مقام خائفین
۱- اشاراتی به معانی
خوف: ترس، بیم؛ خوفناک: ترسناک، هولناک؛ تخویف: ترساندن؛ خیفه: حالتی است که از خوف به انسان وارد میشود و در جای خوف بکار میرود.
۲- اشاراتی از قرآن
۱- إنَّمٰا ذٰلِکُمُ الشَّیْطٰانُ یُخَوِّفُ اَوْلِیٰاءَهُ فَلٰا تَخٰافُوهُمْ وَ خٰافُونِ إنْ کُنْتُم مُؤمِنیٖنَ: جز این نیست که آن شیطان است که دوستانش را میترساند، از آنان نترسید و اگر مؤمنید از من خدا بترسید. (آلعمران: ۱۷۵)
۲-وَادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً: او را با بیم و امید بخوانید. (اعراف: ۵۶)
۳- اِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا یَوْماً عَبوُساً قَمْطَریٖراً: (اهلبیت؛ علی و فاطمه و حسن و حسین علیهمالسلام گفتند) بیگمان ما از پروردگارمان، روزی که تیره و بسیار سخت است میهراسیم. (انسان: ۱۰)
۴- وَ لِمَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ جَنَّتٰانِ: و برای آن کس که از ایستادن در برابر پروردگار خویش هراسیده است دو بهشت خواهد بود. (الرحمن: ۴۶)
۵- وَ لِنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیءٍ مَنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الاَمْوٰالِ: و بیگمان شما را با چیزی از بیم و گرسنگی و کاستی دارایی میآزماییم. (بقره: ۱۵۵)
۶- فَأَوْجَسَ في نَفْسِهِ خیٖفَهً مُوسیٰ: پس موسی در خویش حالتی از ترس یافت. (طه: ۶۷)
۷- إنَّ أوْلِیٰاءَ اللهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ: دوستان خدا نه بیمی خواهند داشت. (یونس: ۶۲)
۳- اشاراتی از احادیث
۱- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «ترس (از خدای)، پیراهن (جامه) عارفان است.» (غررالحکم ۱/۱۷۵)
۲- پیامبر صلیالله علیه و آله: «چون خواستی که خدایت دوستت بدارد، از او بترس و از او پروا کن.» (جامع احادیث الشیعه ۱۴/۱۶۳)
۳- امام صادق علیهالسلام: «بنده را وقتی میتوان مؤمن دانست که از خدا بترسد و به خدا امیدوار باشد.» (مشکات الانوار، ص ۳۰۰)
۴- امام علی علیهالسلام: «از درازای راه آخرت به طول ترس از خدا در دنیا کمک بگیرید.» (بحارالانوار ۷۴/۴۴۰)
۵- امام صادق علیهالسلام: «همانا دوست داشتن منش و شهرت، در دل شخص ترسان و هراسان نیست.» (اصول کافی ۳/۱۱۱)
۶- پیامبر صلیالله علیه و آله: «از سه چیز بر امّت خودم میترسم، گمراهی بعد از معرفت و اسباب گمراهی که از فتنه پدید میآید و شهوت شکم و عورت (فرج)» (بحارالانوار ۲۲/۴۵۱)
۷- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «هر کس از خداوند سبحان بترسد، خداوند او را از هر چیزی ایمن گرداند.» (غررالحکم ۵/۴۲۱)
۸- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «کسی که به ترس از خدا معصیتی را ترک گوید، خدایش را خشنود سازد.» (کنزالعمال ۳، ص ۱۴۹)
۹- امام زینالعابدین علیهالسلام: «از خدای عزوجل به خاطر قدرتی که به تو دارد، بترس و برای نزدیکی که به تو دارد، از او شرم کن.» (بحارالانوار ۷۵/۱۵۹)
۱۰- امام صادق علیهالسلام: «مؤمن میان دو ترس به سر میبرد، گناهی که در گذشته کرده و نمیداند خداوند در مورد آن، چه میکند و عمر باقیماندۀ خود که نمیداند در آن چه مُهلکاتی را کسب خواهد کرد. ازاینرو پیوسته ترسان است و جز ترس، او را اصلاح نمیکند.» (کافی ۲/۷۱)
۴- نکتهها
* خوف، حال اضطرابی است که از برخورد به چیزی مکروه یا مشاهدۀ منظرهای وحشتآور به شخص دست میدهد. معمولاً خوف نسبت به آینده است که هنوز واقع نشده ولی انتظار وقوعش هست. خوف از ضعف نفس است. لذا دور میبیند تا به کمال برسد؛ اما وقتی سیرش به پایان میرسد، نفس مطمئنه شده و خوفش زایل میشود.
