وبلاگ

مقام مضطرّین

۱- اشاراتی به معانی

مضطرّ: درمانده، بیچاره، گرفتار

۲- اشاراتی از قرآن

۱- أمَنْ یُجیٖبُ الْمُضْطَرَ إذٰا دَعٰاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ… : کیست آن‌کس که درمانده، چون وی را بخواند پاسخ می‌دهد و بلا را از او دور می‌گرداند؟ (نمل: ۶۲)

۲- …فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بٰاغٍ وَ لٰا عٰادٍ فَلٰا إثْمَ عَلَیْهِ إنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحیٖمٌ: (مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را جز با نام خداوند، ذبح‌شده باشد بر شما حرام کرده است)، پس اگر مضطر و ناگزیر شده باشد درحالی‌که افزون‌خواه و متجاوز نباشد، بر او گناهی نیست که خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است. (بقره: ۱۷۳)

۳- اشاراتی از احادیث

۱- امام صادق علیه‌السلام دربارۀ مضطر در آیۀ (نمل: ۶۲) فرمود: «این آیه دربارۀ قائم آل محمد صلی‌الله علیه و آله نازل‌شده. به خدا سوگند مضطر، او است که در مقام ابراهیم، دو رکعت نماز می‌خواند و خدای عزوجل را می‌خواند، پس او اجابتش می‌فرماید و خلیفه در زمینش می‌سازد.» (تفسیر قمی ۲/۱۲۹)

۲- علی علیه‌السلام: مهدی وارد کعبه می‌شود و می‌گرید و تضرّع می‌کند. (و این آیه را می‌خواند) خداوند فرمود: «آیا کسی هست که مضطر را پاسخ دهد و بلا را از او دور گرداند؟ و شما را خلیفه‌های در زمین قرار دهد؟» (نمل ۶۲) این آیه مخصوص ما اهل‌بیت است. (کتاب سلیم بن قیس، ص ۷۷۵)

۳- امام سجّاد علیه‌السلام: «خدایا! منزّه و پاکی تو و ما بیچارگانیم که رفع گرفتاری‌شان را وعده داده‌ای» (اشاره به نمل: ۶۲) (صحیفۀ سجّادیه ترجمۀ فیض الاسلام، ص ۸۹)

۴- امام صادق علیه‌السلام: «پس نظر کن که مدبّر علیم، برای هر یک از این افعال که صلاح و قوام بدن به آن‌هاست محرّکی از نفس طبیعت برای آن مقرّر گردانیده که آن را بر آن تحریص نماید و به فعل آن مضطر گرداند. (گرسنگی روی به‌سوی خوراک، بی‌خوابی محرک بر خوابیدن)» (توحید مفضل، ص ۸۹)

۵- امام سجّاد علیه‌السلام به فرزندش فرمود: «(بعد از نماز حاجت بگو) خدایا تو را می‌خوانم که بیچارگی، زیاد و سخت شده است و راه چاره‌اش کم گردیده و قوّتش ضعیف شده، دعای شخصِ غریقِ غریبِ مضطری که برای برطرف کردن بلایش، نمی‌یابد مگر تو را ای مهربان‌ترین مهربانان.» (الکافی ۲/۵۶۱)

۶- یاسر گفت: چون امام رضا علیه‌السلام به‌زور ولیعهدی مأمون عباسی را پذیرفت، دست‌هایش را به‌سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خداوندا! تو می‌دانی که من مجبور و مضطر بوده که این را قبول کردم پس مؤاخذه نکن، چنانکه یوسف سرپرستی مصر را قبول کرد او را مؤاخذه نکردی.» (امالی صدوق، ص ۶۵۹)

۷- امیرالمؤمنین علیه‌السلام: «به‌زودی بیاید زمانی که اشرار مقدم باشند و اخیار، ذلیل و مؤخر باشند و بیع مضطر شایع باشد و حال اینکه رسول خدا از بیع مضطر نهی فرموده است.» (عیون اخبار الرضا ۲/۲۸۳) (از بی‌انصافی و بی مروّتی است که از شخص مضطر، متاع و اثاث او را به‌قدر نازل و کم بخرند و او چون مضطر است، بفروشد تا آبرویش حفظ شود.)

۴- نکته‌ها

* بنده، در وقتی از ازمنه درمانده می‌شود و احتیاج مبرم به مجیب دارد، لذا در پیشگاه حق می‌ایستد و چشم طلب به لطف و کرم او می‌دوزد. البته مضطر حقیقی شدن یکی از شرایطش این است که امید خود را از همه‌جا بریده باشد و فقط به حق دل‌بسته باشد.

