وبلاگ

مقام خواطر رحمانی

۱- اشاراتی به معانی:

خاطر: فکر، خیال، تصور.

خطور: آنچه در ذهن و دل بگذرد.

۲- اشاراتی از قرآن:

۱- إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَىٰ أُمِّكَ مَا يُوحَىٰ : آن هنگام که به مادرت وحی مهمی نمودیم. (طه: ۳۸)

۲- فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا: و خیر و شرّ آن را به او الهام کرده. (شمس: ۸)

۳- وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ: و هیچ بشری را یارای آن نباشد که خدا با او سخن گوید مگر به وحی (و الهام خدا) یا از پس پردۀ غیب عالم (و حجاب ملکوت جهان) یا رسولی (از فرشتگان) فرستد تا به امر خدا هر چه او خواهد وحی کند که او خدای بلندمرتبۀ حکیم است. (شوری: ۵۱)

۳- اشاراتی از احادیث:

۱- امام صادق علیه‌السلام: «خداوند، گاهی چیزی که هیچ‌وقت در دلت نبوده در خاطرت خطور می‌دهد و …» (توحید مفضل، ۱۸)

۲- امام حسن علیه‌السلام: «مؤمن چگونه به ایمان می‌رسد درحالی‌که از قسمت خود ناراضی است، درحالی‌که خداوند بر او حکومت می‌کند و مقدراتش در دست اوست، من ضامن کسی هستم که در دلش جز رضایت چیزی خطور نکند، اگر این مقام را داشته باشد، هر چه از خداوند بخواهد به او می‌دهد.» (بحارالانوار، ۲/۱۶۸، کتاب ایمان و کفر)

۳- کسی از امام صادق علیه‌السلام پرسید که: چطور شما جواب سؤالات را می‌دهید؟ فرمود: یا خطور به دلش می‌شود و یا به گوش می‌شنود؛ و باز در جوابی مثل این سؤال فرمود: به دلش الهام می‌شود؛ و در جواب مثل این سؤال فرمود: بعضی از ما بر دلش خطور می‌شود و بعضی به دل او القاء می‌گردد. (بحارالانوار، ۴/۲۲، بخش امامت)

۴- امام صادق علیه‌السلام؛ امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرموده: (مردم را) دو خاطره است، خاطره از شیطان و خاطره از فرشته؛ خاطرۀ فرشته: رقّت (یعنی نرمی دل) و فهم است و خاطرۀ شیطان: فراموشی و سخت‌دلی است. (اصول کافی، ترجمۀ مصطفوی، ج ۴، ص ۲۳)

۵- ابوحمزه از ابا بصیر نقل کرد که شنیدم حضرت صادق علیه‌السلام می‌فرمود: «بعضی از ما کاملاً مشاهده می‌کند و بعضی خطور به دلش می‌شود که چنین و چنان است و بعضی از ما صدایی می‌شنود.» (بخش امامت، «ترجمۀ ج ۲۳ تا ۲۷ بحارالانوار»، ج ۳، ص ۴۰)

۶- حضرت صادق علیه‌السلام: «بعضی از ما بر دلش خطور می‌شود و بعضی به دل او القاء می‌گردد و بعضی نیز با او صحبت می‌کنند.» (بخش امامت، «ترجمۀ ج ۲۳ تا ۲۷ بحارالانوار»، ج ۴، ص ۲۲)

۷- محمد بن مسلم گوید به امام باقر علیه‌السلام عرض کردم چه کسی شما را مطلع بر احوال ما می‌نماید؟ فرمود: «گاهی خطور به دلمان می‌شود و گاهی با گوش می‌شنویم با تمام این‌ها خدمتکارانی از جن داریم که مؤمن‌اند…» (زندگانی حضرت سجاد و امام باقر علیهماالسلام «ترجمه ج ۴۶ بحارالانوار»، ص ۱۷۸)

۸- حضرت صادق علیه‌السلام فرمود: «علم ما مربوط به گذشته است و آنچه در کتاب‌های انبیاء نوشته است گاهی بر دلمان خطور می‌کند و به گوشمان می‌خورد…» (زندگانی حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام، «ترجمه ج ۴۷ بحارالانوار» ص ۱۹)

۴- نکته‌ها:

* خواطر (جمع خاطر)، اصطلاحی در عرفان، به معنای اندیشه که به‌سرعت بر دل سالک می‌گذرد بدون این‌که خود او اراده کرده باشد، هرچند قدرت دفع آن را از دل دارد.

