مقام موقنین
۱- اشاراتی به معانی
یقین: ثابت، واضح، ثابت شده، علم و اطلاع بیشک و شبهه، چیزی که بیشک و گمان حاصل شود.
۲- اشاراتی از قرآن
۱- وَ کَذٰلِکَ نُریٖ إبْرٰاهیٖمَ مَلَکُوتَ السَّمٰوٰاتِ وَ الْأرضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنیٖنَ: و ما اینگونه گسترۀ (ملکوت) آسمانها و زمین را به ابراهیم مینمایانیم تا از باور داران گردد. (انعام: ۷۵)
۲- قٰالَ رَبُّ السَّمٰوٰاتِ وَ الْأرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إنْ کُنْتُمْ مُوقِنیٖنَ: (موسی) گفت: پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست اگر اهل یقین باشید. (شعرا: ۲۴)
۳- وَ جَعَلْنٰا مِنْهُمْ أئِمَّةٍ یَهْدُونَ بِأمْرِنٰا لَمّٰا صَبَرُوا وَ کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یُوقِنُونَ: و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که بهفرمان ما (مردم را) راهنمایی میکردند. (سجده: ۲۴)
۴- وَ فِیالْأرْضِ آیٰاتٌ لَلْمُوقِنیٖنَ: و در زمین برای اهل یقین نشانههایی است. (ذاریات: ۲۰)
۵- …یُدَبِّرُ الأمْرَ یُفَصِّلُ الآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ: امر (آفرینش) را کارسازی میکند، آیات را روشن میدارد باشد که شما به لقای پروردگارتان یقین کنید. (رعد: ۲)
۶- هٰذٰا بَصٰائِرُ لِلنّٰاسِ وَ هَدیً وَ رَحْمَةً لِقَومٍ یُوقِنُونَ: این روشنگریهایی برای مردم و رهنمود و بخشایشی است برای گروهی که یقین دارند. (جاثیه: ۲۰)
۳- اشاراتی از احادیث
۱- پیامبر صلیالله علیه و آله: «بدانید که در دنیا چیزی بهتر از یقین و عافیت به مردم وارد نشده است. پس این دو را از خداوند بخواهید.» (کنزالعمال ح ۷۳۳۴)
۲- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «نیرومندی یقین بهاندازۀ دینداری است.» (غررالحکم الحکم، ح ۶۱۴۸)
۳-امام باقر علیهالسلام: «هیچچیز کمتر از یقین در میان مردم تقسیم نشده است.» (الکافی ۲/۵۲)
۴- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «کسی که یقین داشته باشد، مجدّانه عمل میکند.» (غررالحکم، ح ۷۹۸۸)
۵- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «فرمانبری از حرص، یقین را تباه میگرداند.» (غررالحکم، ح ۵۹۸۶)
۶- پیامبر صلیالله علیه و آله: «من برای امّت خود فقط از سستی یقین میترسم.» (کنزالعمال، ح ۷۳۴۱)
۷- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «شکیبایی از نخستین لوازم یقین است.» (غررالحکم، ح ۱۶۱۶)
۸- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «کجایند یقین دارانی که جامههای هوس را برکندند و رشتههای وابستگی به دنیا را از خود گسستند؟!» (غررالحکم، ح ۲۸۲۳)
۹- امام صادق علیهالسلام: «یقین، بنده را به هر مرتبۀ والا و مقام شگفتآور میرساند.» (بحارالانوار ۷۰/۱۷۹)
۱۰- پیامبر صلیالله علیه و آله: «عیسی بن مریم روی آب راه میرفت و اگر یقین بیشتری داشت در هوا نیز راه میرفت.» (کنزالعمال، ح ۷۳۴۲)
۴- نکتهها
* یقین، ضدّ شک و ضدّ حیرت است و اعتقاد ثابتی میخواهد که مطابق با واقع باشد. لازمۀ این حرف آن است که با شبهات، از اعتقاد ثابتش دست برندارد.
وقتی میگوییم یقین مطابق با واقع است، پس ضدّ جهل مرکب است و جهل مرکّب را اینطور تعریف کردهاند که شخص علمی ندارد ولی ادعای داشتن علم میکند؛ چون مدّعی است در حقیقت نمیداند که نمیداند.