همیشه انسانی که دارایی دارد، این دارایی موجب خوف است. وقتی دارایی ندارد، ترس ندارد. شخص دارا میترسد که مالش از دست برود. وقتی کسی چیزی ندارد، علّت ترس هم در او نیست. اولیاء خدا قلباً به چیزی علاقه ندارند که اگر آن فوت بشود، محزون و دلتنگ شوند. چون همهچیز را از خدا میدانند، هراسی ندارند. دنیا را که اختیار نکردهاند، در قید آخرت و حور و قصور نیستند، آنها عاشق خدا هستند.
حافظ میفرماید:
عاشقان را بر سر خود حکم نیست **** هرچه فرمان تو باشد آن کنند
اولیای خدا از کثرت به وحدت رسیدهاند، یا از مقام تفرقه به جمع رسیدهاند. مقام جمع، مقامی نورانی است. مقابلش خوف است که تاریکی و ظلمت است.
خوف حالت تاریکی و ظلمت دارد. وقتی به مقام جمع که مقام نورانی است رسید، دیگر نمیترسد. پس اولیای خدا که نمیترسند، به نور واصل شدهاند.
ازاینجهت، سالک خائف است که نکند مرتد شود، نکند توقف کند. پس در مراحلِ سیر، خوف نسبت به سیر سالک مختلف است. مثلاً در ابتدا، سالک اینجور میترسد که گناه کرده و خدا برای عاصیان عذاب مقرّر کرده. بعد چون خوف دارد مجبور است راه تقوی را پیش بگیرد تا از این خوف یا عذاب خلاصی یابد.
مسئلۀ دیگر اینکه سالک ترس دارد از اینکه نکند چیزهایی که چند سالی گیرش آمده، خدای متعال از او بگیرد.
بعد خوف سالک حالت نفس مطمئنه پیدا میکند و دیگر خوف معنا ندارد.
پس در این قسمت که نفس سالک مطمئنه شد، اگر از طرف خدای متعال، تجلّی شود و هیبتی بر دل سالک آید، دیگر نمیترسد، این ظهور هیبت است.
امام حسن مجتبی علیهالسلام یقین دارد که جهنم نمیرود، اما چرا موقع وضو یا موقعی که برای نماز میآمد، بدنش میلرزید؟ این خوف نیست بلکه این را ظهور هیبت خدای متعال میگویند. یا امام علیهالسلام موقع مرگ گریه کرد، گفتند: آقا شما برای چه گریه میکنید؟ فرمود: برای دو چیز: ۱- فقدان دوستان. ۲- هول مطلّع یعنی هیبت قیامت. حضرت نفرموده که من از آتش میترسم، یا نفرمود از خوفِ قیامت، بلکه فرمود: هَول یعنی هراس. قیامت برای عموم مردم خوف است و برای اولیای کامل، ظهور هیبت خداست.