چه‌بسا تداوم معنای اصطلاحی آن به حدیثی از پیامبر صلی‌الله علیه و آله: (حتّی یَخطِرَ الشَّیطانُ بَینَ المَرءِ وَ قَلبِهِ: تا این‌که شیطان میان شخص و قلبش خطور می‌کند) (۱) و امیر مؤمنان علیه‌السلام: (وَ لِلقُلوبِ خَواطِرٌ لِلهَوی: و دل‌ها خواطری دارند که آن‌ها را به‌سوی هواجس نفس می‌خواند). (۲) بازگردد که مؤمنان را از خطورات (وساوس) شیطان پرهیز داده‌اند.

* قلب خزانۀ خداست و شیطان و نفس و حتی فرشتگان نمی‌توانند از محتوای آن مطلع شوند، اما سینه (صدر) این‌گونه نیست و خواطری که وارد سینه می‌شود یا از فرشته (مَلَک) است یا از نَفس (وسواس).

خواطر مَلَکی با حمایت خدا می‌آید و برحسب میزان قوت نور سالک به سیر إلی الله تبدیل می‌گردد.

خواطر نفسانی مانند دود و ابر اطراف قلب را در سینه فرامی‌گیرد و آن را در تاریکی فرو می‌برد و در اینجاست که وسوسه‌های نفس و شیطان، یکی پس از دیگری وارد می‌شود.

خواطر نفسانی جز با مجاهده در ذات خدا و پرهیز از اشتغالات دنیا درمان نمی‌پذیرد. (۳)

* خواطر را چهار قسم می‌دانند: الهی، مَلَکی، نفسانی و شیطانی.

اگر خاطر از مَلَک باشد الهام است و اگر از نفس باشد هواجس است و اگر از شیطان باشد وسواس است و اگر از سوی خدا باشد خاطر حق و خاطر ربّانی و رحمانی است. (۴)

خاطر الهی برای بیدار کردن (تنبیه) سالک است، زیرا باطن نیز، مانند ظاهر، خواب‌وبیداری دارد.

اگر باطن بیدار باشد، در آیات خدا می‌نگرد و اعتبار می‌گیرد، اما گاه باطن به خواب می‌رود و از حق غافل می‌شود و خاطر الهی لازم است تا او را دوباره بیدار کند. خاطر مَلَکی برای برانگیختن سالک به طاعت است چون راه ملائکه راه طاعت است و خلق را نیز به همان راه خود می‌خوانند. چون خلقت نفس بر شهوت است، خاطر نفسانی نیز سالک را به شهوت دعوت می‌کند. خاطر شیطان برای آراستن گناه است، زیرا آراستن گناه، ‌کار اوست و نخستین بار خود را برای خود آراست و لذا مردم را به راهی که خود رفته فرامی‌خواند. (۵)

* راه تشخیص خواطر آن است که ببیند خاطر، او را به کدام سو می‌خواند؛ اگر خاطر او را به‌سوی کاری نیک بخواند، باید بداند که این، خاطر حق است و پیروی از آن ضروری است؛ اگر او را به‌سوی هوای نفس بخواند، باید آن را رها کند. سالک در موارد دشوار باید خاطر خود را به کتاب خدا عرضه کند و اگر در آن چیزی مناسب مقام نیافت، خاطر را بر سنّت پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله عرضه کند و اگر باز هم چیزی نیافت، خود اجتهاد کند و به اجتهاد خود عمل کند.

* به نظر غزالی، ممکن است گاه خاطر الهی، از باب امتحان و محنت، به شرّ دعوت کند و خاطر شیطانی، از باب مکر و استدراج، به خیر فراخواند. تمیز میان خاطر شرّی که معلوم نیست از سوی خداست یا شیطان یا نفس، به سه طریق ممکن است: ۱- اگر خاطر حالتی واحد و ثابت داشته باشد، از خدا یا از نفس است و اگر متردد و مضطرب باشد، از شیطان است؛ ۲- اگر خاطر پس از ارتکاب گناهی بیاید از سوی خداست و عقوبت آن گناه به شمار می‌آید و اگر پس از ارتکاب گناه نباشد، از شیطان است. ۳- نهایت آن‌که اگر خاطر با ذکر خدا ضعیف و نابود نشود از نفس است و اگر ضعیف شود، از شیطان است. (۶)

* هر که مال حرام بخورد، نمی‌تواند میان الهام الهی و وسواس شیطان فرق بگذارد و به نظر ابوعلی دقّاق، کسی که قوتش معلوم (معین) باشد نیز چنین است. (۷)

سهروردی اسباب اشتباه خواطر را در چهار امر منحصر می‌داند: ضعف یقین، جهل به صفات و اخلاق نفس، هواپرستی و حبّ دنیا. هر که از این امور چهارگانه بپرهیزد، می‌تواند میان خواطر فرق بگذارد و این‌که می‌بینیم کسانی پاره‌ای از خواطر را می‌شناسند و پاره‌ای را نه، به سبب وجود برخی از این امور چهارگانه است. هرقدر سالک معرفتش به نفس بیشتر باشد، در تمیز میان خواطر نیرومندتر است.