* بنده وقتی بیچاره می‌شود، مثلاً هنگامی‌که در حال غرق شدن در دریاست، یا در بیابان مخوف گم‌شده، یا در آتش افتاده، یا زیر آوار مانده و مانند این مسائل، اضطرار تام ایجاب می‌کند که مجیب را بخواند تا نجات یابد. این حال، این‌طور نیست که همیشه و هر روز بیاید؛ ولی وقتی عارض می‌شود که فشار و درماندگی ازنظر کمّی و کیفی بسیار است.

* افراد، در این موضوع چند دسته‌اند: گروهی مضمون آیۀ ۱۲ یونس هستند که خداوند می‌فرماید: «چون انسان را آسیبی رسد ما را به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده می‌خواند و چون گرفتاری‌اش را برطرف کنیم چنان می‌رود که گویی ما را برای گرفتاری‌ای که به او رسیده نخوانده است.»

گروهی نیز بعد از نجات از ورطۀ بیچارگی شکرگزاری کرده و همیشه خویش را مرهون لطف بیکران حق می‌دانند و مظهریّت اسم «مجیب» را در نفسشان تداعی می‌کنند که مضطر را «مجیب» جواب لبیک فرمود.

* «مضطر» کسی را گویند که در شکنجه و بلائی گرفتار شود، دستش از همه‌جا کوتاه گردد، مأیوس از کلیۀ اسباب باشد و امیدی به‌جایی نداشته باشد، مثل مریضی که از معالجه مأیوس شود یا مظلومی که گرفتار ظالم گردد یا محبوسی که در حبس دچار شود، یا خائفی که ایمن نباشد یا بیچاره‌ای که راه چاره نداشته باشد.

* مضطرّ، اگر در حال اضطرار، متوجه تام به حق‌تعالی شود، سریعاً نجات پیدا می‌کند که خداوند دادرس درماندگان است.

در حالات حضرت موسی علیه‌السلام نوشته‌اند که جمعیّت درباریان فرعون تصمیم گرفتند، موسی را به قتل برسانند. یک نفر نزد موسی آمد و گفت: «من سریع خود را به تو رساندم که تا آن‌ها تصمیم قطعی را نگرفتند و به تعقیب تو نیامدند فرار کن و از مصر بیرون رو که من برایت ناصح مشفق هستم.»

حضرت موسی علیه‌السلام خوف پیدا کرد و از شهر مصر بیرون رفت، درحالی‌که خائف و مترقّب (هرلحظه در انتظار حادثه‌ای) بود که در تعقیب او بیایند. لذا با حال اضطرار عرض کرد: «پروردگارا مرا از قوم ستمگران نجات بده» پس به‌طرف مدین فرار کرد. (قصص ۲۲-۲۰)

و این هجرت اضطراری و تقاضا از مجیب، برای اجابت خواسته، باعث شد، خداوند او را به‌سلامت به مدین، شهر شعیب پیامبر برساند و از به قتل رسیدن نجات پیدا کرد.

* اگر سائلی جان خود و بستگانش در معرض خطر و در مضیقه و فشار کامل باشد، با توجه به اینکه، حفظ نفس مؤمن واجب است، ردّ این مضطر چه‌بسا حرام باشد، چراکه راهی برای درماندگی خود ندارد تا به کسی مراجعه کند و چون به حداقل کمک نجات پیدا می‌کنند این اجابت، آثار وضعی دنیوی و اخروی دارد.

* خداوند خوردن خبائث مانند مُردار، خون، گوشت خوک و آنچه را که هنگام سربریدن نام غیر خدا بر آن برده شده حرام کرده است، اما اگر برای حفظ جان به خوردن آن‌ها ناچار شود به‌اندازۀ ضرورت (بقره: ۱۷۲) بلامانع است، چون اضطرار ایجاب می‌کند و این‌یک اصل کلی است.

اجرای احکام دین، مختص حالت عادی است و دین اسلام سهل و راحت بوده و دشوار نیست. پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «من به دین آسان و سهل مبعوث شده‌ام» (ترجمۀ قرآن نوبری، ج۱، ص۱۴۶) و طبق فرمایش قرآن، تکلیف به‌قدر وسع و توانایی است، پس مضطر در واقع عذرش پذیرفته است.