در معنای خوف گفته شد که خوف، ترس از آینده است. کسی که اول راه میآید، خوف دارد ولی وقتی به انتهای راه رسید خوف ندارد. «اولیای خدا، ترس ندارند.» (یونس: ۶۲)
پس این برای سالک مبتدی نیست، برای سالک منتهی است. سالک مبتدی برای اینکه خرابکاری داشته، میترسد که خدا او را چوب بزند. یا بیادبی کرده، میترسد خدا در مقام ادب کردنش برآید، خائف است و میترسد.
مثلاً میترسد جهنّم برود یا میترسد خدا سلامتی را از او بگیرد یا میترسد رزقش را بگیرد؛ به خاطر همین، حالت خوف دارد. به یک معنا؛ ترس، بنده را از معاصی بازمیدارد و از حرام دور میکند.
اگر در دنیا، از خدا خوف داشت، در آخرت ایمن است.
چون شخص از عاقبتش میترسد، لذا خائف است. لازمۀ این کار این است که مغرور نمیشود و تکبّر نمیورزد؛ چون نمیداند که عاقبتش چه میشود.
اینکه انسان از چیزی میترسد، این ضعف نفس است. وقتی به مقام اَمن رسید و نفسش مطمئنه شد، دیگر ترس ندارد.
سهل گفت: در بیابان راه میرفتم، شخصی را دیدم، از او ترسیدم. گفتم: تو جنّی یا انس؟ چون از تو ترسیدم. آن شخص گفت: تو مؤمنی یا کافر که مرا به شک انداختی؟ گفتم: مؤمنم. گفت: خاموش باش که مؤمن جز از خدا نترسد.
خوفی است به نام خوفِ تهدید که خدای متعال میفرماید: «یَخٰافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» (نحل: ۵۰) یعنی خدا که فوق همهچیز است، همۀ موجودات از او میترسند.
چون خدا فوق است (بالاست) و قدرتش بر همۀ موجودات چیره است. وقتی انسان این را بفهمد، این است که درهرحالی نوعی ترس در او هست. میگوید: نکند الآن خدا بر من بلایی نازل کند یا تگرگ ببارد یا سیل بیاید و مرا ببرد؛ و دائم میترسد.
این ترس، حالت تهدیدی یا حالت عقوبتی برای او است. ولی اگر شخص به مقام اَمن رسید، دیگر نمیترسد.
موسی ترسید، چطور میشود موسی که پیغمبر است بترسد؟ عارف بالله استاد کشمیری فرمود: «هنوز آن موقع نفسش مطمئنه نشده بود.»
خیفة حالتی است که از خوف به انسان وارد میشود. در اینجا موسی ترسید، هنوز به مقام نرسیده بود. وقتی رسید، دیگر در نفسش نمیترسید.
موسی عصا را انداخت اژدها شد، خودش ترسید. خدا فرمود: «خُذهٰا وَ لٰا تَخَفْ: بگیر و نترس.» (طه: ۲۱)
اینطور معنا میکنیم که حق با عظمت خودش در این عصا ظهور کرد که موسی ترسید، اما سَحَره که سِحر کردند، خدا چیزی فوقالعادهتر از سِحرها بروز داد.
در سورۀ طه آیات ۶۶ تا ۶۸ آمده: «موسی فرمود اول شما سحرهای خود را نشان دهید. موسی نگاه کرد دید ریسمانها همه به جنبش آمدند، فَاوجَسَ في نَفْسِهِ خیِفهً مُوسیٰ: در آن حال موسی سخت بترسید. در نفس موسی حالت ترس افتاد. خدا فرمود: ما گفتیم نترس؛ قُلْنٰا لٰا تَخَفْ»
چطور شد که موسی از جنبش ریسمانها که همه به حرکت درآمدند، ترسید با اینکه انسان به قوّۀ خیال میبیند که این ریسمانها یا جیوه، بهصورت مار شدند؟
میگوییم: چون موسی هنوز به مقام اَمن و نفس مطمئنّه نرسیده بود، لذا خدا برایش آیهای بزرگتر آورده بود.
