مقدمه (ابیات ۱ تا ۷۰)
۱. بنام آنکه جان را فکرت آموخت **** چراغ دل به نور جان برافروخت
به نام خدایی که روح را که مدرک حقایق است، اندیشهٔ ظاهر و باطن آموخت و چراغ دل، که واسطهٔ بین روح و نفس است را به نور جان، برافروخت و آن را زنده و راهنمای ما ساخت.
۲. ز فضلش هر دو علم گشت روشن **** زفیضش خاک آدم گشت گلشن
از نور و فضل حقتعالی، هر دوعالم غیب و شهود آفریده و روشن شد و از این فیض حقّانی، خاک زمین و طینت آدم گلستان گردید.
۳. توانائی که دریک طرفهالعین **** زکاف و نون پدید آورد کونین
او که با قدرت نامتناهیاش در یکچشم بر هم زدن، با کُنِ وجودی و اراده، کلیّهٔ اعیان جمیع دوعالم غیب و شهود را به وجود آورد.
۴. چو قاف قدرتش دم بر قلم زد **** هزاران نقش بر لوح عدم زد
چون قلم صنع و اراده الهی تعلق گرفت به قاف قدرت که عالم را خلق نماید، هزاران نقوش و کثرات را بر لوح عدم زده و موجودات به وجود خارجی تحقّق پیدا کردند و از نیستی به هستی آمدند.
۵. از آن گشت پیدا هر دوعالم **** وز آن دم شد هویدا جان آدم
از نفس رحمانی حقتعالی، هر دوعالم غیب و شهود به تجلی به وجود آمدند و از آن حقیقت، نفس خلیفهالله، هویدا و آشکار شد.
۶. در آدم شد پدید این عقل و تمییز **** که تا دانست از آن اصلِ همهچیز
چون در آدم عقل و قوهٔ تمییز به ظهور پیوست، آدم به اصل همهچیز دانا شد.
۷. چو خود را دید یک شخص معیّن **** تفکر کرد تا خود چیستم من
وقتی آدم خویش را به تعیّنِ خاص، در یک «کالبد هستی یافته» دید که دارای مظهریّت الهی است، تفکر نمود که، منِ امکانی چه هستم.
۸. ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد **** وز آنجا باز بر عالم گذر کرد
با جزئی بودن خویش از کثرات بهسوی واحد مطلق، به شعور و کشف سفر نمود و بعد برای هدایت عقول به عالم جزئی و امکانی بازگشت.
۹. جهان را دید امر اعتباری **** چو واحد، گشت در اعداد ساری
آدم در سیر بالله وجدان یافت که همه جهان از کثرات و جزئیات اعتباری بوده و وجود حقیقی یکی است؛ همهٔ کثرات، همانند واحد در اعداد، تکرار واحد است و اصل آن وجود حق میباشد که در هستی جاری است و به آن ارزش میدهد.
۱۰. جهان خلق و امر از یک نفس شد **** که هم آندم که آمد باز پس شد
همه جهان از عالم غیب و شهود، مانند عالم عقول و ماده، از یک نفس رحمانی پدیدار شد و پس از مراتب نزولی، باز به سیر صعودی به واحد مطلق میرسد.
۱۱. ولی این جایگه آمد شدن نیست **** شدن چون بنگری جز آمدن نیست
در اینجا مسئلهٔ آمدن و رفتن یا صعود و نزول را، اگر به چشم باطن بنگری، مشهود یکی است، اما تجدّد تجلیّات و فیض به نحوی است که ادراک نمیشود.
۱۲. به اصل خویش راجع گشت اشیاء **** همه یک چیز شد پنهان پیدا
اصل همهچیز، هستی حق است و همهٔ کثرات از غیب و شهود، به او برمیگردند.
۱۳. تعالیالله قدیمی کو به یکدم **** کند آغاز و انجام دوعالم
خداوند، بزرگ و قدیم است که به یکدم رحمانی، دوعالم غیب و شهود را به انجام میرساند و به آن، هستی و نیستی میبخشد.