خاطر رحمانی پیامی است که از جانب فرشته فرستاده می‌شود و الهام نام دارد و ویژگی آن سوق دهندگی انسان به‌سوی خیر یعنی به فعلیت رساندن قوا بر اساس حکم عقل و به‌طور متعادل است. انسان با جنبۀ عالی خود که همان مرتبۀ عقل اوست با ملائکه ارتباط برقرار کرده، خواطر رحمانی دریافت می‌کند و با جنبۀ سافل خود که همان مرتبۀ وهم اوست با شیاطین ارتباط برقرار کرده و خواطر شیطانی دریافت می‌نماید و وسوسه نامیده می‌شود. (۸)

* عوامل دریافت خواطر دو دسته‌اند:

۱- عوامل الهی: عامل الهی دریافت خاطر رحمانی، توفیق و عامل الهی دریافت خاطر شیطانی، خذلان نام دارد.

۲- عوامل انسانی: مقصود رفتارها و اعمالی است که اگر نیکو بوده و بر اساس عقل باشد انسان را مستعد پذیرش خواطر رحمانی می‌کند و الّا آمادۀ پذیرش خواطر شیطانی می‌نماید.

سالک بایستی با استفاده از راهکارهایی، خواطر شیطانی را نفی کرده تا زمینه برای دریافت خواطر رحمانی، فراهم شود. از نظر ملّاصدرا ابتدا خاطر (تصویر ذهنی فعل) رغبت را تحریک می‌کند و سپس رغبت عزم و نیّت را به حرکت وا‌می‌دارد و پس از آن، نیّت، اعضا را به حرکت می‌آورد. (۹) و همین خاطر است که نوع فعل انسان را تعیین می‌کند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام: هر که در معاصی زیاد اندیشه کند، کثرت اندیشه در گناهان، او را به‌سوی گناهان خواهد کشید. از آنجا که این مراحل بر یکدیگر مترتب هستند، می‌توان به‌وسیلۀ تبیین کیفیت حصول خواطر، فعل انسان را جبری یا اختیاری دانست.

در خصوص ارتباط خواطر با معاد از دیدگاه ملاصدرا نیز به‌طور خلاصه می‌توان گفت که تکرار خواطر و به تبع آن تکرار افعال انسانی باعث می‌شود که ملکاتی در انسان بر اساس همان خواطر تکرار شده و اعمال مطابق آن ایجاد شود.

ملائکه فقط با مرتبۀ عقل انسان سنخیت دارند و فقط با انسان در این مرتبه می‌توانند ارتباط برقرار کنند و علت عدم خطا و گناه آنان نیز همین است که به جز عقل قوۀ مدرک دیگری که زمینۀ گناه و خطای آنان را فراهم آورد، ندارند.

اما اگر انسان به مرتبۀ وهم اکتفا کرده و بر اساس آن عمل کند به‌تدریج وجودش مرتع و جولانگاه شیاطین می‌گردد، موجوداتی که فقط دارای قوۀ واهمه‌اند و فقط با این مرتبۀ وجودی انسان سنخیت دارند. شیاطین با القای وساوس باعث خروج انسان از صراط عقل که همان اعتدال است می‌گردند و او را از رسیدن به کمال لایق خودش محروم می‌کنند. (۱۰)

اگر شخص اعمال قبیحه را پیشه کند و در شهوت و غضب فرو رود و مبنای افعالش احکام جزئی وهمی باشد، رفته‌رفته قلبش دچار کدورت شده و بیش از پیش مستعد پذیرش خواطر شیطانی می‌گردد و هرچه در این مسیر سرعت بیشتری یابد، وسوسه‌های شیطانی بیشتر شده و باعث سقوط او می‌شود و از سوی دیگر، اگر فردی رفتار نیکو را پیشه کند و بر اساس حکم عقل عمل کرده و اسیر وهم و شهوت نشود، این اعمال صفا و نورانیّتی را برای قلب او به همراه می‌آورد که وی را مستعد پذیرش خواطر رحمانی و به تبع آن توفیق الهی می‌نماید و هرچه خواطر رحمانی بیشتر شود انسان بیشتر به‌سوی اعتدال در به فعلیت رساندن قوای خود پیش می‌رود.