در سورۀ طه آیات ۴۳ تا ۴۶ خداوند به موسی و هارون فرمود: «بروید بهطرف فرعون، شاید متذکّر شود یا بترسد. موسی و هارون گفتند: اِنَّنٰا نَخٰافُ: ما میترسیم که بر ما ظلم و عقوبت کند. خداوند فرمود: لٰا تَخٰافٰا: شما (دو نفر) نترسید. اِنَّنیٖ مَعَکُمٰا: من با شما هستم.»
چرا موسی اژدها را دید ترسید؟ یا وقتی میخواست پیش فرعون برود ترسید؟ و حتّی سحر ساحران را هم دید ترسید؟
جواب این است که کار ساحران شبیه معجزه بود. ریسمانها همه به حرکت درآمده بودند. مطلب دوم اینکه تا انسان از امتحان و مکر الهی ایمن نباشد؛ و اول و آخر کاری بر او پوشیده باشد، دچار ترس میشود.
لذا گفتهاند: خوف، منجنیقی است که از آن سنگ امتحان اندازند تا عبودیّت در بوتۀ عشق بگدازند.
اینکه مناجاتیان دائم در خوفاَند، دلیل است که در حرف و زندگی و کار و عبادت، از آنها خوف میبارد و بیشتر از عقوبت، عذاب، وعید الهی، نااَمن بودن عاقبت و امثال اینها صحبت میکنند و مطالب منفی را در اَلسنه بکار میبرند. پس در کمون نفس، نااَمنی جا باز کرده و بیرون کردن آن سخت است. مثلاً از گناه گذشته یاد میکند، یا کوتاهیهایی که از او سرزده را متذکر میشود، یا احادیث جهنّم و آیات عذاب را متذکر میشود و از افرادی که به سوء عاقبت دچار شدند صحبت میکند.
خداوند صفت خوف را به امن تبدیل میکند؛ یعنی از قهر به مهر میآورد. لذا در سورۀ قصص آیۀ ۳۱ بعدازاینکه عصا اژدها شد و موسی ترسید فرمود: «لٰا تَخَفْ اِنّکَ مِنَ الاٰمِنیٖنَ: نترس تو در امان خواهی بود.»
تفاوت میان خوف و خشیت این است که خشیت امری قلبی است، انبیاء که مبلّغ رسالات خداوند هستند قلباً از خدا هراس دارند، نه اینکه میترسند. (احزاب: ۳۹)
* خوف از آینده، مثل دوزخ است که الآن به آن دسترسی نیست، ولی ترس دارد که گرفتار دوزخ شود.
خودِ ترس از مظاهر امتحان است. مثلاً وقتی میگویند قرار است زلزله بیاید، میترسد که خودش یا بچهاش کشته شوند. خداوند در سورۀ بقره آیۀ ۱۵۵ دربارۀ چیزهایی که با آنها امتحان میکند چند مورد را یادآوری میکند. اولاً میفرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیءٍ مِنَ الخَوْفِ: ما حتماً شما را به چیزی از ترس امتحان میکنیم.» ترس را اول ذکر میکند، بعد فرمود: «وَالجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الأمْوٰالِ وَالأنْفُسِ وَالثَّمَرٰاتِ وَ بَشِّرِ الصّٰابِریٖنَ: و گرسنگی و کاستی داراییها و کسان و فرآوردهها و شکیبایان را نویدبخش.» گرسنگی و کمبود مال و جان (که شامل زن و فرزند هم میشود) و ثمرات.
