وبلاگ

مقام مشتاقین

۱- اشاراتی به معانی

شوق: آرزو، آرزوی قلبی، رغبت شدید

شائق: آرزومند، به آرزو آورنده، آزمندی نفس، میل خاطر

مشتاق: آرزومندی چیزی

۲- نکته‌ها

هر کس به‌قدر همّت دارند از او نصیبی **** عشّاق و شوق جانان، زهّاد و گفت و گویش

هرآینه که رحمت حضرت الهی و فیضان فیض نامتناهی متعلق نمی‌شود به هر چیزی مگر به‌حسب استعداد و به‌اندازۀ طلب او از جناب رب العباد. لاجرم عُصاة از آن رحمت مغفرت است و جنان؛ و نصیب مطیعان رضا و لقای ملک منّان و نصیب عارفان موحّد لذّت معارف یقینه و ذوق ایقان و نصیب مراصد یقین‌اند انوار تجلیات ذاتیه و آثار لمعات اسمائیه و صفاتیه. (شرح فصوص خوارزمی ۱/۴۱)

پس هر مشتاقی به‌اندازۀ آرزوی قلبی خود نصیبی دارد و در این راستا مشتاقان کامل که میل خاطرشان وافی است بیشترین نصیب را دارند.

* شوق لقاء و دیدار حضرت جانان و معشوق از بالاترین آزمندی درون است که اگر این بهره و نصیب برای کسی فراهم شود واقعاً به لذّت‌هایی می‌رسد که دیگران در مجاز غرق‌اند و این کس در واقعیت غرق است و بسیار مقام ارجمندی است.

* شوق، رغبت شدید و رغبت میل شدید است. شائق امید زیادی دارد به آنچه اشتیاق دارد برسد و آنچه در باطن از اشتیاق به حق دارد به زبان مناجات می‌گوید، همان‌طور که موسی در میعاد به خدایش خبر داد. «من به‌سوی تو شتاب کردم تا رضایت تو را فراهم کنم.» (طه: ۸۴)

پیامبر صلی‌الله علیه و آله حال حضرت موسی را این‌طور تفسیر فرمود: «حضرت موسی از بس به خدا شوق داشت، در راهِ رفتن به کوه سینا و برگشت ازآنجاکه چهل شبانه‌روز طول کشید نه طعام خورد و نه نوشید و نه خوابید و به هیچ‌چیز اشتها نداشت.» (شرق بی غروب، ص ۱۳۶)

* امام سجّاد در صحیفۀ سجّادیه چنین می‌گوید: «خداوندا! شوق خود را در دل من افکن. (نیایش ۲۱) رغبت مرا به آنچه در نزد توست شوق لقای خود قرار بده. (نیایش ۵۴) خداوندا وحشت از اندوه عذاب و شوق ثواب موعود را بر من ارزانی دار تا لذّت چیزی را که تو را برای حصول آن می‌خوانم و اندوه چیزی را که از وصول آن به تو پناه می‌برم دریابم. (نیایش ۲۲) خداوندا جمعی در زمین گرد تو آمده‌اند با دل پر شوق و امید و جمعی ترسان و تو در نیازمندی‌شان می‌نگری. (نیایش ۴۸) خداوندا روزی مرا چنان قرار ده که شوق عمل در راه تو توشۀ روز آخرتم باشد.» (نیایش ۲۲)

* آنانی که در شک و حیرت و دودلی هستند حالت شوق ندارند و آنانی که کسالت روحی و روانی و افسردگی خاطر دارند، خسته‌دل هستند؛ نمی‌تواند شوق در آنان غالب باشد تا با نشاط و سرور به بندگی حق مشغول گردند.

