وبلاگ

مقام مسیحا دَم

۱- نکته‌ها

* دَم به معنی نَفَس است که به نفحۀ الهی هم تعبیر می‌شود که از مسیح‌دمان برمی‌خیزد و ناقصان و نفس‌های مُرده را زنده می‌کند.

* آنچه از کلمات و دعاوی جاری می‌شود، چون خود عامل نیستند نَفَس آنان تأثیر نمی‌کند اینان دارای دمی سرد هستند.

تو خوش می باش با حافظ **** برو گو خصم جان میده

چو گرمی از تو می‌بینم **** چه باک از خصم دَم سردم (حافظ)

درنتیجه واعظان بی‌عمل و مرشدان بی‌حیات و مدعیان دروغین، دمی سرد دارند و اینان از مسیحا دمی خارج هستند.

* سعدی کسانی را که در پارسایی ممتاز هستند، مبارک‌دم خوانده است و می‌گوید:

در این شهر مردی مبارک‌دم است **** که در پارسایی چو اویی کم است (بوستان)

* گاهی در تعابیر طریقتی به رفیق راه و دوست سیر و سلوکی که تناسب با دیگری دارد «هم دَم» گویند.

* مراد ما دَم مردان الهی است که اساتید طریقت و پیران راه هستند که عمری در مجاهدت و ذکر و فکر بودند تا بتوانند اگر قابلی باشد به دَم عیسوی خود آن‌ها را زنده کنند و به حرکت بیندازند و اگر ناقصی باشد کم‌کم به کمال برسد.

* دربارۀ‌ ها و هو گفته‌شده است: دَم چو فرو رفت هاست، هوست چو بیرون رود یعنی از او در همه، هر نفسی ‌های و هوست.

از این دَم تعبیر به نفس الرحمن کرده‌اند که از نفحات الهی بر دَم و بازدم در همه جاری است، بیشتر نمی‌فهمند و قلیلی هم آن را ادراک می‌کنند. لذا استاد عارف سید عبدالکریم کشمیری بعضی اذکار را در طریقۀ گفتن آن به دَم و بازدَم تعبیر می‌فرمودند، مانند «هوالحی» «الله هو»

فیض همیشه درِ خانه کسی را نمی‌زند، وقتی‌که حُسن فاعلی و حُسن قابلی تطابق و تناسب دارند آنگاه قابل در انتظار گرفتن باشد. این دَم عیسوی را که از نَفَس اولیاء صادر می‌شود باید اخذ کرد تا انقلابی در درون ایجاد شود و الّا رحمت از نزد سالک برود.

به غنیمت شِمُر ای دوست دَم عیسی صبح **** تا دلِ مُرده مگر زنده کنی، کان دَم از اوست (سعدی)

طبیب عشق مسیحا دَم است و مشفق لیک **** چون درد در تو نبیند که را دوا بکند (حافظ)

* حضرت استاد آقای کشمیری در خواص بعضی اذکار می‌فرمودند دَم عیسوی دارد، مانند «فردٌ حیّ قیّوم حکم عدل قدوس…» به عدد خاص و زمان خاص.

منظور ایشان این بود که خاصیت این ذکر بعد از ریاضت کشیدن برای داعی این می‌شود که برای شفا مریض بخواند و دَمی از او صادر شود، یا به نبات و قندی فوت کند انشا الله مریض خوب می‌شود.

* عیسی دَم، صفتی است برای معشوق، آن‌که دَم مسیحایی دارد و جان‌بخش است. حافظ خود را به جسم بی‌روح، معشوق سرو قد را به عیسی،‌ سایۀ معشوق را به دَم عیسی و دَم عیسی را به‌عکس روحی مانند کرده و می‌فرماید:

سایه قدِّ تو بر قالبم ای عیسی دَم **** عکس روحی است که بر عَظم رَمیم افتاده است (غزل ۳۶)

ای معشوق سرو قد، اگر از کنار من که همچون کالبدی بیجان هستم و تو دارای دم عیسوی هستی بگذری، سایه‌ای از قد و قامت زیبایت را بر تن بی‌جانم بیفکن تا استخوان‌های پوسیده‌ام دوباره به آن دَم و سایه‌ات زنده شوند. (شاخه نبات، ص ۹۹)