وقتی میترسد، نگران و اندوهناک میشود. اینان، اهل ایمان هستند، ولی به مقام نرسیدهاند. دربارۀ آنهایی که به مقام اولیاء رسیدهاند، فرمود: «لٰا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لٰا هُمْ یَحْزَنُونَ: نه میترسند و نه اندوهناک میشوند.» (یونس: ۶۲) اولیای خدا نه میترسند و نه حزن دارند. این خوف نداشتن، فقط به آخرت اختصاص ندارد، بلکه به دنیا هم اختصاص دارد؛ یعنی خوف، هم در دنیا است و هم در آخرت. اولیای خدا نه از مسائلی که در دنیا اتفاق میافتد و نه از چیزهایی که قرار است در آخرت اتفاق بیفتد میترسند. چون به مقام اَمن رسیده و نفسشان مطمئنه میشود. لذا خداوند فرمود: «إِنَّ المُتَّقیٖنَ في مَقٰامٍ أمیٖنٍ: همانا پرهیزگاران در مقام امنیت هستند.» (دخان: ۵۱) خداوند اول به موسی فرمود: نترس و سپس فرمود: «تو ایمن خواهی بود.» (قصص: ۳۱) «وَ لاٰ تَخَفْ إنَّکَ مِنَ الآمِنیٖنَ.»
خوف و رجاء همانند دو بال هستند که سالک با آن دو پرواز میکند. وقتی سالک به درجهای برسد که اَمن باشد، دیگر خوف از آینده برای او باقی نمیماند.
وقتی سالک خطایی حکومتی مرتکب شود، علم پیدا میکند که دستگیر میشود. در آن حالِ دستگیر شدن احتمال میدهد او را بکُشند که این ترس از کشتن، حالی است که عارض میشود. زشتی کار او و اینکه فرمانروای شهر آدمی انتقامجوست و کسانی که کنار او هستند آدمهایی کینهتوز بوده و احتمال شفاعت نمیرود، لذا ترس او از کشته شدنش بیشتر میشود. پس علم به اسباب، سبب سوزش دل میشود که ترس باشد.
پس علم ما بهحق و کارهای خطایی که کردیم، تصوّرش سبب ترس ما از خدا میشود که چه عقوبتی بر سر ما میآورد و برای نجات از دوزخ چه کارهایی باید انجام بدهیم.
چون ترس بیشتر شود احتمال دارد که در جسم و اعضاء بدن تأثیر بگذارد مثلاً لاغر شود و رنگ چهره عوض گردد و در حال شخص هم تأثیر بگذارد، یعنی حال گریه و ندبه به او دست بدهد و کمتر بخندد.
درمجموع میتواند تأثیر رفتاری بگذارد، یعنی ادب اجتماعی را مراعات کند و دنبال خواستههای نفس نرود و بیشتر در خودش به فکر فرو رود تا به دیگران مشغول باشد. لذا رشتۀ مراقبه و محاسبهاش را دنبال کند و جوارح را از ارتکاب مناهی باز دارد و این جز به غلبۀ خوف بر وجود شخصِ خائف نمیشود.
قوّت خوف بستگی تام به معرفت خائف دارد که تا چه مقدار میتواند راه برود؟ و شناخت او از خداوند و عقاب او چقدر باشد؟
میگوییم تا وقتی اسباب خوف وجود دارد، مسبّبات آنهم وجود دارد و الّا بهصرف گفتن، دردی دوا نمیشود. تا زمانی که حیوان، چموشی میکند یا فرزند، نافرمانی و خرابکاری مینماید، تأدیب لازم است تا ادب شود. چون اگر حیوان نترسد و فرزند از پدر و کسی حساب نبرد، زیانکاری آنها بیشتر میشود. پس عقاب و تازیانه برای بیپروایی است.
آن هنگام که حیوان رام شود و فرزند معتدل گردد، ترس از بین برود و تازیانهای در کار نیست.
* مسئلهای را علمای اخلاق عنوان کردند که اگر خوف جنبۀ افراط و زیادهروی داشته باشد دارای چه آفاتی است؟
منظور این است: ترس که از حدّ اعتدال بگذرد، خائف به چه چیزهایی از فکر و عمل مبتلا میشود که برایش ضرر دارد؟
۱- به یأس روی میآورد که سبب از کار افتادن، بیحالی و بیتوجهی میشود.