چنانکه دیده‌ شده که بنده وقتی شوق و آزمندی قلبی به دعا و ذکر و نماز و قرآن و مناجات دارد سراپا طرب و نشاط است وقتی‌که به هر دلیلی خسته می‌گردد و نتیجه‌ای از کار خود نمی‌بیند، حالت افسردگی به او دست می‌دهد و شوقش کم می‌گردد و دو کف دست‌های خود را به معنای رغبت خوب نمی‌تواند به‌سوی آسمان بلند کند، لذا امیدش کم و تمسّک او به فضل خداوندی کم‌رنگ می‌گردد. پس بنده در دعا و توسّل دائم این نکته را به خداوند عرضه بدارد که خدایا! شوق و میلم را روزبه‌روز زیاد کن. تا سستی و بی‌میلی را از او ببرد.

* امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «صبر بر چهار پره است: شوق، نگرانی، زهد، مراقبت، هر که شوق بهشت دارد از هوس‌رانی‌ها خودداری کند…» (اصول کافی ۴/۱۶۳)

* بدان که نسبت آدم به ربّ­اش یعنی نسبت جزء است به کلّش و فرع به اصلش و هر اصل را شوق است به‌سوی فرعش، لاجرم ازاین‌روی ارتباط بین الطرفین حاصل باشد و هر یک از وجهی محب باشد و از وجهی محبوب. خداوند به داود پیامبر فرمود: شوقم به لقای مشتاقان بیشتر از شوق ایشان به لقای من است. چون محب مشتاق در حقیقت عین محبوب است اگرچه به اعتبار تعیّن غیر اوست؛ و این لقای خاص، مطلوب حق است بی‌وجود محب که مرآت جمال نمای اوست حاصل نمی‌شود، لاجرم حق را اشتیاق لقای محب بیش از وجود او بود و محب پیش از وجود خاص خود مشتاق نبود. (شرح فصوص خوارزمی ۲/۷۷۹)

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «خداوند مرا دستور داده به اینکه چهار نفر از اصحابم را دوست بدارم و بهشت مشتاق ایشان است و این‌ها علی بن ابیطالب و سلمان فارسی و ابوذر و مقداد بن اسود اند.» (اسرار آل محمد، ص ۳۹۲)

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «بهشت مشتاق علی بن ابیطالب است و از خدا می‌خواهد که علی به او نگاه کند.» (صحیفۀ امام رضا، ص ۷۶)

* در کتاب مصباح الشریعه باب ۹۸ آمده که: مَثَلِ مشتاق مانند یک فرد غرق‌شده‌ای است که هیچ‌گونه فکری جز خلاصی و نجات خود ندارد.

* همۀ مشتاقان در شوق به خداوند می‌خواهند آرزو و رغبت نشان دهند، امّا در اینکه این شوق از دیدن آثار و آیات است، یا احسان و نعمت‌های بی‌شمار که شخص یافته، یا از محبّتی که به محبوب دچار شده است و …؟

چون در گرفتار شدن به صفتی گاهی اغراض نفسانی هم دخالت می‌کند به این معنی که گاهی نفس کارش آمیختگی و مشوب کردن کاری است. آنکه خداوند را به صفت جوادیت می‌شناسد و شوق او به کرامت و احسان‌گری حق است، غیر آن‌کس است که از محبّت خاص الهی شوقش روزافزون است و از پختگی به سوختگی رسیده است.

* یکی از مکاید نفس این است که مشتاق به چیزی می‌شود و بنده را صید می‌کند و آن را خوب می‌پسندد در حالی سنجیده نشده، عاقبت و انتهای آن را ندیده، از آفت‌های آن بی‌خبر است. پس هرگاه نفس مشتاق چیزی شد لازم است بنده بسنجد، به میزان عقلی و دینی آن را آزمون کند تا دچار آسیب‌های بعدی آن نشود.

