مردم، سخت‌ترین منازل از دین است و فتنه و بلا از آن بیشتر است و چیزی است که خواری می‌آورد و هیچ‌کس کمک نمی‌کند و ظلم حاکم را از هر طرف می‌پوشاند و صاحب حکم بین دو امر قرار می‌گیرد، اگر به‌حق حکم کند و به‌حق اصابت نماید پس شایسته سلامت است اگر خطا کند که راه بهشت را خطا کرده است.

کسی که در دنیا ضعیف و ذلیل باشد آسان‌تر از حاکم شریفی است که در آخرت سرگردان باشد. هرکس دنیا را بر آخرت ترجیح دهد در هر دو خسارت می‌کند که دنیا زایل می‌شود و به آخرت هم نمی‌رسد.

ملائکه از حکمت او تعجب کردند. خداوند هم منطق او را پسندید. وقتی شب شد و لقمان به خواب رفت، خدای تعالی حکمت را بر او نازل کرد و با آن او را از سر تا پا پوشانید، درحالی‌که او خواب بود وقتی بیدار شد حکیم‌ترین مردم در زمان خودش بود و بین مردم که می‌رفت سخنان با حکمت می‌گفت و حکمت را در میان آنان نشر می‌کرد.  (بیان السعادة ۱۱/۳۶۲)

این بود خلاصۀ کلام امام صادق علیه‌السلام دربارۀ لقمان حکیم که اگر با دقت، شرح او را کسی بخواند و نتایج گرفته‌شده را مورد ارزیابی و عبرت قرار دهد به حکیم و حکمت تااندازه‌ای می‌توان پی برد.

* یک‌راه دریافت حکمت این است که قوّۀ اندیشه را در به‌کارگیری نه آن‌قدر مهمل گذاشته و بی‌اعتنا باشد و نه آنکه بی‌مورد آن را مصرف نمود.

هرچه قوّۀ فکریّه، سالم‌تر و مایه‌ها پربارتر باشد، صادرات فکری بیشتر به حکمت نزدیک بوده و آنچه ناصواب و بی‌مورد و نامتعادل مصرف شود ارائۀ کلمات و حقایق حکمت‌آمیز هم مشکل می‌شود.

حکیمان، سالم اندیش هستند و کلمات و مطالب آنان با عقل و نقل می‌سازد و کسی که بخواهد از آنان استفاده ببرد راهبرد دارد. چون اندیشه در مادّیات و هوی نفس قرار بگیرد در مقدمه‌چینی‌هایش دچار اشتباه می‌شود، چراکه همه‌چیز عقل صرف و مادّیات نیست.

* اکثر افرادی که خود را دانشمند و عاقل و عالم و باتجربه می‌دانند، به خاطر غوطه خوردن در مسائل مادّی و تعلقات به آن‌ها، فکرشان در تردید قرارگرفته و استخاره می‌کنند، خیالات آنان دچار اختلاط شده و در تصمیم‌گیری‌ها به تزلزل می‌افتند.

* قرآن هر مطلبی از تاریخ گذشتگان نقل می‌کند مقصودش عبرت است و از بسیاری از جزئیات و فروعات که خواننده دچار سردرگمی شود یا ادراک او نکشیده تا آن را بفهمد، پرهیز نموده و حکیمانه، اصل و کل و موضوع هدایتی و عبرتی را بیان فرمود؛ به اسلوبی با اشارات و امثله تا خواننده منظور آن را بفهمد.

نمایش حکیم با اتقان و استحکام برخوردار است و می‌خواهد انسان را به سعادت برساند گیرنده حکمت، باید حالت تذکر و تعقّل داشته باشد تا معارف و حقایق را بگیرد.

* حکمت با معرفت پیداشده و بدون آن حال نمی‌شود. بصیرت، تام و نافع است و حکیم، بصیرت می‌دهد. آنچه در معانی حکمت در روایات آمده مانند معرفت، تفقّه در دین، میراث تقوی، ثمرۀ صدق و امثال این‌ها مصادیق هستند که معانی حکمت را محدود نمی‌کنند، چه آنکه دایرۀ حکمت وسیع است و هر عصر و زمانی حکیمی والا و حاذق در همه‌جا به‌عنوان هادی و راهگشا هست.

چون مثلاً مؤمن، عاقل، حکیم هرکدام درجاتی دارند حکمت هم گمشدۀ مؤمن و هم عاقل و هم حکیم بوده است. پس در دریافت و گیرندگی هرکدام با توجه به درجاتشان فرق می‌کند، لذا مطالب حکمت گاهی از دشمن یا منافق یا غلام یا کشاورز صادر می‌شود و گیرنده آن را می‌گیرد. امام رضا علیه‌السلام گاهی با غلامان سیاه مشورت می‌کردند. به حضرت عرض می‌کردند شما با علم امامت چطور با غلام سیاه مشورت می‌کنید؟! می‌فرمود: گاهی خداوند کلمۀ حق را بر زبان ایشان جاری می‌کند.

البته این روش دارای فواید بسیار است که بر دانشمند پوشیده نیست و مضمون همان روایاتی است که می‌فرماید کلمات حکمت گاهی از یک مشرک یا آدم ساده جاری می‌شود.

* در نگاه اول نباید به گوینده نگاه کرد که کیست، بلکه به مطلبی که گفته می‌شود باید دقت کرد که چیست. در مرتبه دیگر، عبادت فقط به نماز نیست، بلکه عمل در مسائل اخلاقی، اجتماعی و نفسی، همه عبادت است. چون شخص می‌شنود قصدش گرفتن است پس عبادت بشمار می‌رود.

* نظر دیگر، نباید کلمات گهربار و سیرۀ مجرّب را به آدم جاهل و بی‌استعداد رساند که آن را ضایع می‌کند، چراکه کشتزار، آمادۀ کشت باید باشد و الّا تخم سالم به هدر می‌رود.

* مطلب دیگر آنکه اگر حکمت در نفس نقش‌بست، به دنبالش پند و عبرت و بینایی به بار می‌آید و این به خواندن یک کتاب و یا ذکر تنها نیست، بلکه جوششی است که از نفس برمی‌خیزد و حکمت را از اندیشۀ سالم و پاک به ظهور می‌رساند.

* در طول تاریخ دیده نشده کسی که به مرتبه‌ای از حکمت رسیده باشد، به مرتبۀ پست بگراید. چراکه حکمت ملازمت با دین دارد و دو چیزِ جدا نیست تا بعضی مطالب را دفع کند یا جذب نماید. ممکن نیست امور دین و دنیای سالم بدون حکمت آماده شود. حکمت عملاً انسان را به کار وامی‌دارد. وقتی حکمت به عمل نرساند مانند زمین بی‌آب را می‌ماند که شایستگی خرّمی و شادابی و رشد نخواهد داشت.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.