۲- چون نمیداند عاقبتش چه میشود، تفکّراتش در بُعد هراس و بیم به صواب نمیشود.
۳- چون قدرتِ دفعِ قوّۀ ترس را ندارد روزبهروز بر ناتوانی او افزوده میگردد.
۴- عوارضی مانند ناراحتی اعصاب، افسردگی و بدبینی به او راه پیدا میکند.
۵- گاهی به زن و بچه خود هم تندی میکند، چراکه تعادل خوف را پیدا نکرده است.
۶- در مرحلۀ آخر سبب بیماری مهلکی میشود که معلوم نیست آخر کارش به کجا میانجامد.
در نتیجه، افراط در ترس و بیم، عوارضی را به همراه دارد که به قوّۀ عاقله ضرر وارد کرده و اخلال در عقل، انسان را از درست اندیشیدن بازمیدارد و حتماً باید نزد طبیب روحانی رفته تا درمان شود.
کسی که از مرگ میترسد، از آنطرف هم میترسد که نکند بی توبه بمیرد.
کسی که میترسد ازدیاد گناهان، روزی را در پی داشته باشد که تمام درها بستهشده و با غوطه در معاصی به قساوت قلب دچار شود.
کسی که از مجازات و عقوبت زودرس الهی در دنیا و سپس در آخرت میترسد، هراس بیشتر دارد.
کسی که میترسد خداوند پردۀ حجابها را برطرف نموده و او را مفتضح و رسوا کند.
کسی که از کمبود و نقصان طاعات و عبادات میترسد که مبادا غضب الهی او را فراگیرد.
اگر بخواهیم تمام انواع ترسها را بنویسیم، بسیار دشوار شود و از حوصلۀ این جزوه بیرون است و هرکدام داروی جداگانهای میخواهد.
تا نامه و دعوتنامه امن نیاید، خائف در تاب و تعب است. پس باید یک اماننامهای بیاید تا خائف مطمئن و آرام شود. آنچه در بعضی مردم تلقین شده است که قضا و قدر هرچه باشد میشود؛ چه بترسی و چه نترسی، نامت از دوزخیان یا از بهشتیان است، خود در تعطیل بودن فکر و عمل خائف تأثیر بسیار دارد.
مثلاً معلّم میداند که این شاگرد قبول میشود یا مردود. بههرحال باید شاگرد درس بخواند. شاید بداء حاصل شود. شاید نامش از زُمرۀ مردودان به مقبولان نوشته شود.
ازآنجاییکه عاقبت را کسی نمیداند که چه میشود، نشانۀ ایمان است که ترسی داشته باشد و در حُسن عاقبت دعا کند و طاعات را خوب انجام دهد.
دفتر گذشته را هرچه باشد میتوان با توبه، دعا، صدقه و … محو کرد؛ اما آیندهای که نیامده و نمیداند چه میشود، ترسی در اهل تقوی هست و این نیکوست.
* چیزی که در ترس تصوّر میشود، اینکه خائف نسبت به خدا چه تصوّری دارد؟ مثلاً خدا رئوف و رحیم و غفور است یا اینکه خداوند جبّار و منتقم و ضارّ است؟ لذا به همان تصوّر، فکر و عمل و لباس میپوشد. نتیجۀ صفت جمالی، سرور و اُنس است ولی نتیجۀ صفات جلالی، خضوع و خشوع و تعظیم خدا و ترس است. خداوند فرمود: «به عزّتم سوگند… اگر بنده در دنیا از من بترسد، در قیامت او را ایمنی میبخشم.» (راه روشن ۷/۳۴۵)
نتیجه: خائف هر تصوّر یا لباسی که از آن تصوّر میپوشد را خواهد دید. هر نظری که نسبت به خدا داشته باشد اعم از صفت جمال و جلال، همان لباس سُرور و اُنس (جمال) و ترس و تعظیم (جلال) را سالک میپوشد.
