مقام مسیحا دَم
نکتهها
* دَم به معنی نَفَس است که به نفحه الهی هم تعبیر میشود که از مسیحادمان برمیخیزد و ناقصان و نفسهای مُرده را زنده میکند.
* آنچه از کلمات و دعاوی جاری میشود چون خود عامل نیستند نَفَس آنان تأثیر نمیکند اینان دارای دمی سرد هستند.
تو خوش می باش با حافظ **** برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم **** چه باک از خصم دَم سردم (حافظ)
در نتیجه واعظان بیعمل و مرشدان بی حیات و مدعیان دروغین، دمی سرد دارند و اینان از مسیحا دمی خارج هستند.
* سعدی کسانی را که در پارسایی ممتاز هستند مبارکدم خوانده است و میگوید:
در این شهر مردی مبارک دَم است **** که در پارسایی چو اویی کم است (بوستان)
* گاهی در تعابیر طریقتی به رفیق راه و دوست سیر و سلوکی که تناسب با دیگری دارد «هم دَم» گویند.
* مراد ما دَم مردان الهی است که اساتید طریقت و پیران راه هستند که عمری در مجاهدت و ذکر و فکر بودند تا بتوانند اگر قابلی باشد به دَم عیسوی خود آنها را زنده کنند و به حرکت بیندازند و اگر ناقصی باشد کمکم به کمال برسد.
* درباره ها و هو گفته شده است:
دَم چو فرو رفت هاست، هوست چو بیرون رود یعنی از او در همه، هر نفسیهای و هوست
از این دَم تعبیر به نفس الرحمان کردهاند که از نفحات الهی بر دَم و بازدم در همه جاری است، بیشتر نمیفهمند و قلیلی هم آن را ادراک میکنند. لذا استاد عارف سید عبدالکریم کشمیری بعضی اذکار را در طریقه گفتن آن به دَم و بازدَم تعبیر میفرمودند مانند «هوالحی» «الله هو»
فیض همیشه درِ خانه کسی را نمیزند وقتیکه حُسن فاعلی و حُسن قابلی تطابق و تناسب دارند آنگاه قابل در انتظار گرفتن باشد. این دَم عیسوی را که از نَفَس اولیاء صادر میشود باید اخذ کرد تا انقلابی در درون ایجاد شود و الّا رحمت از نزد سالک برود.
به غنیمت شِمُر ای دوست دَم عیسی صبح **** تا دلِ مُرده مگر زنده کنی، کائن دَم از اوست (سعدی)
طبیب عشق مسیحا دَم است و مشفق لیک **** چون درد در تو نبیند که را دوا بکند (حافظ)
* حضرت استاد کشمیری در خواص بعضی اذکار میفرمودند دَم عیسوی دارد، مانند «فردٌ حی قیوم حکم عدل قدوس…» به عدد خاص و زمان خاص.
منظور ایشان این بود که خاصیت این ذکر بعد از ریاضت کشیدن برای داعی این میشود که برای شفاء مریض بخواند و دَمی از او صادر شود، یا به نبات و قندی فوت کند انشاالله مریض خوب میشود.
* عیسی دَم، صفتی است برای معشوق، آنکه دَم مسیحایی دارد و جانبخش است. حافظ خود را به جسم بیروح، معشوق سرو قد را به عیسی، سایه معشوق را به دَم عیسی و دَم عیسی را به عکس روحی مانند کرده و میفرماید:
سایه قدِّ تو بر قالبم ای عیسی دَم **** عکس روحی است که بر عَظم رَمیم افتاده است (غزل 36)
ای معشوق سرو قد، اگر از کنار من که همچون کالبدی بیجان هستم و تو دارای دم عیسوی هستی بگذری، سایهای از قد و قامت زیبایت را بر تن بیجانم بیفکن تا استخوانهای پوسیدهام دوباره به آن دَم و سایهات زنده شوند. (شاخه نبات ص 99)
* با که این نکته توان گفت، که آن سنگین دلکُشت ما را و دَمِ عیسی مریم با اوست؟ (غزل 57)
حافظ که در انتظار دَم عیسوی است و ماهها و سالها انتظار میکشد یکمرتبه به قبض و فشار دچار میشود و به معشوق خود میگوید این نکته را به چه کسی میتوان گفت که معشوق دلربای سنگیندلم، مرا کشت، درحالیکه دارای دم عیسوی بود؟
این قصّه عجب شنو از بخت واژگون **** ما را بکُشت یار به انفاس عیسوی (غزل 486)
یعنی این داستان شگفتآور را بشنو که از بخت بد ما، یار با وجود نَفَس عیسوی خود که مُردگان را زنده میکند، ما را کُشت. این نوعی گله و شکایت از جانب حافظ به معشوق خودش میباشد. در غزل 204 میگوید: « یاد آن روزگار به خیر که وقتی چشم دل فریبت با تندی و ناز مرا بیتاب میکرد و میکشت، لب شیرین تو که همچون معجزه عیسی جانبخش بود، ما را دوباره زنده میکرد و جان میبخشید.» در سوره آلعمران آیه 49 آمده است که عیسی میفرمود: «من برای شما از گِل، چیزی چون پرنده میسازم و در آن میدمم به اذن خدا پرندهای شود.»