شاعر میگوید:
آنکس که نداند و نداند که نداند **** در جهل مرکّب اَبَد الدّهر بماند
* متعلّق یقین از ایمان است، پس خود یقین اسباب سعادت است. در تکمیل نفس ایمان هرچه بخواهد بالا برود متوقّف بر یقین است. لذا کسی که یقین ندارد ایمانش ضعیف است و کمکم فکر و کارش مثل غیر مؤمن میشود. یقین کامل نصیب اولیاء و بزرگان عرفا شده است کسی که به یقین کامل برسد به والاترین مرتبه رسیده. چنانکه پیغمبر صلیالله علیه و آله فرمود: کمترین چیزی که به مردم دادهشده یکی یقین و یکی صبر است؛ و فرمود: کسی که از این دو بهره بگیرد، اگر روزه استحبابی و نماز نافلۀ شبش از دستش برود، باکی نیست.
* ما میگوییم یقین همۀ ایمان است. وقتیکه گناهی انجام بدهد، سریع توبه و استغفار میکند و گناهش پوشیده میشود.
امام صادق علیهالسلام فرمود: عمل کم و دائمی و با یقین، بهتر از عمل بسیار بدون یقین است.
خداوند بر طبق لطف خودش به بندگان یقین و رضا عنایت کرده و اینان را در راحتی و لطف خودش قرار میدهد؛ یعنی دغدغه ندارد؛ و آنها که شک دارند ناخشنودند، معمولاً در اندوه هستند. همچنین اگر کسی در مسائل اعتقادی یا عملی نقص دارد، سستی داشته و کوتاهی میکند.
* صاحب یقین نشانههایی دارد:
توجّهش به خدا بوده و اعتقاد به او دارد و نیروی خودش را از نیروی خداوند میبیند و در این اعتقادش ثابت است. حتّی در قضا و قدر و خیر و شر نسبت به خودش، همه را از خدا میبیند. مثلاً مرض و سلامتی، فقر و غنا، موت و حیات. اعتقادش این است که مسببالاسباب خداوند است و همهچیز مُسخّر اوست. کسانی که یقینشان ضعیف است دربند اسباب هستند ولی صاحب یقین به مسببالاسباب وابسته است. این اعتقاد او درونی بوده و در فعلش ظاهر میشود. اینکه در روایت آمده که از امام معصوم سؤال کردند حدّ و مرز یقین چیست؟ فرمود: با خدا، از هیچچیزی ترس ندارد. پس یقین اوست که او را نترس قرار داده و از وقایعی همانند زلزله، درندگان و دزد و فقر و تهمت خلق و مانند اینها نمیترسد.
از دیگر علامات اهل یقین این است که چه در نهان و چه در آشکار، به خدمت و طاعت مشغول است و در برابر و پیشگاه خداوند خضوع دارد.
چون شناخت او به علم و عظمت و قدرت خدا زیاد است، لذا کارهایش محکم است. به تعبیر دیگر چون میداند که خدا او را میبیند به اوامر و نواهی حق مشغول است؛ امّا کسانی که اهل یقین نیستند، کارهایشان از روی تظاهر است و در خدمت کردن به دستورات خدا، ضعیف عمل میکنند.
از دیگر علائم صاحب یقین این است که قضا و قدر را قبول دارد و یقینش مقدمۀ رضاست.
* یقین درجاتی دارد، مثلاً در مورد مرگ؛ کسی که به مرگ یقین دارد چطور میشود که شادمان باشد؟ علّت این است که مرگ لقاء پروردگار بوده و او خوشحال است که به لقاء حق میرسد؛ امّا برای افرادی که یقینشان پایین است وقتی به مرگ یقین کنند خوشحال نمیشوند. چون برای اینان مرگ لقاء نیست. انبیاء هم با افزون شدن یقین، مراتب ایشان هم بالاتر میرفت.
به پیغمبر صلیالله علیه و آله عرض شد عیسی روی آب راه میرفت، فرمود: اگر یقینش افزون بود، روی هوا راه میرفت. این خبر دلالت دارد که کرامت، با افزون شدن یقین بیشتر میشود.
* یقین سه قسم است:
اول- علمالیقین: مثلاً شما دودی را از دور میبینی، علم پیدا میکنی که آنجا آتش است.
دوم- عینالیقین: این است که شما خود آتش را از بالای بام میبینید.
سوم- حق الیقین: این است که شما از نزدیک، آتش را میبینید و گرمایش را لمس میکنید.