* مردان الهی مرگ را لقاء حق دانند، لذا شوق به مرگ دارند و از آن هراسی ندارند و عموم مردم کراهت از مُردن دارند و ناخوشایند از آن‌اند. لذا آرزوی مرگ نکنند، چون دنیا حجاب در حجاب است و اهل دنیا مبتلا به مظاهر آن هستند، عارف از حجاب‌ها می‌گذرد و در وقت آمدن اجل شوخی و مزاح می‌کند و خوشحال است از شدّت اشتیاق به لقاء، لذا در شب عاشورا اصحاب امام حسین علیه‌السلام را به آرزومندی به شهادت بسط داده بود. در واقع آتش شوق به آب وصل قابل تسکین است و نسیم وصال وقتی می‌آید شائق را سرور دست می‌دهد، همانند دامادی که شب عروسی او را برای زفاف به اتاق عروس می‌برند.

* کسی از امام باقر علیه‌السلام مسئله‌ای پرسید و حضرت پاسخ داد، مرد سائل گفت: فقها چنین نگویند. حضرت فرمود: «وای بر تو! تو هرگز فقیهی دیده‌ای؟! فقیه کسی است که زاهد در دنیا، مشتاق آخرت، چنگ زننده به سنّت پیامبر باشد.» (اصول کافی ۱/۸۹) فقیه اهل شریعت آن است که به احکام و حدود و مسائل شرعی مجتهد است امّا در تبیین معنوی فقیه به زبان اهل معنی، زهد در دنیا و شوق به آخرت و متمسّک به سنّت بیان‌شده که البتّه اگر کسی دارندۀ این سه مطلب باشد قابل‌تحسین و ستایش است.

هر شائقی یک مطلوبی دارد، مانند شوق عابد به بهشت، شوق عاشق به معشوق، شوق عبد به مولا و … ولیکن در مقدمات شوق بحث است که چقدر شائق می‌تواند آن را آماده کند تا به ذی المقدمه برسد و این موضوع مرهون طلب و ریاضت و توسّل است. شاید شائق حسن قابلی داشته باشد امّا حسن فعلی او کم‌رنگ باشد و نتواند به مطلوب برسد.

* بدان که از آرزومندی‌های بعضی انسان‌ها این است که مثلاً بتوانند بخشش کنند امّا توان مالی ندارند. چون کسی را می‌بیند که احسان می‌کند طبل شوق در درونش به صدا درآید، امّا مایه‌ای نیست که انتقال یابد. خداوند شوق او را بهاء می‌دهد و به او در کارهای دیگرش نوازش می‌دهد و رضایت خود را از طبل شوقش به‌نوعی به او می‌رساند.

* شوق هر کس به هر چیزی که مطلوب و مقصود اوست بستگی به دانش و ادراک او به معانی و حقیقت دارد که آن حقیقت و معنی در محبوب و مقصود او ظاهر است.

وقتی ایّوب پیامبر مبتلا به انواع بلا شد و در فراق افتاد، از حق‌تعالی حیات را آرزو کرد، چون مدّتش به اتمام رسید و شوقش برای وصال بیشتر شد به آب حیاتی که به او دادند، نوشید و سلامتی را به دست آورد و کار رسالت را دنبال کرد.

* هرچه شوق سالک به سیر و سلوک بیشتر باشد تا مراحل و منازل را طی کند، سیرش تندتر شود و بهره‌اش وافی شده و حبّ رسیدن به کمال و جمال مطلق که در سرشت آدمی است او را محرّکی است برای سیر نمودن.

* از اینکه بعضی گفته‌اند شوق در جایی است که مورد و مقصود شوق غایب باشد و به خاطر همین عیب و نقص است که در قرآن نامی از آن برده نشده، کلامی ناتمام است. چه آنکه آرزومند، میل قلبی دارد و در شوق لزومی ندارد حتماً غایب باشد حق حاضر و ناظر است و شوق به او دلیل بر غایب بودن او نیست. اگر کسی به وصال معشوق رسیده، مگر آرزویش تمام می‌شود؟ «حافظ دوام وصل میسّر نمی‌شود.» وقتی معشوق از جنس نامتناهی و محدود و آفت‌پذیر نباشد چطور می‌شود گفت مقصود حتماً باید غایب باشد حال که حاصل شد پس شوق هم اتمام می‌پذیرد.