۱۴. جهان خلق و امر آنجا یکی شد **** یکی بسیار و بسیار اندکی شد
همهٔ عالم غیب و شهود، نزد حقتعالی یکی است اما بهصورت کثرات، واحدِ کثیر نماست؛ یعنی، در مظاهر به اشکال خاص ظهور مینماید که واحد بسیار و بسیار، اندک مینماید.
۱۵. همه از وَهمِ تست این صورت غیر **** که نقطه دایره است از سرعت سیر
این وَهم توست که تجلیّات را به غیریّت و دگرگونی میبینی، همانند آتشگردان که به خاطر سرعت در سیر، آن را مستدیر دیده و حالآنکه آتش یک نقطه بیش نیست.
۱۶. یکی خط است زاول تا به آخِر **** بر او خلق جهان گشته مسافر
درواقع از اول مراتب خلق تا آخرین مرتبه که الهیّت است یک خط بوده و تمام خلق عالم بر خط مذکور مسافرند.
۱۷. در این ره انبیاء چون سارباناند **** دلیل و رهنمای کارواناند
در این سیر نزولی و عروجی که خلق به دنیا آیند و روند، انبیاءِ عظام، همانند ساربانان هستند که کاروان هستی خلق را راهنما و نشانه میباشند.
۱۸. وز ایشان سیّد ما گشته سالار **** هم او اول و آخر درین کار
از انبیاء، پیامبر ما حضرت محمّد صلیالله علیه و آله و سلم بزرگ و آخرینِ همهٔ آنان گشت. او که مظهر کامل اسماء و صفات ربوبی بوده و بر همگان از اول تا آخر، در این کاروان هستی پیشوا شد.
۱۹. احد درمیم احمد گشت ظاهر **** در این دورْ اول آمد عین آخر
خداوند احدست و تعدّد در او نیست، یکمیم به احد اضافه کرد و احمد شد (که همهٔ موجودات به خاطر او که عقل کل و انسان کامل بود در عالمِ خلق، به ظهور پیوستند) و بدینوسیله، به عالم شهادت رسید و ظاهر شد.
۲۰. ز احمد تا احد یک میم فرق است **** جهانی اندر آن یک میم غرق است
از لفظ احدِ خداوندی تا احمد (عقل کل) یکمیم فرق است که اشاره به دایرهٔ موجودات بوده که مظهر حقیقت احمدی و در او غرقاند.
۲۱. بر او ختم آمد، پایان این راه **** بدو منزل شده اُدْعوُا إلَی الله
به خاطر حقیقت محمدیّه دعوت مردم بهسوی خدا توسط انبیاء به او ختم گردید؛ چه آنکه اکمل در همهٔ مراتب او بوده است.
۲۲. مقام دلگشایش جمع جمع است **** جمال جان فزایش شمعِ جمع است
مرتبه و مقام رسول اکرم صلیالله علیه و آله و سلم جمعالجمعی است و جامع تمام اسماء و صفات حق بوده و مشاهده جمال او که همهٔ کمالات را داراست، روشنکنندهٔ همهٔ مجردات و قلوب است.
۲۳. شده او پیش و دلها جمله در پی **** گرفته دستِ جانها دامن وی
پیامبر ما، بر همه انبیاء و اولیاء، رهبر گشته و دلهای آنان دنبال و متوجه او بودند و همهٔ نفوس برای توحید و تکامل، دست به دامنِ ذی جود او زدند.
۲۴. درین ره اولیاء باز از پس و پیش **** نشانی دادهاند از منزل خویش
در طریق الی الله، اولیاء و اوصیاء پس از انبیاء، واصلان بودهاند که سالکان را از راه و رسم منازل خبر میدهند.
۲۵. به حد خویش چون گشتند واقف **** سخن گفتند در معروف و عارف
اولیای الهی چون به منزلت خود از حقایق اسماء و صفات آگاه شدند، درباره معروف (خدا) و عارف (سالک واصل) که به واحد مطلق متصل گردیده، سخن گفتند.