* با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل **** کُشت ما را و دَمِ عیسی مریم با اوست؟ (غزل ۵۷)

حافظ که در انتظار دَم عیسوی است و ماه‌ها و سال‌ها انتظار می‌کشد یک‌مرتبه به قبض و فشار دچار می‌شود و به معشوق خود می‌گوید این نکته را به چه کسی می‌توان گفت که معشوق دلربای سنگین‌دلم، مرا کشت، درحالی‌که دارای دم عیسوی بود؟

این قصّه عجب شنو از بخت واژگون **** ما را بکُشت یار به انفاس عیسوی (غزل ۴۸۶)

یعنی این داستان شگفت‌آور را بشنو که از بخت بد ما، یار با وجود نَفَس عیسوی خود که مُردگان را زنده می‌کند، ما را کُشت. این نوعی گله و شکایت از جانب حافظ به معشوق خودش می‌باشد. در غزل ۲۰۴ می‌گوید: «‌ یاد آن روزگار به خیر که وقتی چشم دل‌فریبت با تندی و ناز مرا بی‌تاب می‌کرد و می‌کشت، لب شیرین تو که همچون معجزۀ عیسی جان‌بخش بود، ما را دوباره زنده می‌کرد و جان می‌بخشید.» در سورۀ آل‌عمران آیۀ ۴۹ آمده است که عیسی می‌فرمود: «من برای شما از گِل، چیزی چون پرنده می‌سازم و در آن می‌دمم به اذن خدا پرنده‌ای شود.»

اگر آن دَم به خاک و گِلی بخورد زنده کند، حتماً روح مرده‌ای که دارای صفات ناپسند است را به دمی زنده می‌نماید.

* هر که را آن دَم است آدم اوست **** هر که را نیست نقش عالم اوست (سنایی) ‌

* آب و گِل چون از دَمِ عیسی چرید **** بال‌وپر بگشاد مرغی شد پرید (مثنوی ۱/۸۶۵)

آب و گِل همین‌که از دَم حضرت عیسی برخوردار شد بال‌وپر باز کرد و به‌صورت پرنده‌ای درآمد و پرواز کرد. در سورۀ مائده آیۀ ۱۱۰ فرمود: «یاد آر هنگامی را که از گِل صورت پرنده‌ای ساختی و به امر من در آن بدمیدی و آن صورت پرنده‌ای شد و به پرواز درآمد.»

آن‌کس که چنین قدرتی دارد به‌مراتب بالاتر و قوی‌تر، می‌تواند رذیله را به فضیلت تبدیل کند و روح مریض را به دَمی مداوا کند.

* اگر شخص می‌پندارد که بدون طی مرحلۀ فقر و خاکساری، دَم اصحاب معرفت او را زنده می‌گرداند، باید گفت این پندار بیهوده است. با فرارسیدن بهار، کِی سنگ‌ها سرسبز می‌شوند؟ پس خاک باید شد تا همچون گل‌های رنگارنگ رویش نمایی و سر از خاک طبیعت غریزی برون آوری.

تا دَم عیسی تو را زنده کند **** همچو خویشت خوب و فرخنده کند (مثنوی ۱/۱۹۱۰)

سال‌ها انسان‌ همانند سنگ ستبر است. باید مدّتی خاکساری کند و متواضع شود تا دَم مسیحایی، او را عوض کند. (شرح زمانی ۱/۵۹۰)

* در وصف باران بهاری در مثنوی چنین آمده است که: باران دو نوع است یک باران حیات‌بخش که موجب رشد است و دیگر بارانی که پژمردگی و خرابی به بار می‌آورد. باران بهاری سودمندی شگفت‌باری دارد که فیوضات الهی از تجلّی جمالی حق سرازیر می‌شود. پس باران بهاری باغ عالم را با ناز می‌پرورد و حیات می‌بخشد.