* «فاعل مجبور»، آن است که نیروی اختیار از شخص سلب شده و به انجام عملی گمارده شود. «فاعل مکروه»، آن است که در اثر خوف و فرار از ضرر و تهدید، شخص عملی را برگزیده و به اختیار آن را انجام دهد. «فاعل مضطر» آن است که برای تأمین مصلحت خود به اختیار به عملی اقدام کند که به جهت دیگر مستلزم ضرری است برای خود. «مضطر» دو نوع است: یکی مضطر در نفس خود همانند آیۀ «أَمَّنْ یُجیٖبُ المُضطَر» (نمل: ۶۲) و یکی مضطر در مورد خاص، همانند (آیۀ ۲۴ سورۀ لقمان) «ما آنان را اندکی برخوردار می‌سازیم، سپس ایشان را در عذابی پرفشار درمانده می‌کنیم.»

کافران در قبال نعمت‌های ناچیز دنیا به عذاب آخرت دچار می‌شوند، آن‌ها کفر را در این دنیا انتخاب می‌کنند ولی به دوزخ رفتن فردای قیامت آنان، اجباری است.

* مجوزی که به مضطر در خوردن خبائث داده‌شده نص صریح قرآن است و خلاف قرآن محکوم به کفر است. امام صادق علیه‌السلام فرمود: «کسی که مضطر به خوردن مُردار و خون و گوشت خوک شود، اما از این‌ها نخورد تا بمیرد کافر است» (بیان السعادة ۲/۳۴۰)

* انسان برای ادامۀ حیات به غذا خوردن و نفس کشیدن احتیاج مبرم داشته و مضطر در استفاده از هر دو است، لکن در خوردن حلال و حرام، انسان طبعاً مجبور به حرام نیست، امّا در موقع استثنائی و اضطرار مجبور می‌شود که از گوشت میته استفاده کند و بر او گناهی نیست.

این از الطاف اسم «رحیم» است که خداوند رحم می‌کند و در حالت ناچاری و تنگنا، اذن ارتکاب به ممنوعی را می‌دهد تا جان مؤمن حفظ شود.

* در آیۀ ۳۵ سورۀ انعام خداوند به پیامبر می‌فرماید: «اگر اعراض کردن آنان از دین و قرآن بر تو گران است، اگر می‌توانی نقبی در زمین یا نردبانی در آسمان بجویی یا معجزه‌ای دیگر برایشان بیاوری، پس چنین کن و اگر خدا می‌خواست قطعاً آنان را بر هدایت گرد می‌آورد، پس تو از نادانان نیستی.» (همۀ کارت بر صواب است.)

حاصل اشارۀ آیه این است که ‌ای پیامبر! تو در مقابل اعراض آنان متأثر نشو، زیرا دعوت به حق، اختیاری است و قبول آن‌هم باید در مجرای اختیار باشد و کاری نکن که آنان برای ایمان آوردن مضطر شوند. خداوند ایمان به طوع و رغبت و با اختیار از آنان خواسته است. خداوند می‌تواند همه را هدایت کند، ولی حکمت او اقتضا می‌کند که انسان آزاد باشد.

پس در ترغیب افراد بی‌تفاوت و بی مذهب، برای مؤمن و مسلمان واقعی شدن، نباید آن‌ها را به حالت اضطرار کشاند که آن‌وقت بی‌اختیاری و در تنگنا قرار گرفتن، آثار سوء بعدی هم در پی دارد؛ یعنی شخص زده‌شده، بی‌رغبت کار می‌کند و سر آخر هم می‌بُرّد.

* یک اضطرار دیگر هم در قرآن سورۀ غافر آیات ۸۵-۸۴ به آن اشاره‌ شده است: «چون (مشرکان و کافران) سختی عذاب ما را دیدند، گفتند: «فقط به خدا ایمان آوردیم و بدان چه با او شریکی گرداندیم کافریم» ولی هنگامی‌که عذاب ما را مشاهده کردند، دیگر ایمانشان برای آن‌ها سودی ندارد. این سنّت خداست که از دیرباز دربارۀ بندگانش چنین جاری‌شده و آنجاست که نا‌باوران زیان کرده‌اند.»

یعنی ایمان در حال اضطرار ارزش ندارد، اگرچه واقعی به نظر برسد، اینان به آمدن عذابی که برگشت ندارد و فراری از آن نیست مضطر می‌شوند تا با ایمان آوردن، خود را از عذاب برهانند. ولی ایمانشان سودی نمی‌بخشد، چراکه گروهی تا قهر الهی را نبینند ایمان نمی‌آورند. ایمان وقتی اثر دارد که از روی اختیار باشد. در حالت مضطری، دنبال چاره‌جویی و فرار است و به علّت اینکه نمی‌تواند دست از ملکات رذیلۀ خود بکشد و چون مُهر بر دل او زده‌شده، اضطرار او مقطعی بوده و هیچ نوع تفقّه و تعقل ندارد.