اگر طاعت خود را ناقص و ضعیف میبیند و میترسد طاعت قبول نشود، این قابلستایش است. در سورۀ مؤمنون آیۀ ۶۰ خداوند فرمود: «وَالَّذیٖنَ یُوتُونَ مٰا آتَوا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ: مؤمنون کسانی هستند که نهایت کوشش را در ادای طاعت انجام میدهند بااینحال دلهایشان بیمناک است». عایشه گفت: ای پیامبر! مراد مردی است که دزدی و زنا میکند؟ فرمود: نه بلکه مردی است که روزه میگیرد و نماز میگزارد و صدقه میدهد و بیم دارد که از او پذیرفته نشود. (راه روشن ۷/۳۴۵)
البته برای تعادل، با دو بال خوف و رجاء باید حرکت کرد. لذا حقتعالی میفرماید: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً: پروردگار خود را با بیم و امید میخوانند.» (سجده: ۱۶) برای اینکه خوف بهتنهایی و رجاء بهتنهایی، برای اکثر نفوس مشکلاتی به همراه دارد و این معجون خوف و رجاء، بسیار سازنده است.
چون بنده نمیداند بعداً چه میشود، این مشکلی برایش است. به نظر ما نسبت به گذشته مشکلی نیست ولی برعکس آینده، چون هیچچیزش معلوم نیست. مثلاً علایق ما در زمان احتضار مانع ما میشود ولی کسی که امضاءشده در حال احتضار هم باشد، ائمه و اولیاء نزدش میآیند.
در ترس از خدا، شیخ صدوق در امالی نقل کرده است که پیامبر خدا صلیالله علیه و آله یک روز گرمی در سایۀ درختی استراحت میکرد. ناگهان مردی آمد پیراهنش را از تنش بیرون آورد و بر روی زمین گرم، شروع به غلتیدن کرد. گاهی پشتش را و گاهی شکمش را و زمانی پیشانیاش را داغ میکرد و میگفت: «ای نفس! بِچِش. آنچه نزد خداست بزرگتر است از آنچه من با تو کردهام.» پیامبر به آنچه میکرد، مینگریست. سپس آن مرد پیراهنش را پوشید و به راه افتاد.
پیامبر صلیالله علیه و آله با دست به او اشاره کرد و او را نزد خود فراخواند و به او فرمود: ای بندۀ خدا! من دیدم، تو کاری را انجام دادی که تاکنون ندیدهام کسی از مردم آن را انجام دهد. چه چیزی تو را به این کار وادار کرده است؟ گفت: ترسِ خدا و به نفسِ خویش گفتم: بچش! آنچه نزد خداست بزرگتر از آن چیزی است که من با تو کردهام.
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: تو از خدا چنانکه سزاوار است ترسیدهای و خداوند به سبب تو بر اهل آسمانها مباهات میکند. (امالی صدوق، ص۳۴۰)
* حافظ گوید:
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد **** اندیشه آمرزش و پروای ثوابت (غزل ۱۵)
ای جانان! از منِ درویش، حالی نمیپرسی. میترسم فکر مورد عفو قرار دادن و کسب ثواب برای او نداشته باشی.
ای که از دفتر عقل، آیت عشق آموزی! **** ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست (غزل ۴۸)
ای کسی که از دلیلِ عقل میخواهی به نشانههای عشق واصل شوی! میترسم قادر نشوی که آموختن حقیقی دو ضد را یاد بگیری، زیرا از طریق عقل نمیتوان به عشق دستیافت.
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم **** ترسم برادران غیورش قبا کنند (غزل ۱۹۶)
پیراهنی که از آن بوی یوسف به مشامم میرسد، میترسم که برادران غیرتمند (حسود و بدخواه) یوسف، پارهاش کنند و آن را چاک زنند.