* وجود انسان همچون گذرگاهی میان وطن فرشتگان و معدن شیاطین است. بر این اساس اگر همچون جدل کنندگان بر طریق اشتباه و مغالطه و یا بر طریق غفلت و روی‌گردانی به نشانه‌های آفاقی و انفسی بنگرد، در قوۀ واهمۀ او شبهات و وساوس ایجاد می‌شود و نفس او که در مرتبۀ وهم متوقف شده معدنی برای شیاطین و سپاهیان او خواهد بود. در مقابل اگر بر طریق عبرت‌گیری و استبصار به نشانه‌های آفاقی و انفسی بنگرد و شک و وهم از او زایل گردد معرفت و حکمت برایش حاصل می‌شود که سبب می‌گردد قوۀ عقلی او وطن ملائکه و منبع الهامات و مبدأ علوم یقینی گردد. (۱۱)

* اما سؤال اینجاست که عامل پذیرش خاطر چیست؟ ملاصدرا در یکجا افعال انسان را زمینه‌ساز دریافت خواطر می‌داند و در جایی دیگر در مقام تبیین فعل، خاطر را اولین حلقه از مراحل شکل‌گیری فعل می‌داند؛ اما دربارۀ شکل‌گیری اولین فعل و اولین خاطر بدون جواب می‌ماند چون فعل وابسته به خاطر است و از طرف دیگر دریافت یک خاطر خاص منوط به انجام فعلی خاص از سوی انسان است که نفس او را مستعد پذیرش خاطر متناسب با آن فعل می‌نماید. (که باید ارتباط خواطر با مسئلۀ قضا و قدر و یا ارتباط خواطر با جبر و اختیار را تحقیق کرد).

* بدان که آدمی از فکر و خیال خالی نمی‌باشد و پیوسته محل خطور و ورود خیالات و افکار است. هرچند گاهی او به آنچه در خواطرش می‌گذرد ملتفت نیست.

* در اندرون من خسته‌دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست (حافظ)

* خواطر دو قسم‌اند: بعضی رسل غیب و فعل حق که؛ خواطر مثبت مظهر لطف حق و خواطر منفی مظهر قهر حق باشد؛ و بعضی احادیث نفس است که دل را به آن مشغول می‌دارد، چنانچه دایه، طفل را به افسانه مشغول کند و هر دو به هم ممزوج‌اند. (۱۲)

* خطورات و وارداتی که بر نفس وارد می‌شود، آنچه الهی است ممدوح و نور است و آنچه اشتغال فکری می‌آورد منفی بوده و بر نفس ضرر وارد می‌کند و بیرون کردن و محو آن کار آسانی نیست.

* معرفت خواطر، مقام بزرگانی است که اشکال غیب و آنچه را که از اعلام ملکوت ظاهر می‌شود می‌شناسند. خاطری از حق می‌باشد که ویژۀ اهل خصوصیت است و خاطری از ملک است و خاطری از عالم فعل و خاطری از سوی عقل و خاطری از سوی روح و خاطری از سوی قلب و خاطری از سوی نفس و خاطری از سوی سرّ و خاطری از سوی شیطان و خاطری از سوی فطرت.

و برای هر یک از این خواطر بیان و برهان و وقت و مقامی است و آن را جز عارف ربّانی که با قلب و روح و عقل و سرّ شاهد حق باشد نمی‌شناسد که به نور حق‌بین خاطر حق و خاطر باطل تمیز می‌دهد. و صاحب خاطر جز در حال دوام مراقبه و محاضره مشاهده غیب نیست.

خاطر حق از حق است و آن در طلب مشاهدۀ حق به نعت وجد و شوق و محبت برمی‌انگیزاند تا جز حق خاطری از عرش تا فرش نماند.

خاطر مَلَکی که از الهام حق بروز کند، نوری است که به آن مغیبات در دل ظاهر می‌شود تا راهنمای سعادت را بشناسد. خاطر فعلی در ابتدای برهان علم الله است در منظر دل، و به آن اعلام حق ادراک می‌شود و آن صادر از فعل خدای سبحانه است. خاطر عقلی حرکت عقل است در طلب معاملت و اثبات حق از طریق روشنی آیات. خاطر روحی اشاره است به استقبال وارد وجد از آشکار شدن تجلی حق.