۲۶. یکی از بحر وحدت گفت انا الحق **** یکی از قرب و بُعد و سِیر زورق
اولیاء بهاندازهای که راه پیمودند، یکی در دریای یکتایی او محو شد و دعوی انا الحق کرد و دیگری از قرب و وصل و دوریِ از مبدأ و مراتب سیر و سلوک (حرکت کشتی) و عبور از منازل گفت.
۲۷. یکی را علم ظاهر بود حاصل **** نشانی داد از خشکی ساحل
بعضی به علم احکام دست یافته و به معنی و باطن نرسیدند و همه را ارشاد و هدایت به آن میکنند.
۲۸. یکی گوهر برآورد و هدف شد **** یکی بگذاشت آن نزد صدف شد
بعضی که گوهر معانی یافتند و اظهار نمودند، هدف تیرِ طعن اهلِ ظاهر قرار گرفتند و بعضی دیگر، حقایق و اسرار را کتمان نموده و اسرارِ همچون گوهر را، در صدف پنهان نمودند.
۲۹. یکی در جزو و کل گفت این سخن باز **** یکی کرد از قدیم و محدث آغاز
بعضی اولیاء از کثرت و جزء سخن گفتند و بعضی از واحد مطلق و کلّ صحبت کردند. عدهای از حضرت قدیم ازلی و عدّهای از ممکن و محدث گویند.
۳۰. یکی از زلف و خال و خط بیان کرد **** شراب و شمع و شاهد را عیان کرد
یکی زلف و خال و خط را بیان کرد و شراب و شمع و شاهد را آشکار نمود.
۳۱. یکی از هستی خود گفت و پندار **** یکی مستغرق بت گشت و زنّار
عدّهای از حُجب و پندارهای خودیّت و کثرات گویند تا با رفع موانع، وحدت آید. عدهای هم استغراق در توحید را برگزیده و با ریاضت و مجاهدت، کمر همّت به طاعت بستهاند.
۳۲. سخنها چون به وِفْق منزل افتاد **** در افهام خلایق مشکل افتاد
چون اولیاء آنچه رفته و یافته، موافق با منزلت خویش سخن گویند و مردم، آن را مختلف تعبیر کنند، موجب شود فهم آن برای همگان مشکل گردد.
۳۳. کسی را کاندر این معنی است حیران **** ضرورت میشود دانستن آن
افرادی که اشارات آنها را، به لفظ نه به معانی میشنوند، سبب حیرتشان شده، پس لازم است اصطلاحات و اشارات اولیاء را یاد بگیرند.
۳۴. گذشته هفده از هفتصد سال **** ز هجرت ناگهان در شهر شوال
در ماه شوال سال ۷۱۷ هجری قمری ناگهان رسولی نزدم آمد.
۳۵. رسولی با هزاران لطف و احسان **** رسید از خدمت اهل خراسان
پیغامرسان با هزاران لطف و هدایا و احسان از منطقهٔ خراسان بود و گفت:
۳۶. بزرگی کاندر آنجا هست مشهور **** باقسام هنر چون چشمهٔ نور [هور]
بزرگی (به نام امیر سید حسینی، مرید شیخ بهاءالدین زکریا ملتانی) در آن دیار است که به اقسام هنرها، همانند چشمهٔ آفتاب و نور است.
۳۷. همه اهل خراسان از کِه و مِه **** در این عصر از همه گفتند او بِه
همهٔ اهل خراسان از کوچک و بزرگ در این زمان، از او به خاطر فضل و دانش، تعریف و تمجید میکنند که او از همه بهتر است.
۳۸. نوشته نامهای در باب معنی **** فرستاده بَرِ ارباب معنی
نامهای در باب حقایق و معانی نوشته و برای اهل معنی فرستاده است.
۳۹. در آنجا مشکلی چند از عبارت **** ز مشکلهای ارباب اشارت
و در آن نامه، از عبارات و اشارات مشکلهٔ اهل عرفان و سلوک نوشته است.
۴۰. به نظم آورده و پرسیده یَک یَک **** جهانی معنی اندر لفظ اندک
مطالب به نظم آورده با الفاظ اندک که معانی بسیاری از آن برخاسته میشود را، پرسیده است.
