من تو را دوست دارم

اصبغ بن نباته گوید: «نزد امیرالمؤمنین علیه‌السلام بودم که مردی آمد و سلام کرد و عرض کرد: به خدا سوگند من شما را برای خدا در آشکار و نهان دوست می‌دارم چوبی در دست حضرت بود، چوب را بر زمین گذارد و فکر کرد و سر به پایین افکند و ساعتی گذشت که سر برداشت و فرمود: رسول خدا مرا هزار حدیث فرمود که برای هر یک هزار در می‌باشد؛ همانا جان‌های مؤمنین در آسمان با یکدیگر ملاقات می‌کنند و یکدیگر را بو می‌کنند و خود را به یکدیگر می‌شناسانند؛ آن‌ها که آشنایند با یکدیگر انس می‌گیرند و آن‌ها که ناآشنایند از یکدیگر دور می‌شوند. به‌حق خداوند که تو دروغ می‌گویی زیرا نه چهره‌ات را در آن چهره‌ها می‌بینم و نه نامت را در نام‌های آنان؛ پس‌ازآن، مردی دیگر وارد شد و عرض کرد: من شما را برای خدا در نهان و آشکار دوست دارم؛ حضرت، دوباره چوب را بر زمین گذارد و فکر کرد و بعد سر برداشت و فرمود: راست گفتی! زیرا طینت ما طینت مخصوصه ای است که خدا پیمان آن را از پشت آدم گرفته است و نه چیزی از آن کم می‌شود و نه چیزی بر آن افزوده می‌شود؛ برو خود را برای فقر مهیا کن که از پیامبر شنیدم که فرمود: یا علی! فقر به دوستان ما از سیل، سریع‌تر وارد می‌شود». (سفینه البحار، ص 166- نمونه معارف اسلام، ج 3)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.