خاطر قلبی اشاره است به مقام علم و موازنۀ طریقت با شریعت، مانند سخن رسول خدای به وابصه که فرمود: فتوا از دل خود جوی، ولو این‌که مفتیان تو را فتوی دهند. خاطر نفسی اشاره است به مخالفت علم و خاطر سری محل فضای سرشتن اخلاص است در تجرید توحید.

خاطر شیطانی اشاره است به بدعت و هواهای نفسانی و مخالفت خدای در ظاهر و باطن. خاطر فطری اشاره است به طلب حظوظ و آن حرکت سر طبیعت و جریان آن است در طلب حظّش؛ و کسی از دریاهای این خواطر عبور نکند از اهل شهود نباشد.

عارفی گفت: خواطر هاتفان پرندۀ باغ‌های افعال و صفات و ذات‌اند، به نغمه الهام قهر و لطف می‌خوانند و از آوازهای آنان لطایف مقادیر ازلیّت روشن می‌گردد. (۱۳)

* واقع: به‌واقع معینی خواهند که اندر دل پدیدار آید، و بقا یابد، به خلاف خاطر، و به هیچ حال مر طالب را آلت دفع کردن آن نباشد. چنان‌که گویند: «خطر علی قلبي و وقع في قلبي.» پس دل‌ها جمله محل خواطرند. اما واقع جز بر دل صورت نگیرد، که حشو آن جمله حدیث حق باشد، و از آن است که چون مرید را در راه حق بندی پدید آید آن را قید گویند، و گویند ورا واقعی افتاد. و اهل لسان از واقع اشکال خواهند اندر مسائل، و چون کسی آن را جواب گوید، و اشکال بردارد، گویند واقع حل شد. اما اهل تحقیق گویند که واقع آن بود که حل بر آن روا نباشد، و آنچه حل شود خاطری بود، نه واقعی، که بند اهل تحقیق اندر چیزی حقیر نباشد، که هر زمان حکم آن بدل شود و از حال برگردد. (۱۴)

* واقع آن است که درآید و ثابت شود، تا واقعه‌ای دیگر درآید. سه صورت دارد: کشف، خطاب و رؤیت غیب مشکّل از فراسات صادقه. (۱۵)

* فرق واقع با خاطر: واقع آن است که ثابت بماند و با واقع دیگری زوال نپذیرد، درحالی‌که خاطر با خاطر دیگری که می‌آید از بین می‌رود؛ و معنی خاطر آن چیزی است که بنده را به ظهورش در اسرار تأثیری نیست و نیز خاطر قهری را گویند که بر دل‌ها مستولی شود.

* خطرات، آنچه بر دل گذرد از احکام طریقت را گویند و وطنات، آنچه اندر سرّ متوطن بود از معانی الهی را گویند. (۱۶) مقام خطرات از مقام وطنات جدا و دور است، چه آن‌که خواطر می‌درخشند و پنهان می‌گردند، و وطنات آشکار شده و ثابت و محقق می‌مانند، و دعاوی از خواطر متولد می‌گردند، زیرا مدعی گمان می‌برد که هرچه ظهور کرد ثابت می‌ماند، اما صاحب وطنات را در هیچ حالی ادعایی نیست.

* میان هواجس نفسانی و وسواس شیطانی فرق آن است که نفس به چیزی الحاح کند و تو منع می‌کنی و او معاودت می‌کند، اگرچه بعد از مدتی بود، تا وقتی‌که به مراد خود برسد؛ اما شیطان چون دعوت کند به چیزی اگر خلاف آن کنی او ترک آن دعوت کند. (۱۷)

* قلب دائماً بین اب علویه روحانیه و امّ سِفلیه جسدانیه در تقلیب و کشمکش است و در این کشاکش غلبه با هر کدام باشد قلب بدان سو میل می‌کند و آنچه قلب را تحت تأثیر قرار می‌دهد خاطر نام دارد.