* بدان که حرکات به اختیار را چند مقدمه دنبال هم است، دورتر آن‌ها قوای دریافت‌کننده که خیال و وهم‌اند در حیوان و در آدمی و خرد در میان آن دو است و پهلوی آن قوّۀ شوقیه است که فرمانده نیروهای جنبش آور و کارگر است. چنانچه وهم فرمانده و رئیس قوای دریابنده و پس از شوقیه و پیش از قوّۀ کارگر قوّۀ دیگری است که مبدأ عزم و تصمیم است و آن اراده و کراهت خوانند. پس از تردید در انجام و یا عدم انجام تصمیم به یک‌طرف گیرد به‌واسطۀ ترجیح یکی از آن‌ها که نسبت به قدرت فاعل برابرند.

دلیل جدا بودن شوق از ادراک این است که بسا ادراک هست و شوق نیست و دلیل جدا بودن شوق از تصمیم این است که بسا شوق هست و اراده نیست؛ و گفته‌اند تصمیم و اراده همان شوق اکید است که بسا شوق سست باشد و سخت شود و اراده گردد و عزم کمال شوق است، بسا آدم مشتاق و عازم به کاری قدرت بر حرکت ندارد و بسا توانا که شوق ندارد. (ترجمۀ سماء و عالم بحار ۵/۲۷۱)

* قاعده‌ای را بیان کردند به این جمله: «هرکه مشتاق باشد اوّل شب به راه افتد.» (غررالحکم، ح ۹۱۵۹ از امیرالمؤمنین)

چون شب تاریک است، بسیاری از مسائل معنوی از خلوت و عزلت و سکوت و راز و نیاز و دعا و … در شب ممدوح است. پس شائق به حضور در مجلس اُنس با حق، اوّل شب به خوردن زیاد و پرحرفی و لهو و لعب نمی‌پردازد تا توفیق از او سلب شود و تأخیر نوعاً آفت‌پذیر است و از سرعت به کار نیکو بازداشته می‌شود، پس تعجیل در کارهای طریقتی و معنوی از شاهکارهای مشتاقین می‌باشد.

* آنچه شائق را تحریک می‌کند صرف دیدن و شنیدن نباشد بلکه تفکّر و اندیشیدن توأم با آثار چیزی سبب می‌شود که به‌طرف کمال برود. اگر کسی طالب شهرت است تمام هم‌وغم و زندگی و سرمایه خود را صرف آن می‌کند که به آن برسد و کسی که از ریاست و شهرت پرهیز می‌کند اصلاً فکر خود در آن نمی‌گمارد تا ازنظر اندیشه به آن مشغول شود. حبیب مشتاق محبوب است، هرچه از ذکر و فکر و عمل و سرمایه و زندگی دارد را صرف آن می‌کند تا به محبوب برسد. محبوب مردانِ راه‌رفته، خداست و محبوبِ زر داران و زورداران شیطان است.

* خداوند به یکی از صدّیقان وحی فرمود که: من بندگانی دارم که دوست می‌دارند مرا و من هم دوست دارم آنان را، آنان مشتاق من و من هم مشتاق آنان، همیشه در یاد من و من هم در یاد آنان هستم اگر راه آنان را بگیری دوست دارم تو را و اگر عدول کنی از راه آنان منحرف می‌شوی و تو را دشمن می‌دارم. (بحارالانوار ۶۷/۲۵)

* بدان که بهشت جایگاهی است برای کسی که مشتاق آن باشد، پس آنچه از فضایل و کردار نیک است باید به کار گرفته شود و آنچه از رذایل و افعال زشت است باید ترک شود. چون بنده چنین کند، بهشت مشتاق او می‌شود. اوّل، بنده مشتاق است، بعد بهشت مشتاق او می‌شود و این نمی‌شود مگر به اعمالی که زیبندۀ شخص بهشتی است.