اگر آن دَم به خاک و گِلی بخورد زنده کند، حتماً روح مردهای که دارای صفات ناپسند است را به دمی زنده مینماید.
* هر که را آن دَم است آدم اوست **** هر که را نیست نقش عالم اوست (سنایی)
* آب و گِل چون از دَمِ عیسی چرید **** بال و پَر بگشاد مرغی شد پرید (مثنوی 1/865)
آب و گِل همین که از دَم حضرت عیسی برخوردار شد بال و پر باز کرد و بهصورت پرندهای درآمد و پرواز کرد. در سوره مائده آیه 110 فرمود: «یاد آر هنگامی را که از گِل صورت پرندهای ساختی و به امر من در آن بدمیدی و آن صورت پرندهای شد و به پرواز درآمد.»
آن کس که چنین قدرتی دارد به مراتب بالاتر و قویتر، میتواند رذیله را به فضیلت تبدیل کند و روح مریض را به دَمی مداوا کند.
* اگر شخص میپندارد که بدون طی مرحله فقر و خاکساری، دَم اصحاب معرفت او را زنده میگرداند باید گفت این پندار بیهوده است. با فرا رسیدن بهار، کِی سنگها سرسبز میشوند؟ پس خاک باید شد تا همچون گلهای رنگارنگ رویش نمایی و سر از خاک طبیعت غریزی برون آوری.
تا دَم عیسی تو را زنده کند **** همچو خویشت خوب و فرخنده کند (مثنوی 1/1910)
سالها انسان همانند سنگ ستبر است. باید مدّتی خاکساری کند و متواضع شود تا دَم مسیحایی، او را عوض کند. (شرح زمانی 1/590)
* در وصف باران بهاری در مثنوی چنین آمده است که: باران دو نوع است یک باران حیاتبخش که موجب رشد است و دیگر بارانی که پژمردگی و خرابی به بار میآورد. باران بهاری سودمندی شگفت باری دارد که فیوضات الهی از تجلّی جمالی حق سرازیر میشود. پس باران بهاری باغ عالم را با ناز میپرورد و حیات میبخشد.
این دَم ابدال باشد ز آن بهار **** در دل و جان روید از وی سبزهزار
این نَفَس اولیاء از نتایج بارانهای عالم غیب است که دل طالبان و قابلان را به معرفت و حقیقت سبزه کند. «آید از انفاسشان در نیکبخت» و درخت وجود افراد را حیات میبخشد. (1/2043-2037)
* سؤالی را در مثنوی مطرح میکند و جواب میدهد به این صورت:
گر درخت خشک باشد در مکان **** عیبِ آن از بادِ جانْ اَفزا مدان (1/2044)
اگر درختی خشکیده باشد، عیب از خود اوست، عیب درخت را، از بادهای حیاتبخش مدان!
این اشاره است که عدّهای نزد بزرگی میروند یا ذکر و فکری و تعلیمی میگیرند و راه نمیروند و مشکل خود را به گردن استاد میاندازند درحالیکه درخت باطن او خشکیده است و شکفته نمیشود و بار و ثمرهای نمیدهد نه آنکه دَم جانافزا تأثیر ندارد.
در مَثَل، باد بر همه گیاهان میوزد و نسیمهای اولیاء هم بر همه وزیدن میگیرد امّا تنها کسانی بهره میبرند که روحشان زنده و قابل باشد.
باد، کارِ خویش کرد و بر وزید **** آنکه جانی داشت، بر جانش گزید (1/2045)
* بعضیها مدعی هستند که دارای انفاس قدسی هستند و صورت کارهایشان همانند انبیاء و اولیاست ولی جز القاء و تقلید چیزی نیست و بیچاره مریدان گرفتار دامهای اینها میشوند.
خود گرفتی این عصا در دست راست **** دست را دستانِ موسی از کجاست؟ (2/147)
اگر فرضاً عصای موسی در دستش باشد راز دستان موسی را از کجا باید بفهمد؟ اگر همانند حضرت عیسی بر چیزی فُوت کرد آن نَفَس مسیحایی را از کجا باید داشته باشد. پس صرف داشتن و حفظ کردن دعا و فسون و تقلید نمیتواند مردهای را زنده کند.