* پیامبر ما دوست نداشت از مکّه هجرت کند و ازآنجا بیرون رود، ولی ناگزیر بود و مضطر شد، چون مشرکین تصمیم به قتل پیامبر گرفتند و نیرنگ و حیلۀ آنان زمینۀ مهاجرت را فراهم کرد خداوند در سورۀ انفال آیۀ ۳۰ فرمود: «آن زمانی که کفّار نقشه‌چینی می‌کردند که تو را از حرکت بازداشته و یا به قتل برسانند و یا بیرونت کنند آنان نیرنگ می‌کردند و خدا هم نیرنگ ایشان را بی‌اثر می‌کرد و خدا از همۀ مکر کنندگان ماهرتر است».

* انسان در دنیا برای انجام هر کاری و زدن هر حرفی، اختیار تام داشته ولی در آخرت، مجبور و مضطر و بی‌اختیار است و به اذن خدا تکلّم می‌کند، نه به اختیار و ارادۀ خود و مانند دنیا نیست. (هود: ۱۰۵)

* «عقل نظری» گاه که در برابر مطلب ضروری قرار می‌گیرد، مضطر شده و چاره‌ای جز قبول علمی ندارد. درحالی‌که «عقل عملی» در قبول و عدم قبول، آزاد است. اگر خداوند فرمود: «لٰا إکْرٰاهَ فِی الدّیٖنِ:  در پذیرفتن دین اجباری نیست. » (بقره: ۲۵۶)

ایمان، کار عقل عملی بوده و در پذیرش، مضطر نیست، بلکه آزاد است.

اگر کسی مضطر محض شد، قادر مطلق را مشاهده کرده و به او می‌گرود. وجود حقیقی، آن وجودی است که عقل در ادراک آن، مضطر و خاضع است.

اما برای اثبات صانع، گاهی از طریق اضطرار شود. فرد محتاج، چون مضطر شود و امید او از همۀ خلق، منقطع گردد و دل او به تضرّع و درخواست درآید، آنگاه فطرت او گواهی می‌دهد که او را مدبّر و خالق و مصوری است.

* در حدیثی از پیامبر وارد شده که شش‌جهت از امّت من برداشته‌شده است: خطا، نسیان، کسی که به‌زور به کاری واردشده باشد، جاهلان (قاصر)، ناتوان، کسی که مجبور و مضطر به انجام عملی باشد. (بحارالانوار ۲/۲۷۴)

* خداوند دعای دعاکنندگان را مستجاب و حوائجشان را برمی‌آورد و اگر قید اضطرار (نمل: ۶۲) را خداوند در بین آورده برای این است که در حال اضطرار داعی از حقیقت برخوردار بوده و دیگر گزاف و بیهوده نیست.

آدمی تا بیچاره و درمانده نشود، دعاهایش رنگ واقعیت و حقیقت را که در حال اضطرار واجد بوده، پیدا نمی‌کند و این مطلب، خیلی روشن است.

* گاهی بنده مضطر و مجبور می‌شود دست به کارهایی بزند که به صواب نباشد، امّا در خداوند، اضطرار راه ندارد تا مثلاً اگر وعده‌ای به بنده داد، خُلف وعده بکند، یعنی هیچ عاملی خدا را مضطر به خلف وعده نمی‌نماید.

* موضوعی که وجود دارد دربارۀ افرادی است که چون اضطرارشان برطرف شد، دوباره به کارهای خود بازمی‌گردند. نمونه‌اش امّت حضرت موسی بودند.

بعدازاینکه ساحران به موسی ایمان آوردند و فرعونیان مغلوب شدند، باز امّت موسی متنبه نشده و به کفر بازگشتند، خداوند ایشان را به قحطی و نقصان امتحان فرمود و متنبّه نشدند. خداوند هفت شبانه‌روز باران بر آن‌ها بارانید به‌طوری‌که همه‌چیز آن‌ها به آفات سیل و باران مبتلا شد. امام صادق علیه‌السلام فرمود: «برف سرخ بر آن‌ها بارید، چون مثل آن ندیده بودند از شدت دهشت، بسیاری مُردند.»