ذرّۀ خاکم و در کوی توأم جای خوش است **** ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم (غزل ۳۶۱)
همچون خاک حقیر در کوی تو جای گرفتهام و بدان دلخوش کردهام. ولی میترسم ای دوست! از کویت باد ناگهانی (و کاری) بلند شود و مانع قرارم در کویت شود (و مرا با خود ببرد)
گویی بدهم کامت و جانت بستانم **** ترسم ندهی کامم و جانم بستانی (غزل ۴۷۵)
ای جانان! گفتی که تو را به آرزویت میرسانم و در عوض جانت را میگیرم، میترسم جانم را بگیری اما کامم ندهی.
ترسم کزین چمن نبری آستین گل **** کز گلشنش تحمّل خاری نمیکنی (غزل ۴۸۲)
میترسم که از این باغ عشق، نتوانی آستین خود را پر از گل کنی، زیرا تحمل نیش خاری را هنگام چیدن گل نداری. (تحمل زحمت نداری و وصال برایت میسّر نمیشود.)
* مولانا در مثنوی گوید:
نفس آدمی به سبب اشتغال به امور نفسانی و دنیوی مجازی که خیال محض بوده و در سود و زیان است میترسد که نعمتهای مادی از او زایل شود. (۱: ۴۱۱)
پیر را بگزین که بیپیر این سفر **** هست بس پرآفت و خوف و خطر (۱: ۲۹۴۳)
استاد را برای سلوک انتخاب کن که سیر و سلوک پر از آفت و ترس و خطر هست.
خوف و جوع و نقص اموال و بَدَن **** جمله بهر نقد جان ظاهر شدن (۲: ۲۹۶۴)
ترس و گرسنگی و کاستی در مال و جسم همه برای این است که سکّه روح ما به فعلیت درآید.
تا نهیی ایمن، تو معروفی مجو **** رُو بشُو از خوف، پس بنمای رُو (۲: ۳۰۴۲)
تا وقتیکه روحت به مرحلۀ اطمینان نرسیده، خواهان شهرت مباش. ابتدا ترس از لغزش را از روح خود پاککن و آنگاه خود را نمایانساز. بعد از خوف، مقام امن و اطمینان است.
خوف، آن کس راست کاو را خوف نیست **** غُصه آن کس راست کین جا طُوف نیست (۳: ۴۹۶)
در آخرت ترس از آنکسی است که در این دنیا از خداوند نترسد و به مقام خوف نرسد و اندوه، از آن کسی است که در دنیا در کوی حقیقت گام نزده باشد.
بندۀ خالص، برای رضای پروردگار زندگی میکند، نه برای به دست آوردن گنج و به خاطر خدا میمیرد نه از ترسها و رنجهای دیگر. (۳: ۱۹۱۰)
خوف ایشان از کِلاب حق بُوَد **** خوفشان کی ز آفتاب حق بُوَد؟ (۳: ۳۰۰۴)
آدمهای موش صفت (دنیاطلبان) ترس از سگان حضرت حق را دارند؛ اما ترسشان چگونه ممکن است از اولیاء و انبیاء باشد. قابلیت آنان را ندارند. (دنیاطلبان موش صفت، لیاقت درک قدرت روحی اولیاء را ندارند)
پس چرا در کار دین ای بدگمان! **** دامنت میگیرد این خوفِ زیان! (۳: ۳۰۹۹)
ای کژاندیش! چرا در مسائل دینی، بیم محرومیت دامنت را میگیرد؟ میگویی از ازل من از دین محروم بودم و سعی و تلاش نمیکنی.
هست این زنجیر از خوف و وَلَه **** تو مَبین این خلق را بی سلسله (۴: ۱۱۱۷)
مردم از شدّت هراسی که از فقر و حرمان دارند، این زنجیر بر گردن آنهاست. تو این مردم را بدون این زنجیر نمیبینی.