هرچه باطن انسان بهوسیلۀ ریاضت و مجاهدت، پاکسازی شود، به همان اندازه یقین انسان هم بیشتر میشود.
ایمان صِرف، همه دارند ولیکن وقتی ایمان جنبۀ نورانیت پیدا میکند، در دل ثابت شود و به یقین تبدیل گردد و خود یقین را نیز مراتبی است که ذکر شد.
در علمالیقین، شاهد، شعاع و دود را میبیند؛ از قرآن، اخبار، تاریخ و اسباب میفهمد و کسب میکند. گرچه جزئی است اما از نوعی استدلال برخوردار است که به معاد و عذاب و توحید و … پی میبرد و آثارش را کمی درک میکند.
اما در مرحلۀ عینالیقین، خبر، فایدهای ندارد. چراکه آتش را میبیند و حجابهای علم و دانش از بین رفته. در علمالیقین صحبت از خبر و علم است و در عینالیقین عیان است که میبیند و درک میکند.
در حق الیقین کلاً ظلمت شب رفته و طلوع شمس حقیقت برای سالک شده و بالعیان و چشیدن و لمس کردن قلبی، مبدأ و معاد و بهشت و دوزخ و مقامات را درک میکند و در آخر کار، شاهد و مشهود یکی شده و بیننده دیده شود و دیده بیننده گردد.
هم شاهد و مشهود او، هم ذاکر و مذکور او **** هم ناظر و منظور او، سبحانهُ سبحانهُ
وقتی دغلب یمانی از امیرالمؤمنین علیهالسلام پرسید: هل رأیت ربّک: آیا پروردگارت را دیدی؟ فرمود: أأعبد ما لٰا أری: آیا بپرستم خدایی را که نمیبینم؟ (الکافی، ۱/۱۳۸)
یقین برای سالک، مانند مرکب است که با آن طی طریق میکند. چون یقین سالک افزون شود، لازمهاش آن است که از نقص به کمال و از صفات حیوانی به صفات ملکوتی کشیده میشود و در امتداد فزونی یقین، مقام رضا به دست میآید.
اعتقاد جازم به توحید و نبوّت و معاد و مسائل غیبی با آگاهی است، اما در این مرحله، نفس از شک و تردید و خواطر نفسانی در امان نیست و نفوس ضعیفه از این کارشکنیها ضربه میبیند. حتی گاهی از این مرحله در آخر عمر یک گام فراتر نرود.
و گاهی عوام میگویند چه کسی رفته بهشت و دوزخ را دیده و خبر آورده است؟! «مِی بخور، منبر بسوزان مردمآزاری نکن»
چون استدراک و شهود نیست، به خبر و علم اِخباری بسنده کرده است و لازمهاش حیرت و شک و تردید است.
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «اگر شیاطین گرد قلوب بنیآدم نمیگشتند، البته ملکوت آسمانها و زمین را نظاره میکردند، لنظروا الی ملکوت السموات و الارض». (عوالی اللئالی، ۴/۱۱۳)
پس تحصیل یقین با رهایی از خواطر شیطانی و دور شدن شک و شبهه از قلب ایجاد میشود و این هم کاری مشکل است. بعضیها مثلاً در اینکه رزّاق، خداوند است شکّی ندارند و هیچ حیله و نقشهای برای رزق بیشتر ندارند و یقین آنها در این مرتبه نیکوست، امّا همین شخص موقن، دربارۀ قیامت آنقدر یقین ندارد که کارساز معادش باشد!
قبرکَن و مردهشور، هر روز مُردهها را میبیند که درون قبر میگذارند، اما خودشان به مُردن، یقین پیدا نکرده و با صاحبان میّت دربارۀ کفنودفن درگیر میشوند. عارفی از گورکَنی پرسید: چه چیزی از این قبرستان دیدهای؟ در جواب گفت: همه را دفن میکنم و خودم به مردن خودم یقین پیدا نکردم.
اینکه در روایات فرمودند: یقین، عبادت یا نور است، چون بسیاری از صفات به او مربوط هستند، مانند صبر که ریشه صبر نیکو، یقین داشتن به خداست؛ و امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «سِلٰاحُ المُوقِنُ الصَّبْرُ عَلَیَ البَلاءِ؛ اسلحۀ کسی که یقین دارد، شکیبایی در هنگام بلاست.» (غررالحکم، ح ۱۰۸۵۵)
پس شخص موقن تنها یک صفت ندارد، بلکه حوزۀ استحفاظی قوّۀ یقین بسیاری از مسائل جنود عقل را دارا است.