و خاطرها به دو قسم محمود و مذموم تقسیم می‌شوند. خواطر محموده الهام و خواطر مذمومه وسواس نامیده می‌شوند؛ و هرکدام به دو قسمت تقسیم می‌شوند. خواطر محموده یا رحمانی‌اند و یا مَلَکی و نیز خواطر مذمومه یا شیطانی‌اند و یا نفسانی. آنچه قلب را قابل برای پذیرش خواطر محمود می‌کند توفیق نام دارد و آنچه قلب را متهیّأ برای ورود خواطر مذموم می‌کند خذلان نام دارد. (۱۸)

و خواطر شیطانی با ذکر حق برای مدتی هرچند کوتاه، با توجه به کیفیت ذکرگویی از بین می‌روند و وسواس‌هایش نابود می‌شود. چراکه پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «شیطان بندۀ مؤمن را وسوسه می‌کند، چون خدا را یاد کند بی‌اثر می‌شود.» (۱۹)

اما خواطر نفسانی رفع ناشدنی هستند تا نفس از مرتبۀ امّاریّت دست شسته و متکحّل به نور قلب شود تا برسد به لوّامگی و دست از نزاع با آب روحانی. منتشی و مبدأ نفس در صقع ربوبی بکشد و این امر با اتصاغ صورت می‌پیوندد و اتصاغ با عمل برآمده از جان را هم مقدماتی باید…..

* الهام فرشته و وسوسۀ شیطان در دو گوش باطنی انسان بنا بر روایتی، ذکر شده است؛ و قرآن کریم اطاعت آدم و حوا علیهماالسلام از وسوسۀ شیطان را باعث رانده شدن ایشان از بهشت می‌داند و یک سورۀ کامل آن در استعاذه از شرّ وسوسه‌گران ابلیسی و انسانی است و عوامل ایجاد یا تقویت وساوس از شیطان، نفس و انسان‌های ابلیس سیرت می‌باشد.

* شیطان را بر مُخلَصین تسلّطی نیست با توجه به آیات قرآن کریم، و اما قواعد کلی در درمان هر وسوسه‌ای عبارت‌اند از: ۱- بستن درهای نفوذ شیطان در قلب: که عبارت‌اند از شهوت، خشم، حرص، حسد، عداوت، عجب و… از صفات رذیله که اگر این درها بسته شوند، شیطان راهی به دل ندارد مگر دزدانه و گذرا.

۲- آباد ساختن دل به اضداد رذایل؛ یعنی به اخلاق فاضله.

۳- کثرت ذکر با دل و زبان؛ مانند: ذکر لا إله إلا الله، آیه سُخره و…

۴- بی‌اعتنایی به شیطان.

۵- استعاذه و تضرّع به درگاه خدای متعال.

۶- گرسنگی و روزه: زیرا خدای متعال در حدیث معراج، مؤمنین را به حفظ قلب از وسواس امر فرموده و سپس خود در جایی از آن حدیث می‌فرماید از برکات گرسنگی حفظ قلب است. (۲۰)

۷- یاد اهل‌بیت علیهم‌السلام.

۸- یاد مرگ و پوسیدن جسم و بدن.

۹- اشتغال و بیکار نبودن.

۱۰- شناخت ضد وسوسه (اندیشه و خاطر نیک و ستوده). [و اگر این‌ها دائمی شود، خواطرمان همیشه رحمانی خواهد بود].

منابع:

۱) النهایه ابن اثیر، ج ۲، ص ۴۶

۲) الروضه من الکافی، ج ۸، ص ۱۹

۳) ثلاثه مضاف ترمذی، ج ۱، ص ۱۴۳-۱۴۴

۴) رساله قشیریه، ج ۱، ص ۱۶۰

۵) شرح التعرف، ج ۱، ص ۱۱۸۷-۱۱۸۹

۶) منهاج العابد، ابو حامد غزالی، ج ۱، ص ۴۸ تا ۵۰

۷) رساله قشیریه، قشیری، ج ۱، ص ۱۶۱

۸) عوارف المعارف، ۱/۴۶۳

۹) مفاتیح الغیب، ص ۱۵۴

۱۰) ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ص ۱۶۰-۱۶۱

۱۱) ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ص ۱۶۳

۱۲) بحر المعارف، ج ۱، ص ۲۴۰

۱۳) مشرب الارواح، روزبهان، ص ۱۶۹

۱۴) کشف‌المحجوب، ص ۵۰۲

۱۵) شرح شطحیات، روزبهان، ص ۵۴۹

۱۶) کشف‌المحجوب، هجویری، ص ۵۰۰

۱۷) تذکرة الاولیاء، عطار، ص ۴۳۷

۱۸) راه روشن، ج ۵، ص ۶۹ الی ۷۴

۱۹) مشرب الارواح، روزبهان، ص ۱۶

۲۰) ارشاد القلوب، ج ۱، ص ۲۰۰

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.