ناله
عاشق و محب، دارای ناله و شکایت است، ناله برای محبوب که او خوشش میآید، یعنی آواز و ناله و زاری را دوست میدارد. شکایت از غصه است که چرا معشوق بادهٔ خاص را نصیب نمیکند و از تجلّیات اختصاصی، او را بهرهمند نمیکند؛ و او را از مقرّبان قرار نمیدهد. شکایت از تجلّی و لطف عام ندارد، بلکه ارتقاء به تقرّب معشوق را میخواهد. عاشق گوید: چرا شب و روز تیره از او ننالم که وصال پر نورش که خاص مقربان است، از من پوشیده است. در مقام رضا هستم از جفا و ناخوشی، هر چه از او به من برسد و دلم را رنجان کند باز عاشق بر رنج و درد اویم؛ که معشوق بیهمتاست و باید در مقام رضا باشم و نالهام، نالهٔ شکایت صرف نیست، بلکه نالهٔ عاشق است. بجای سرمه، خاک غم را بر چشمان میسازم تا از اشک دو چشم دریا شود. گوییم این اشک، در حقیقت گوهر است ولی خلق آن را اشک صرف دانند. اگر عاشق ناله و شکایت میکند، همانند شاکی حقوقی در دادگاه نیست، بلکه نوعی روایت عاشقانه است که همدم ناله کنندگان شود. دلِ ناله کننده گوید: اگر از او رنجیدهام، این لطف او بوده است که مرا به اینجا به ناله و زاری بکشاند.