اگر کسی در دین پابرجاست، به خاطر آنکه دینداریاش متّکی به نیرومندی یقین است، پس نشانههایی مانند صبر، توکّل و امید در او بوده که ثابتقدم است.
همانطور که گفتیم، یقین مقدمۀ مقام رضاست. امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «چگونه راضی به قضا و قدر الهی است کسی که یقین او راست نباشد.» (غررالحکم ۱۰۸۶۴)
لذا برگزیدن دنیای فانی به سرای جاودان آخرت، دلیلی است بر اینکه یقین به معاد درست نشده تا برسد به این مرحله که راضی به قضا و قدر شده باشد.
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «خوابیدن با یقین بهتر است از نمازخواندن با شک» (غررالحکم، ح ۱۰۸۸۲)
قاعده در نیرومندی روحی، داشتن باور صادق و خالص است. اگر کسی موقن شد، نیرومند روحی میگردد و تزلزل و ریب، او را از پا درنمیآورد و اینکه بعضیها در امور دینی هلاک میشوند و خود را میبازند دلیل است که شک و شبهه بر باورش غلبه پیدا کرده است و ثمرۀ آن مغلوب شدن است. به تعبیر دیگر وقتی شک آمد، هوس لباس میپوشد و علایق دنیوی بسیار میگردد. درنتیجه ثبات دینیاش ضعیف شده و سست میگردد. آنگاه باور حقیقی او کاربردی ندارد.
چون یقین، خودش توانگری و جایگاهش در دل است، دل در تیررس شیطان نفس امّاره بوده و با عدم مراقبه دچار کاستی میگردد.
ایمان به یقین احتیاج دارد. چراکه یقین پایۀ ایمان است تا ایمان دستخوش حوادث نفس نگردد. برای همین از یقین تعبیر به چیز عزیز و نادر و کمیاب شده است و هرچه یقین بالاتر باشد، عبادت ارزشش بیشتر است.
انبیاء هم تقاضای بالا رفتن باورها و یقین میکردند. چنانکه در سورۀ بقره آیۀ ۲۶۰ دربارۀ باور یافتن حضرت ابراهیم چنین میگوید: یاد کن آنگاهکه ابراهیم گفت: پروردگارا، به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده میکنی؟ فرمود: مگر ایمان نیاوردی؟ گفت: چرا، ولی تا دلم آرامش یابد. فرمود: پس چهار پرنده برگیر و آنها را پیش خود ریز ریز گردان. سپس بر هر کوهی پارهای از آنها را قرار ده، آنگاه آنها را فراخوان، شتابان بهسوی تو میآیند و بدان که خداوند توانا و حکیم است.
و در سورۀ انعام آیۀ ۷۵ فرمود: «اینچنین ملکوت آسمان و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از یقین کنندگان باشد.»
* در نشانههای اهل یقین در جامع روایی مطالبی را بیان فرمودند که برای تفهیم و تقریب ذهن به آن، بعضی را یادآوری میکنم.
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: نشانۀ اهل یقین شش چیز است:
۱- به حقّانیت خدا یقین پیداکرده و لذا به او ایمان آورده است.
۲- یقین پیداکرده که مرگ هست و از آن برخوردار میشود.
۳- یقین پیدا کرده که رستاخیز راست بوده، ازاینرو از رسوایی (آن روز) میترسد.
۴- یقین پیداکرده که بهشت راست هست ازاینرو مشتاق آن است.
۵- یقین پیداکرده که دوزخ راست است، ازاینرو برای نجات از آن میکوشد.
۶- یقین پیداکرده که حساب راست است ازاینرو از خودش حساب میکشد. (تحفالعقول، ص ۲۰)
امام صادق علیهالسلام فرمود: «از نشانههای یقین این است که مردم را با به خشم آوردن خداوند خشنود نسازد و از اینکه خداوند از فضل خود به شما عطا نکرده است آنان را نکوهش نکنید.» (بحارالانوار ۷۰/۱۷۲)
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «کوتاهی آرزو، اخلاص در عمل و بیرغبتی به دنیا دلیل بر داشتن یقین است.» (غررالحکم، ح ۱۰۹۷۰)
هرکس نشانۀ یقین را میتواند در وقت عمل دریابد، مثلاً زلزله میآید میترسد. رزقش کم میشود، محزون میگردد. مصیبت فرزند میبیند. از ظاهر و باطن به خدا شِکوهمند میشود، با بحث و مناظره در راه حق، شک در او میآید و…
حافظ میگوید:
جان درازیّ تو بادا که یقین میدانم **** در کمان ناوک مژگان تو بیچیزی نیست (غزل ۷۵)
عمرت طولانی باد! بهیقین میدانم که در کمان بودن تیر مژگان تو بیسبب نیست، بلکه برای هلاک منِ عاشق است.