این دَم ابدال باشد ز آن بهار **** در دل‌وجان روید از وی سبزه‌زار

این نَفَس اولیاء از نتایج باران‌های عالم غیب است که دل طالبان و قابلان را به معرفت و حقیقت سبزه کند. «آید از انفاسشان در نیکبخت» و درخت وجود افراد را حیات می‌بخشد. (۱/۲۰۴۳-۲۰۳۷)

* سؤالی را در مثنوی مطرح می‌کند و جواب می‌دهد به این صورت:

گر درخت خشک باشد در مکان **** عیبِ آن از بادِ جان‌افزا مدان (۱/۲۰۴۴)

اگر درختی خشکیده باشد، عیب از خود اوست، عیب درخت را،‌ از بادهای حیات‌بخش مدان!

این اشاره است که عدّه‌ای نزد بزرگی می‌روند یا ذکر و فکری و تعلیمی می‌گیرند و راه نمی‌روند و مشکل خود را به گردن استاد می‌اندازند، درحالی‌که درخت باطن آن‌ها خشکیده است و شکفته نمی‌شود و بار و ثمره‌ای نمی‌دهد نه آن‌که دَم جان‌افزا تأثیر ندارد.

در مَثَل، باد بر همۀ گیاهان می‌وزد و نسیم‌های اولیاء هم بر همه وزیدن می‌گیرد، امّا تنها کسانی بهره می‌برند که روحشان زنده و قابل باشد.

باد، کارِ خویش کرد و بر وزید **** آنکه جانی داشت، برجانش گزید (۱/۲۰۴۵)

* بعضی‌ها مدّعی هستند که دارای انفاس قدسی هستند و صورت کارهایشان ‌همانند انبیاء و اولیاست، ولی جز القاء و تقلید چیزی نیست و بیچاره مریدان گرفتار دام‌های این‌ها می‌شوند.

خود گرفتی این عصا در دست راست **** دست را دستانِ موسی از کجاست؟ (۲/۱۴۷)

اگر فرضاً عصای موسی در دستش باشد راز دستان موسی را از کجا باید بفهمد؟ اگر همانند حضرت عیسی بر چیزی فُوت کرد آن نَفَس مسیحایی را از کجا باید داشته باشد. پس صرف داشتن و حفظ کردن دعا و فسون و تقلید نمی‌تواند مرده‌ای را زنده کند.

* دانه‌ای که مغز نداشته باشد آیا ممکن است به درخت و نهال مبدّل شود؟ چون گردو و فندق را در زیر خاک می‌گذارند و آب می‌دهند تا سر وقت از آن نهال گردو بیرون آید، چون مغز پوچ و پوک است این مسئله هم محال است، یعنی مقتضی موجود نیست و مانع مفقود نیست تا از مغز، نهالی بیرون آید. همچنین آدم‌های ناامید فاقد روح و ذوق و حال، چطور می‌توانند از مسیح دمی که اینان صاحب‌دلان هستند استفاده کنند و درد بی‌درمانشان درمان بشود؟

* این جملۀ معروفی است که حضرت عیسی فرمود: «کور مادرزاد را درمان می‌کنم، ولی آدم احمق و جاهل را نتوانستم درست کنم.» (راه سعادت، ص ۵۵) یا فرمود: «از زنده کردن مردگان ناتوان نشدم ولی از اصلاح احمقان درمانده شوم.» (به نقل از شرح کبیر انفروی بر مثنوی دفتر سوم، ص ۹۹۲)

در مثنوی دفتر سوم ابیات ۲۵۹۸-۲۵۷۰ به بعد چنین گوید: که عیسی فرار می‌کرد و به‌سوی کوهی می‌دوید شخصی دنبالش دوید و گفت: برای چه فرار می‌کنی؟ فرمود: «از احمق گریزانم، برو»

گفت: مگر تو مسیح نیستی که نابینایان و ناشنوایان را شفا می‌بخشی و بیماران پیسی را درمان می‌کنی و مردگان را زنده می‌نمایی؟ (آل‌عمران: ۴۹) و طب روحانی را می‌دانی و اسمی می‌خوانی و می‌دمی و مرده‌ای را زنده می‌کنی و از گِلی پرنده‌ای درمی‌آوری؟ فرمود: «من همانم که این کارها از من برآید.»