* دانهای که مغز نداشته باشد آیا ممکن است به درخت و نهال مبدّل شود؟ چون گردو و فندق را در زیر خاک میگذارند و آب میدهند تا سر وقت از آن نهال گردو بیرون آید چون مغز پوچ و پوک است این مسئله هم محال است یعنی مقتضی موجود نیست و مانع مفقود نیست تا از مغز، نهالی بیرون آید. همچنین آدمهای ناامید فاقد روح و ذوق و حال چطور میتوانند از مسیح دمی که اینان صاحب دلان هستند استفاده کنند و درد بیدرمانشان درمان بشود؟
* این جمله معروفی است که حضرت عیسی فرمود: «کور مادرزاد را درمان میکنم ولی آدم احمق و جاهل را نتوانستم درست کنم.» (راه سعادت ص 55) یا فرمود: «از زنده کردن مردگان ناتوان نشدم ولی از اصلاح احمقان درمانده شوم.» (به نقل از شرح کبیر انفروی بر مثنوی دفتر سوم ص 992)
در مثنوی دفتر سوم بیت 2598-2570 به بعد چنین گوید: که عیسی فرار میکرد و بهسوی کوهی میدوید شخصی دنبالش دوید و گفت: برای چه فرار میکنی؟ فرمود: «از احمق گریزانم، برو»
گفت: مگر تو مسیح نیستی که نابینایان و ناشنوایان را شفا میبخشی و بیماران پیسی را درمان میکنی و مردگان را زنده مینمایی؟ (آلعمران:49) و طبّ روحانی را میدانی و اسمی میخوانی و میدمی مردهای را زنده میکنی و از گِلی پرندهای درمیآوری؟ فرمود: «من همانم که این کارها از من برآید.»
خواندم آن را بر دلِ احمق به وُدّ **** صد هزاران بار و درمانی نشد
گفت: علّت چیست؟
فرمود:
گفت: رنج احمقی قهر خداست **** رنج و کوری نیست قهر، آن ابتلاست
مریضی، دردی است که موجب ترحّم دیگران میشود امّا حماقت دردی است که سبب زخم و رنج دیگران میشود.
ز احمقان بگریز، چون عیسی گریخت **** صحبت احمق بسی خونها که ریخت
آن گریز عیسی نی از بیم بود **** ایمن است او، آن پی تعلیم بود
اگر بخواهیم نمونهای از قرآن بیاوریم آیه 7 سوره بقره شاهد خوبی است که فرمود: « خداوند مُهر بر دلهایشان و پرده بر گوشها و چشمهای ایشان نهاد.»
پس عدم تأثیر دَم و نَفَس، از افرادی است که مُهر قهر بر دلهای آنان زده شده است، انگار همانند سنگ خارا و سنگ ستبر شدهاند.
* گر تو سنگ صخره و مرمر شوی **** چون به صاحب دل رسی، گوهر شوی (مثنوی 1/722)
اگر کسی بگوید دلم جمود دارد، همانند سنگ سخت است و انعطافپذیری ندارد، چطور اولیاء در این دل تصرّف کنند؟ گفته میشود: هادیان الهی، رحمت و عطیه آسمانی هستند اگر در شخص طلب واقعی باشد، پس با مصاحبت و نشست و برخاست با اولیاء سبب میشود که وجود سخت او را به گوهر معنا بدل کنند.
ای مبارک خندهاش کو از دهان **** مینماید دل، چون دُرّ از درج جان (1/719)
* ور نهد مرهم بر آن ریش تو، پیر **** آن زمان ساکن شود درد و نفیر (1/3225)
اگر ولیّ خدا بر زخم روحی، مرهم صفا و معرفت بگذارد درمان کننده است و همان وقت این درد و فغان آرام میگیرد.
گرم و سردش نوبهار زندگی است **** مایه صدق و یقین و بندگی است (1/2057)
اولیاء الهی به قهر و لطف، به گرمی و سردی سخنان که دم عیسوی از ایشان استشمام میشود شخص را از کذب و ناباوری و خودپرستی به صدق و یقین و بندگی میکشانند.
* همانطور که خاک خاصیت رویاندن گیاه را دارد ولیّ خدا با نَفَس گرم خویش زمین سالکان مستعد را میپروراند و در نتیجه انواع گلهای معرفت را در عرصه وجود آنها میرویاند.
