وبلاگ

نُه روز دیگر از دنیا می‌روم

یکی از تجّار بهار به نام عابدین دایی مرحوم حاج فرخ شفیعی در شهر تکاب مشغول کسب و کار بود نقل کرده که مرحوم شیخ محمد بهاری مدتی در شهر تبریز تشریف داشتند و میهمان آیت‌الله شیخ جواد ملکی تبریزی بودند. مرحوم بهاری به شهر تکاب تشریف آورده و میهمان شدند و استقبال فوق‌العاده‌ای از ایشان شد. سپس قصد حرکت به‌سوی بهار را کردند. در این هنگام تعدادی از آقایان علماء و تجّار بهار و صالح‌آباد که ساکن تکاب بودند به من گفتند که با آقای بهاری بروم با توجه به کسالت ایشان هنگام سوار و پیاده شدن از مرکب کمک‌حالشان باشم. در میانه راه در بیابانی بی‌آب و علف آقا برای تجدید وضو پیاده شدند و هنگام سوار شدن که من به ایشان کمک می‌کردم دیدم رنگ رخسارش پریده و حالشان اندکی دگرگون شد و لرزه بر اندام ایشان افتاد. من چیزی عرض نکردم و فقط فکر کردم که اگر آقا در این بیابان دور دست مرحوم شوند تکلیف من چیست؟ البته چیزی بر زبان نیاوردم و فقط ناراحتی در ذهن و درونم بود. حضرت بهاری در من نگریست و خندید و فرمود: نترس، من اینجا نمی‌میرم، انشاء الله می‌رویم بهار و در آنجا پس از ۹ روز موعد مرگ من است.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.