۴۱. رسولْ آن نامه را بر خواند ناگاه **** فتاد احوال او حالی در افواه
پیامآور، آن نامه (سؤال) را برای عدهای، در شهر (تبریز) آورد و خواند و آنها را آگاه ساخت و زبانزد مردم شهرگشت.
۴۲. در آن مجلس عزیزان جمله حاضر **** بدین درویش هر یک گشته ناظر
در آن مجلس عزیزان حاضر از اهل فضل و معنی، نگاه به منِ درویش نموده که جواب آنها را (که موقوف بر کشف و شهود است) بدهم.
۴۳. یکی کو بود مرد کار دیده **** ز ما صدبار این معنی شنیده
یک نفر، کاردیده (به نام امین الدین) در مجلس بود که بارها این معانی را از من پرسیده بود و جواب شنیده بود.
۴۴. مرا گفتا جوابی گوی در دم **** کز آنجا نفع گیرند جمله عالم
به من گفت: زود جواب این مسئلهٔ عرفانی را بده تا همهٔ اهل عالم از آن استفاده برند.
۴۵. بدو گفتم چه حاجت کائن مسائل **** نوشتم بارها اندر رسائل
گفتم: چه حاجت است بااینکه بارها در رسائل مختلف (مانند رسالهٔ حق الیقین و رسالهٔ شاهد) جواب این نوع مسائل را نوشتم، باز تکرار کنم؟
۴۶. یکی گفتا ولی بر وفق مسئول **** ز تو منظوم میداریم مأمول
یک نفر از اهل مجلس گفت: شما قبلاً به نثر جواب دادید، لکن جواب را به نظم و شعر بدهید.
۴۷. پس از الحاح ایشان کردم آغاز **** جواب نامه در الفاظ ایجاز
پس از اصرار زیاد، به طریق موجز شروع به جواب به طریق نظم کردم.
۴۸. بیک لحظه میان جمعِ بسیار **** بگفتم جمله را بیفکر و تکرار
در مدت بسیار کم در میان جمع بسیاری از اهل آن مجلس، بیاندیشه و تکرار، جواب گفتم.
۴۹. کنون از لطف و احسانی که دارند **** ز ما این خورده گیری در گذارند
چون جواب داده شد، اکنون شنوندگان و خوانندگان، با لطف و احسانی که دارند، اگر عیب و کمبودی در الفاظ و قافیه یافتند، چشمپوشی کنند.
۵۰. همه دانند کائن کس در همه عِمر **** نکرده هیچ قصد گفتن شعر
البته همه میدانند که من هیچگاه قصد گفتنِ معانی را به شعر، در تمام عمر نداشتم.
۵۱. بر آن طبعم، اگرچه بود قادر **** ولی گفتن نبود الا به نادر
قدرت بر گفتن شعر داشتم، اما به ندرت شعر میگفتم.
۵۲. ز نثر آر چه کتب بسیار میساخت **** به نظم مثنوی هرگز نپرداخت
اگرچه کتابهای بسیاری به نثر تألیف کردم، ولی به نظم مثنوی هیچ تألیفی نکردم.
۵۳. عروض قافیه معنی نسُنجد **** به هر ظرفی درو معنی نگنجد
گرچه با عروض میزان شعر و قافیهٔ آخرین کلمهٔ هر بیت، تکرار شود، نمیتوان معانی را سنجید و به هر ظرفی معانی درنمیآیند.
۵۴. معانی هرگز اندر حرف ناید **** که بحر قلزم اندر ظرف ناید
معانی و حقایق هیچگاه در ظرف حروف نیایند، چنانکه آب دریای سرخ و بزرگ، در ظرفی کوچک قرار نمیگیرد.
۵۵. چو ما از حرف خود در تنگنائیم **** چرا چیزی دگر بر وی فزائیم
چطور میتوان مشاهدات و معاینات را به لفظ درآوریم؟ چه آنکه در شرح آن در تنگنایِ حروف قرار میگیریم. پس نباید مشکلی دیگر بر آن برافزاییم.