اینکه پیامبر فرمود: «هرگاه من مشتاق بوی بهشت می‌شوم دخترم فاطمه را می‌بویم.» (زندگانی امام حسن، ص ۲۵۴) چند معنی دارد، یکی‌اش این است الآن عمل دختر پیامبر صلی‌الله علیه و آله در بهشت جایگاهی ساخته و آن جایگاه با تمام لوازمات در انتظار است و عمل، بهشت ساز است و بوی فاعل از فعلش استشمام می‌شود.

* امیرالمؤمنین علیه‌السلام به امام حسین علیه‌السلام دربارۀ روز عاشورا فرمود: «ارواح نورانی گویند: ای اباعبدالله این بهشت است که مشتاق تو می‌باشد…» (همان ۲۷۱) و این مطلب را توضیحات دیگری است که در جای دیگر می‌باید توضیح داده شود.

* یکی از مصادیق کسانی که شائق هستند آنکه در منظور و مقصود فکرش ممحض است، لذا از جزئیات و فروعات اصل مطلوب ساهی است و در آن غوطه نمی‌خورد و این دلیل است که به مقصود می‌رسد.

مشتاق یعنی آرزومند، امّا این آرزوی قلبی است و میل و رغبت در آن باید شدید باشد تا به هدف برسد و الّا کسی که در حواشی و جوانب و حاشیه راه برود و کار بکند نمی‌تواند به مطلوب نهایی برسد. طریق مستقیم مشتاقی یعنی آزمندی با رغبت هرچه‌تمام‌تر می‌باشد.

* امام صادق علیه‌السلام: «هرکس مشتاق است که از یاران قائم ما باشد باید منتظر ظهور او باشد و پرهیزگاری پیشه سازد و دارای اخلاق نیکو باشد و بدین گونه انتظار آن روز کشد…» (مهدی موعود، ص ۹۱۴) از این نقل معلوم می‌گردد که صرف اشتیاق دلیل بر کمال و بزرگی نیست، بلکه صفاتی که در این شوق باید شائق داشته باشد مهم است تا اینکه نام مشتاق به معنی تام بر او صادق باشد. وقتی کسی مشتاق باشد برای یاور واقعی امام زمان ولی بی موالات باشد معلوم است که او ادّعای بی‌معنی و توخالی کرده است.

* بدان اختلاط و آمیزش با همۀ مردم برای کسی که سالک الی الله است، باید به نحوی باشد که چه در حیات و چه در ممات از نیکی او بگویند. اگر بمیرد بر او گریه کنند و اگر زنده ماند مردم اشتیاق دیدار او را داشته باشند، چنانکه مروی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام شده است. (غررالحکم، ح ۵۰۷۰)

پس انسان‌ها زنده‌اند امّا مشتاق دیدار ندارند، چراکه ازنظر اخلاقی و رفتاری متعادل نیستند، دفعشان بیشتر از جذبشان می‌باشد.

آمیزش با مردم با زبان و جوارح و معاشرت و دیدوبازدید و مجالست با نزدیکان و همسایه و قبیله و همشهری باید از نوعی باشد که جاذب بوده که رغبت شدید که مساوی با کلمۀ شوق است در آن‌ها ایجاد شود.

* عاشقان کل، نی عشاقِ جزو **** ماند از کل آنکه شد مشتاق جُزو (مثنوی ۱/۲۸۰۱)

آنان که عاشق خود حضرت حق هستند عاشق جزء نیستند، هرکس مشتاق جزء شد از کل بازمی‌ماند، وقتی موجودی جزئی عاشق موجود جزئی دیگری شود، مانند و مثل خودش می‌گردد. پس باید در عشق، شوق و اشتیاق به‌کل باشد و هر جزئی پرتویی از وجود حضرت حق هست و از آن فیض می‌گیرد. به‌عبارت‌دیگر وقتی کل و اصل است به جزء و فرع نباید آرزو و شوق ورزید که اگر باشد این عیب است.