لذا مضطر شده و از فرعون مأیوس گردیده و روی به موسی آوردند که ما ایمان می‌آوریم، از خدای خود بخواه عذاب را دفع فرماید. چون عذاب به دعای موسی برطرف شد، آب به زمین فرورفت و میوه‌جات و نعمت فراخ شد، باز ایمان نیاوردند. (تفسیر اثناعشری ۴/۱۷۸)

در قرآن اشاره‌شده: چون برسد آدمیان را سختی (از فقر و بیماری و بلا، یا مطلق شدت و حوادث و وقایع که درمانده و مضطر شوند) بخوانند به تضرّع و زاری پروردگار خود را، در حالتی که بازگشتگان‌اند به‌سوی او (بر وجه انقطاع و اخلاص و توجهات خود را از غیر او بازدارند)، پس چون بچشاند و عطا فرماید ایشان را از جانب خود، بخشایشی، (از آسانی یا صحت و توانگری و رفع هر حادثه و بلیه،‌ و ایشان از آن شدّت و سختی رهایی و نجات یابند.) آنگاه گروهی از ایشان به پروردگارشان شرک آورند. (روم: ۳۳)

درنتیجه گوییم: انگار قاعده‌ای است که نوعاً افرادی که رذایل، ملکات آن‌ها گردیده چون مضطر شوند، حالت اقبال پیدا کنند و چون رفع اضطرار شود دوباره به ملکات و عادات خود روی‌آورند. در سوره غافر: آیات ۸۵-۸۴ فرمود: «پس آن هنگام که دیدند سختی و عذاب ما را در دنیا، مضطر شدند؛ گفتند: «ایمان آوردیم به خدای یگانه و کافر شدیم به آنچه با او شریک می‌گردانیدیم» ولی هنگامی‌که عذاب ما را مشاهده کردند، دیگر ایمانشان برای آن‌ها سود نداد.»

چون ایمان آوردن آن‌ها با مشاهدۀ عذاب و در حال اضطرار بود، فایده‌ای برای دفع عذاب ندارد، بعد خداوند می‌فرماید: «سنّت خداست که از دیرباز دربارۀ بندگانش چنین جاری‌شده و آنجاست که نا باوران زیان کرده‌اند.» (آیه ۸۵) یعنی در حالت اضطرار ایمان لقلقه‌ای قابل‌قبول نیست، چراکه معاندان جز زیان‌کاری چیزی را در واقع انتخاب نمی‌کنند.

* مضطرِّ واقعی، حول و قوّه‌ای از خود ندارد تا خود را از بیچارگی نجات بدهد؛ اما گروهی از مذاهب اسلام از اهل سنّت قائل شدند که: «ما مجبوریم در هر کاری و فاعل کار، حق است و ما مقهور هستیم. اراده و مشیت برای خداست، یعنی دائم ما مجبور و مضطریم.» این طرز تفکّر از اول اسلام در زمان امیرالمؤمنین علیه‌السلام از گروهی نادان سر زد و بعدها طرفداران این نظریه بیشتر شدند.

هنگامی‌که امیرالمؤمنین علیه‌السلام از جنگ صفین مراجعت فرمود، مردی از اهل عراق عرض کرد «این حرکت ما به‌سوی شام، بنا بر قضا و قدر خدایی بود؟» فرمود: «آری… از همان لحظه به اختیار خود به جبهه جنگ رفته و قتال نموده و مراجعت کردید و در تمام این حال مجبور و مضطر نبودید.» آن مرد گفت: چگونه ما مجبور و مضطر نبوده‌ایم و حال‌آنکه می‌فرمایید رفتن و برگشت به قضا و قدر بوده است؟

فرمود: «اگر قضا و قدر حتمی بود ثواب و عقاب و اجر و عذاب باطل‌شده و مفهومی نداشت، اگر گناهکار مجبور بوده که مرتکب خطا و گناه شود و نیکوکار راضی به فعل خود نبوده بلکه از روی جبر به کار نیک پرداخته؛ این اعتقاد بر جبر و اضطرار بندگان بر معاصی، از گفته‌ها و سخنان بت‌پرستان و معتقدات دشمنان رحمان و گروه شیطان است.» (تفسیر جامع ۶/۳۰)

بشر در افعال خود، نه به جبر به‌طور مطلق، محکوم است و نه اختیار به‌طور مطلق دارد، بلکه قدرت او و افعالش آمیخته‌ای از جبر و اختیار است. در عین اختیار در به کار بردن نیروی اختیار، مضطر است و اضطرار او آمیخته به اختیار خواهد بود. فعل صادر از او هم صادر از حق است، به لحاظ اینکه قوام فعل او قائم به ارادۀ حق می‌باشد؛ به‌عبارت‌دیگر بشر، مضطر است در اینکه واجد نیروی اختیار باشد و در عین اضطرار، نیروی خدا داده را به اختیار به کار می‌برد.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.