جسم عارف را دهد وصف جماد **** تا بر او روید گل و نسرین شاد (4/548)
* مرحوم آیه الله شیخ محمدتقی آملی در شرححال خود گوید: «در سال 1340 قمری به نجف رفتم و مشغول درس و بحث شدم تا سال 1348 الی 1350. نه خود را مستغنی دیدم بلکه ملول شدم، چه آنکه از طول ممارست از تدریس که شبها در صحن مطهر منعقد میداشتم خسته شده بودم؛ بهعلاوه کمال نفسانی در خود نیافتم جز دانستن چند ملفقاتی که قابلاعتراض بود، چیزی نداشتم و دنبال کاملی بودم، به هر کسی میرسیدم با ادب و خضوع تجسّس میکردم تا از مقصود اطلاعی بگیرم. در خلال این احوال به سالکی ژندهپوش برخورد کرده و شبها در حرم حضرت علی علیهالسلام با ایشان به سر میبردم او اگرچه کامل نبود ولی من از صحبتش استفاداتی میبردم. تا آنکه موفق به ادراک کامل شدم که مانند آفتابی در سایه بود و از انفاس قدسیاش بهرهها بردم و او حاج سید علی قاضی طباطبایی بود.» (استاد طریق ص 39)
* قطب، شیر و صید کردن کار او **** باقیان این خلق، باقیْ خوارِ او (4/2319)
قطب و ولی خدا بهمنزله شیر است و کار او شکار کردن میباشد و سایر مردم باقی مانده صید او را میخورند.
عارف کامل و صاحب دم، واسطه افاضات الهی به خلق میباشد یعنی از حق میگیرد و به خلق میدهد از این روست که اهل الله، قطب را واسطه فیض میدانند و خلایق هر کدام بهحسب استعداد خود از افاضات برخوردار میشوند.
* آتش نفْس باید خاموش شود و کار سالک بهتنهایی نیست بلکه نور و نَفَس ولیّ خدایی میخواهد تا آن را خاموش کند.
تا که نور او کُشد نار تو را **** وصل او گلشن کند خار تو را (2/1246)
نور درونی پیر، آتش نفْس تو را خاموش میسازد و وصال او، خارستان صفت شیطانی تو را به گلستان و صفات رحمانی تبدیل میکند.
آبِ نور او چو بر آتش چِکد **** چَک چَک از آتش برآید برجهد (2/1257)
چَک چَک: آواز صدای سوختن فتیله چراغ وقتی کهتر باشد را گویند.
نَفَس نورانی ولیّ خدا مانند آب است، اگر بر سر آتش نفْس ریخته شود، نفْس از آن مضطرب میشود و به خموشی میرود.
* روایتی است مشهور که پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «همانا برای پروردگارتان در ایّام روزگارتان نفحههایی است پس خود را در معرض آن قرار دهید.» (بحارالانوار 68/221)
نفحه: بوی خوش، دمهای خوشی است وقتی نسیم لطف و فضل و رحمت میوزد که در واقع عنایت است. توفیق وقتی میآید سالک خود را در معرض آن باید قرار بدهد و بگیرد. این حدیث، بهعنوان حدیث قدسی هم آمده است که خداوند به داود فرمود و به جای «تعرّضوا: در معرض، ترصّدوا: مراقب، گوش به زنگ بودن، چشمانتظار» آمده است. (بحارالانوار 74/168)
منظور از این نفحات، انفاس و دمهای گرم اولیاء الهی است که وقتی میرسد باید آن را غنیمت داشت و استفاده کرد و بهره برد. البتّه با گوشِ هوش، آماده دریافت آن باید بود.
نفحه آمد مر شما را دید و رفت **** هر که را میخواست جان بخشید و رفت
پس در دورههای زمانی نفحات طیبه عالمان ربّانی و مسیحادمان وجود دارد و قطع نمیشود، باید آماده و مستعد دریافت عطیههای خاص بود.
نفحه دیگر رسید، آگاه باش **** تا از این هم وانمانی، خواجهتاش
نسیمهای جاننواز تمامی ندارد و پشت سر هم میآید، ای بنده خدا! باید مواظب باشی.
جانِ آتش یافت زو آتش کُشی **** جانِ مُرده یافت در خود جُنبشی
نفْسها طبع آتشی دارند بهواسطه آن نفحه کشته میشوند و نفسهای مزده و پژمرده هم بهواسطه آن به حرکت درمیآیند؛ یعنی افرادی که عجب و کبر و خودبینی آنها را فراگرفته بهواسطه دم عیسوی کشته میشوند و آنهایی که جانشان اوصاف بشری ندارند در خودشان حرکتی احساس میکنند.