۵۶. نه فخراست این سخن کز باب شکراست **** به نزد اهلدل تمهید عذر است
البته ادعای این نکته که همه را در یک مجلس به نظم درآوردم، نه از باب خودستایی است، بلکه از باب شُکر و به نزد اهلدل جهت عذر است تا اگر قصوری دیده شد، مورد عفو قرار دهند.
۵۷. مرا از شاعری خود عار ناید **** که در صد قرن، چون عطار ناید
شاعر بودن، برای من ننگ نیست، گر چه در هر صد قرن، یکی شاعر مانند عطار نیشابوری نیاید.
۵۸. گرچه زین نمط صد عالَم اسرار **** بود یک شمه از دکان عطار
اگرچه در این روش و نوع معارف، اسرار زیادی بود، لکن در مقابل معارف جناب عطار نیشابوری، خیلی کم است که نظم درآوردم.
۵۹. ولی این بر سبیل اتفاق است **** نه چون دیو از فرشته استراق است
ولی همهٔ اشعار این کتاب را برحسب اتفاق گفتم، نه مانند شیاطین که از فرشتگان استراق سمع و مطالب را به سبیل تقلید و سرقت گیرند، یعنی مطالب من تقلیدی از دیگران نیست.
۶۰. علی الجمله جواب نامه در دم **** بگفتم یک بیک، نه بیش و نه کم
جواب نامهٔ آن بزرگ را یکبهیک، نه کم و نه زیاد، به یک زمان و مجلس گفتم.
۶۱. رسول آن نامه را بِسْتد به اِعزاز **** وز آن راهی که آمد باز شد باز
آن رسول که از خراسان آمده بود با احترام و بزرگداشت، آن جوابها را گرفت و از همان راهی که آمده بود، بازگشت.
۶۲. دگرباره عزیز کار فرمای **** مرا گفتا به آن چیزی بیفزای
بار دیگر آن کاردیده که مسبب جواب سؤالات بود به من گفت: چیزی بر آنها اضافه کن تا برای همگان روشنتر شود.
۶۳. همان معنی که گفتی در بیان آر **** ز عین علم با عین عیان آر
و همان معنی را که به علمالیقین گفتی در بیان آور تا به عینالیقین و مشاهدات تبدیل گردد.
۶۴. نمیدیدم در اوقات آن مجالی **** که پردازم بدو از ذوق حالی
در وقت خویش مجالی برای اضافه کردن نیافتم، چون ذوق و حالش پیش نمیآمد.
۶۵. که وصفِ آن، بگفت و گو، محال است **** که صاحبحال داند، کان چه حال است
که وصف «حال داشتن» را فقط صاحبِ حال میداند که وقتی ذوقش در حقایق نیاید، به مقال و نظم هم کشیده نمیشود.
۶۶. ولی بر وفق قول قائل دین **** نکردم رد، سؤال سائل دین
بههرتقدیر، در برابر فرمودهٔ رسول گرامی صلیالله علیه و آله و سلم مجالی هم برای رد کردن سؤالکنندهٔ دینی (آن مرد کارکردهٔ طریقت) نبود.
۶۷. ولی آن تا شود روشنتر اسرار **** درآمد طوطی نطقم به گفتار
پس برای روشنتر شدن حقایق، طوطی نطقم به زبان گفتار درآمد.
۶۸. به عون و فضل و توفیق خداوند **** بگفتم جمله را در ساعتی چند
به کمک و فضل و توفیق حضرت حق، در چند ساعت اشعار را گفتم.
۶۹. دل از حضرت، چو نام نامه درخواست **** جواب آمد بدل، کان گلشن ماست
خواستم با الهام از حضرت حق، جواب اشعار عرفانی را چه نامگذاری کنم، به دل آمد که آن را گلشن راز به نامم که در آن گلهای زیبا و رنگارنگ از حقایق و معانی وجود دارد.
۷۰. چو حضرت کرد نام نامه گلشن **** شود زو چشم دلها جمله روشن
چون خداوند نام این منظوم را به دلم، «گلشن» الهام کرد، انشاءالله چشم بصیرت دلهای سالکان هم از این گلشن روشن و منور گردد.