همه منتظر من هستند

حبیب بن عمر گوید: به خدمت حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در مرضی که به‌وسیله شمشیر، بر فرق مبارکش خورده بود، رفتم، حضرت جراحت سر خود را گشود. من گفتم: یا امیرالمؤمنین! جراحت شما چیزی نیست و اشکالی بر شما وارد نمی‌کند؛ حضرت فرمود: ای حبیب! به خدا سوگند که من در این ساعت از شما مفارقت می‌کنم. حبیب گفت: من به گریه درافتادم و ام‌کلثوم، دختر حضرت که نزدیک حضرت نشسته بود، گریان شد و فرمود: چرا گریه می‌کنی ای دخترم ام‌کلثوم؟

ام‌کلثوم گفت: چطور گریه نکنم که شما ما را از شهادت خویش در این ساعت خبر می‌دهی؟! حضرت فرمود: ای دختر گرامی! گریه مکن؛ به خدا سوگند که اگر ببینی آنچه پدر تو می‌بیند، هرآینه گریه نخواهی کرد؛ حبیب گفت: از آن حضرت پرسیدم، چه می‌بینی؟ حضرت فرمود: ای حبیب! می‌بینم ملائکه آسمان‌ها و پیامبران را که از پس یکدیگر ایستاده‌اند و انتظار مرا می‌کشند که مرا ملاقات کنند؛ اینک برادرم رسول خدا صلی‌الله علیه و آله به نزدم نشسته است و می‌گوید: بیا نزد ما که آنچه در پیش داری به از آن است که در آن هستی. حبیب گفت: من هنوز از پیش حضرت بیرون نرفته بودم که روح مقدّسش به ارواح انبیاء و اوصیاء ملحق گردید. (جلاء العیون، ص 195)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.