* حافظ به معشوق می‌گوید: «به دربان و پرده‌دار خلوت‌سرای خاص بگویید که حافظ را از درگاه نرانند، زیرا او از مقیمان و گوشه‌نشینان درگاه اوست. اگر حافظ در طول سال یک‌بار درِ این خانه را بزند، در را به روی او باز کن که او سال‌هاست مشتاق دیدار چهرۀ زیبای شماست.» (غزل ۲۳)

ای معشوق! هر دم عشق من به تو، رنگ تازه‌ای به خود می‌گیرد و امید است که هرلحظه حُسن تو نیز افزون گردد، حافظ از دل‌وجان مشتاق دیدار چهره زیبای توست و از خدا می‌خواهد که تو نیز در حال مشتاقانت عنایتی بکنی. (غزل ۱۰۴)

اگر سایۀ لطف و عنایت معشوق بر عاشق بیفتد جای شگفتی نیست، ما از آغاز به معشوق محتاج بودیم و او نیز به ما اشتیاق داشت، چون قبل از آنکه سقف این آسمان سبزرنگ و گنبدی شکل را برافرازند ابروی هلالی شکل معشوق نظرگاه من بود، یعنی از ازل چشمم به جمال یار گشوده شده و او را می‌نگریست. (غزل ۲۰۶)

دیشب در مجلس ما عاشقان حکایت از زلف گره‌گیر و تاب‌دار تو بود و تا نیمه‌شب از زنجیر گیسوی تو سخن می‌رفت باآنکه دل از تیر مژگان تو غرق در خون بود، باز مشتاق و آرزوی دیدن ابروی کمانی تو را داشت. (غزل ۲۱۰)

ای ساقی بازگرد که من مشتاق بندگی و خدمت گذاری توأم و بخت و اقبال تو را دعا می‌گویم.

بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم **** مشتاق بندگی و دعاگوییِ دولتم (غزل ۳۱۳)

* بدان که نغمه و نوایی که شنیده می‌شود و جنبۀ حظّ نفسانی نداشته باشد، انگار از صدای ازلی و توحید سرچشمه یا تأثیر گرفته است ازاین‌جهت است که مشتاقان حق وقتی صدایی می‌شنوند که روح آنان را مترنّم کرده به یاد روزگار وصل و عالم ارواح می‌افتد. در این عالم به هجران افتاده و از نغمات روح‌بخش محروم شده است و انگار دوست دارد تا صدای روحانیون آسمانی را بشنود.

هرکسی کو دور ماند از اصل خویش **** بازجوید روزگار وصل خویش (مثنوی)

* همان‌طور که بوی خوش در عالم طبیعت نهاده است و همگان می‌توانند از آن استفاده کنند، در عالم معنی هم رایحۀ خوش بسیار وجود دارد و کسی که مشتاق آن است باید بینی و دماغ برزخی او باز شود تا این نفحات را استشمام کند.

مولانا در مثنوی ۴/۸۵۰ می‌گوید: ای فراموش‌کاران میثاق الهی برخیزید و عشق بورزید این بوی دل‌آویز یوسف است پس ببوییدش؛ که البتّه این بر خیزیدن احتیاج به شوق و طلب دارد تا انسان استنشاق و بوییدن او جنبۀ کمالی را پیدا کند.

* وقتی پیامبر صلی‌الله علیه و آله دریافت که هلال غلامی که در اسطبل شخصی ثروتمند به تیمار ستوران مشغول بود بیمار شده، اشتیاق غلام افزون و آرزوی دیدار تشدید شد.

وحی‌اش آمد، رحمِ حق غمخوار شد **** که فلان مشتاق تو بیمار شد

مصطفی بهر هِلال با شرف **** رفت از بهرِ عیادت آن‌طرف

چون هلال بوی پیامبر صلی‌الله علیه و آله را شنید.

بوی پیغمبر ببرُد آن شیر نر **** همچنان که بوی یوسف را پدر

به صورت چهاردست‌وپا راه افتاد و صورت خود را روی پای پیامبر نهاد.

پس پیمبر روی بر رویش نهاد **** بر سَر و بر چشم و رویش بوسه داد (مثنوی ۶/۱۱۸۲-۱۱۵۵)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.