خواندم آن را بر دلِ احمق به وُدّ **** صد هزاران بار و درمانی نشد

گفت: علّت چیست؟

فرمود:

رنج احمقی قهر خداست **** رنج و کوری نیست قهر،‌ آن ابتلاست

مریضی، دردی است که موجب ترحّم دیگران می‌شود امّا حماقت دردی است که سبب زخم و رنج دیگران می‌شود.

ز احمقان بگریز، چون عیسی گریخت **** صحبت احمق بسی خون‌ها که ریخت

آن گریز عیسی نی از بیم بود **** ایمن است او، آن پی تعلیم بود

اگر بخواهیم نمونه‌ای از قرآن بیاوریم آیۀ ۷ سورۀ بقره شاهد خوبی است که فرمود: «‌ خداوند مُهر بر دل‌هایشان و پرده بر گوش‌ها و چشم‌های ایشان نهاد.» پس عدم تأثیر دَم و نَفَس،‌ از افرادی است که مُهر قهر بر دل‌های آنان زده شده است،‌ انگار همانند سنگ خارا و سنگ ستبر شده‌اند.

* گر تو سنگ صخره و مرمر شوی **** چون به صاحب دل رسی، گوهر شوی (مثنوی ۱/۷۲۲)

اگر کسی بگوید دلم جمود دارد، همانند سنگ سخت است و انعطاف‌پذیری ندارد، چطور اولیاء در این دل تصرّف کنند؟ گفته می‌شود: هادیان الهی، رحمت و عطیۀ آسمانی هستند اگر در شخص طلب واقعی باشد، پس با مصاحبت و نشست‌وبرخاست با اولیاء سبب می‌شود که وجود سخت او را به گوهر معنا بدل کنند.

ای مبارک خنده‌اش کو از دهان **** می‌نماید دل، چون دُرّ از درج جان (۱/۷۱۹)

* ور نهد مرهم بر آن ریش تو، پیر **** آن زمان ساکن شود درد و نفیر (۱/۳۲۲۵)

اگر ولی خدا بر زخم روحی، مرهم صفا و معرفت بگذارد درمان‌کننده است و همان وقت این درد و فغان آرام می‌گیرد.

گرم و سردش نوبهار زندگی است **** مایۀ صدق و یقین و بندگی است (۱/۲۰۵۷)

اولیاء الهی به قهر و لطف، به گرمی و سردی سخنان که دم عیسوی از ایشان استشمام می‌شود شخص را از کذب و ناباوری و خودپرستی به صدق و یقین و بندگی می‌کشانند.

* همان‌طور که خاک خاصیت رویاندن گیاه را دارد ولی خدا با نَفَس گرم خویش زمین سالکان مستعد را می‌پروراند و درنتیجه انواع گل‌های معرفت را در عرصۀ وجود آن‌ها می‌رویاند.

جسم عارف را دهد وصف جماد **** تا بر او روید گل و نسرین شاد (۴/۵۴۸)

* مرحوم آیه الله شیخ محمدتقی آملی در شرح‌حال خود گوید: «در سال ۱۳۴۰ قمری به نجف رفتم و مشغول درس و بحث شدم تا سال ۱۳۴۸ الی ۱۳۵۰. نه خود را مستغنی دیدم بلکه ملول شدم،‌ چه آن‌که از طول ممارست از تدریس که شب‌ها در صحن مطهر منعقد می‌داشتم خسته شده بودم؛ به‌علاوه کمال نفسانی در خود نیافتم جز دانستن چند ملفقاتی که قابل‌اعتراض بود،‌ چیزی نداشتم و دنبال کاملی بودم، به هرکسی می‌رسیدم باادب و خضوع تجسّس می‌کردم تا از مقصود اطلاعی بگیرم. در خلال این احوال به سالکی ژنده‌پوش برخورد کرده و شب‌ها در حرم حضرت علی علیه‌السلام با ایشان به سر می‌بردم، او اگرچه کامل نبود ولی من از صحبتش استفاداتی می‌بردم. تا آن‌که موفق به ادراک کامل شدم که مانند آفتابی در سایه بود و از انفاس قدسی‌اش بهره‌ها بردم و او حاج سید علی قاضی طباطبایی بود.» (استاد طریق، ص ۳۹)

