منافق و علی علیهالسلام
از محمد حنفیه نقل شده است: «وقتی امیرالمؤمنین علیهالسلام از بیرون مدینه تشریف میآورد و با او سلمان فارسی و عمار و صهیب و مقداد و ابوذر بود، عبدالله بن اُبیّ، پسر سلول که بزرگِ منافقین مدینه بود، با یارانش را دیدند، حضرت نزدیک آنان شد، عبدالله بن اُبیّ گفت: آفرین به سید بنیهاشم و وصی رسول خدا و برادر و داماد و پدر دو سبطش، آنکه بذل نمود برای رسول خدا مال و جانش را؛ امیرالمؤمنین فرمود: وای بر تو! ای پسر «اُبّی»! تو منافق هستی و گواهی میدهم بر تو به نفاقت؛ عبدالله بن ابی گفت: آیا چنین کلامی به من میگویی، به خدا سوگند هرآینه من مؤمنم مثل شما و اصحاب شما؛ امیرالمؤمنین فرمود: مادرت به عزایت بنشیند! تو نیستی مگر منافق؛ پسازاین جریان، حضرت با اصحابش به نزد رسول خدا آمدند و آن ملاقات را برای رسول خدا نقل کرد؛ خداوند این آیه را فرستاد:
«و إذا لقوا الّذین آمنوا قالوا امنّا و إذا خلوا شیاطینهم قالوا إنّا معکم إنّما نحن مستهزؤن الله یستهزی بهم و یمدّهم فی طغیانهم یعمهون» (بقره:15-14)
یعنی: «وقتیکه ملاقات نمودند، عبدالله بن ابی و یارانش، امیرالمؤمنین را گفتند: ما ایمان آوردیم و قرآن و محمد صلیالله علیه و آله را تصدیق میکنیم و هنگامیکه خلوت مینمودند با شیطانهای خودشان از منافقین گفتند: ما با شماییم در کفر و شرک، ما استهزاء مینماییم علی بن ابیطالب علیهالسلام و یارانش را، خداوند استهزاء میکند آنها را (یعنی تلافی میدهد استهزاء آنها را به علی علیهالسلام و اصحابش در آخرت) و اینان در سرکشی فرورفتهاند.»(شواهد التنزیل- بصائر، ص 71)