در ره عشق نشد کس بهیقین محرم راز **** هرکسی برحسب فهم گمانی دارد (غزل ۱۲۵)
در طریق عشق کسی بهطورقطع و یقین محرم راز نشد. اگرچه نسبت به فهم خود تصوّراتی دارد.
نه حافظ را حضور درس و خلوت **** نه دانشمند را، علمالیقینی (غزل ۴۸۳)
حافظ آسایشی برای درس و خلوت ندارد و علمالیقین دانشمند را هم نمیبیند، (در دورۀ ما علمالیقین در اهل علم پیدا نمیشود.)
مولانا در مثنوی میگوید:
هرکه را در جان خدا بنهد مِحَک **** مر یقین را باز داند او ز شک (۱/۳۰۰)
اگر خداوند در باطن کسی محک علم و عرفان را به ودیعه قرار دهد، چنین کسی هرگونه یقین را از شک بازخواهد شناخت.
ذوق جنس از جنسِ خود باشد یقین **** ذوقِ جزو از کلِّ خود باشد ببین (۱/۸۸۹)
مسلماً همیشه میان یک جنس و جنس همسنخ خود، جاذبۀ و کششی وجود دارد؛ و اصولاً هر جزئی نسبت بهکل خود دارای میل و کشش است و تو این حقیقت را باید ببینی.
چون چراغی نور شمعی را کَشید **** هرکه دید آن را، یقین آن شمع دید (۱/۱۹۴۷)
بهعنوانمثال، هرگاه چراغی نور شمع را کشید، یعنی از آن شعله گرفت هرکس که آن چراغ را بیند مسلماً آن شمع را نیز دیده است.
اِحتما، اصلِ دوا آمد یقین **** احتما کن قوّۀ جان را ببین (۱/۲۹۱۱)
بیگمان پرهیز کردن، اصل و ریشۀ هر دوا و علاجی است. پرهیز کن و آنگاه قدرت روحیات را بازشناس.
چون شکستهبند آمد دستِ او **** پس رفو باشد یقین اشکستِ او (۱/۳۸۸۲)
اینک که دست توانای خداوند، شکستهها را التیام میبخشد و نقایص ممکنات را جبران میکند، پس شکستن او، تنها شکستن نیست، بلکه به یقین التیام دادن است.
ز آتش آر علمت یقین شد از سخُن **** پختگی جو در یقین منزل مکن (۲/۸۶۰)
ای سالک، اگر از طریق شنیدن دانستی که ذات آتش، سوزان است، درصدد پخته شدن برآ؛ یعنی معرفت و علم خود را کامل کن و در این مرحله از یقین (علمالیقین) درنگ مکن.
تا نسوزی نیست آن عینالیقین **** این یقین خواهی، در آتش در نشین (۲/۸۶۱)
تا در آتش نسوزی، به مرحلۀ عینالیقین واصل نخواهی شد. اگر خواهان این مرحله از یقینی، باید به آتش وارد شوی.
گر تو را باز است آن دیده یقین **** زیر هر سنگی یکی سرهنگ بین (۲/۲۳۴۷)
اگر چشم یقین تو گشوده است، باید زیر هر سنگی، سرهنگی ببینی؛ یعنی اگر دیدۀ باطنی تو باز است باید در هر مظهری، ظاهری را ببینی.
کالۀ حکمت که گمکرده دل است **** پیش اهلدل، یقین آن حاصل است (۲/۲۳۸۱)
کالای حکمت و فرزانگی که دل آن را ازدستداده است، بیگمان آن کالا در نزد اهلدل موجود است.
خود نشد حرصِ شما را این یقین **** که منم رزّاق و خیر الرازقین (۳/۴۲۹)
حرص و آزمندی مانع شد از اینکه به این سخن حق یقین کنید که منم روزی دهنده و بهترین روزی دهنده.