* قطب، شیر و صید کردن کار او **** باقیان این خلق، باقیْ خوارِ او (۴/۲۳۱۹)

قطب و ولی خدا به‌منزلۀ شیر است و کار او شکار کردن است و سایر مردم باقی‌ماندۀ صید او را می‌خورند.

عارف کامل و صاحب دم، واسطۀ افاضات الهی به خلق می‌باشد، یعنی از حق می‌گیرد و به خلق می‌دهد؛ ازاین‌روست که اهل الله، قطب را واسطۀ فیض می‌دانند و خلایق هرکدام به‌حسب استعداد خود از افاضات برخوردار می‌شوند.

* آتش نفْس باید خاموش شود و کار سالک به‌تنهایی نیست، بلکه نور و نَفَس ولی خدایی می‌خواهد تا آن را خاموش کند.

تا که نور او کُشد نار تو را **** وصل او گلشن کند خار تو را (۲/۱۲۴۶)

نور درونی پیر، آتش نفْس تو را خاموش می‌سازد و وصال او، خارستان صفت شیطانی تو را به گلستان و صفات رحمانی تبدیل می‌کند.

آبِ نور او چو بر آتش چِکد **** چک‌چک از آتش برآید برجهد (۲/۱۲۵۷)

چَک چَک: آواز صدای سوختن فتیله چراغ، وقتی که ‌تَر باشد را گویند.

نَفَس نورانی ولی خدا مانند آب است، اگر بر سر آتش نفْس ریخته شود، نفْس از آن مضطرب می‌شود و به خموشی می‌رود.

* روایتی است مشهور که پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «همانا برای پروردگارتان در ایّام روزگارتان نفحه‌هایی است، پس خود را در معرض آن قرار دهید.» (بحارالانوار ۶۸/۲۲۱)

نفحه: بوی خوش، دم‌های خوشی است وقتی نسیم لطف و فضل و رحمت می‌وزد که در واقع عنایت است. توفیق وقتی می‌آید سالک خود را در معرض آن باید قرار بدهد و بگیرد. این حدیث، به‌عنوان حدیث قدسی هم آمده است که خداوند به داود فرمود و به‌جای «تعرّضوا: در معرض، ترصّدوا: مراقب، گوش‌به‌زنگ بودن، چشم‌انتظار» آمده است. (بحارالانوار ۷۴/۱۶۸)

منظور از این نفحات، انفاس و دم‌های گرم اولیاء الهی است که وقتی می‌رسد باید آن را غنیمت داشت و استفاده کرد و بهره برد. البتّه با گوشِ هوش، آمادۀ دریافت آن باید بود.

نفحه آمد مر شما را دید و رفت **** هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت

پس در دوره‌های زمانی، نفحات طیبۀ عالمان ربّانی و مسیح‌دمان وجود دارد و قطع نمی‌شود، باید آماده و مستعد دریافت عطیه‌های خاص بود.

نفحۀ دیگر رسید، آگاه باش **** تا از این هم وانمانی، خواجه‌تاش

نسیم‌های جان‌نواز تمامی ندارد و پشت سر هم می‌آید، ای بندۀ خدا! باید مواظب باشی.

جانِ آتش یافت زو آتش کُشی **** جانِ مُرده یافت در خود جُنبشی

نفْس‌ها طبع آتشی دارند به‌واسطۀ آن نفحه کشته می‌شوند و نفس‌های مرده و پژمرده هم به‌واسطۀ آن به حرکت درمی‌آیند؛ یعنی افرادی که عُجب و کبر و خودبینی آن‌ها را فراگرفته به‌واسطۀ دم عیسوی کشته می‌شوند و آن‌هایی که جانشان اوصاف بشری ندارند در خودشان حرکتی احساس می‌کنند.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.