وبلاگ

واصل شدن به حق

۴۶۸. چرا مخلوق را گویند واصل؟ **** سلوک و سیر او چون گشت حاصل؟

سؤال: چرا در سلوک، گویند فلانی واصل شده است؟ حصولِ وصول، چطور و چگونه است؟

۴۶۹. وصال حق ز خلقیت جدائی است **** ز خود بیگانه گشتن، آشنائی است

واصل شدن به حق به‌وسیلهٔ ریاضت و دفع انیّت پدیدار می‌شود. چون از خودیِ خود بیگانه گشتی و فانی در او شدی، آن وقت به‌حق آشنا گردی.

۴۷۰. چو ممکن گَردِ امکان برفشاند **** به‌جز واجب دگر چیزی نماند

ممکن، همانند غباری است که بر صفحهٔ وجود واجب نشسته است و با پاک کردن غبار و نمودها، چیزی جز وجود حق نماند.

۴۷۱. وجود هر دوعالم چون خیال است **** که در وقت بقا، عین زوال است

هستی دوعالم به‌مثابهٔ خیال و غیرحقیقی بوده که به اعتبار امکانیت، رو به زوال است و به اعتبار نمایان شدن حق، دوعالم در بقاء فنا می‌پذیرند.

۴۷۲. نه مخلوق است آن کو گشت واصل **** نگوید این سخن را مرد کامل

چون سالک رفع تعیّن وهمی کرد و در واجب، فانی شد واصل است. مرد کامل هرگز به کسی که جنبهٔ خَلقی داشته، واصل نمی‌گوید.

۴۷۳. عدم کی راه یابد اندرین باب؟ **** چه نسبت خاک را با رب الارباب!

چطور عدم می‌تواند به وجود مطلق راه پیدا کند؟ چه نسبت میان خاک و ظلمت، با پروردگارِ پروردگاران است؟!

۴۷۴. عدم چِبود که با حق واصل آید **** و زو سیر و سلوکی حاصل آید

عدم چطور تواند که به حق، واصل شود. چراکه سیر و سلوکی ندارد تا خود را به حق برساند.

۴۷۵. اگر جانت شود زین معنی آگاه **** بگوئی در زمان استغفرالله

اگر نَفسَت از این معنی آگاه شد، در حال (همیشه) طلب مغفرت از خداوند می‌نمایی.

۴۷۶. تو معدوم و عدم پیوسته ساکن **** بواجب کی رسد معدومِ ممکن؟

تو ممکن‌الوجود و معدومی و عدم، همیشه حالت سکونت دارد. پس هر چیز، تابع وجود است و رسیدن به واجب‌الوجود برای نمودهایی بیبود، چطور می‌شود؟!

۴۷۷. ندارد هیچ جوهر بی‌عرض عین **** عرض چبود چو لایبقی زمانین

جسم بی‌صفت در خارج تحقق نداشته و دیده نمی‌شود. عَرَض چیست؟ ماهیتی است که در هر آن، دگرگون گشته و به یک حال نمی‌ماند.

۴۷۸. حکیمی کاندرین فن کرد تصنیف **** بطول و عرض و عمقش کرد تعریف

حکیمی در این فنّ اجسام طبیعی، کتاب نوشته و در آن آمده است که جوهر (جسم) از طول و عرض و عمق تشکیل شده است.

۴۷۹. هیولی چیست جز معدوم مطلق **** که می‌گردد بدو صورت محقق

هیولی یعنی قوهٔ صرف که صورتی ندارد و معدوم است و صورت، به‌واسطهٔ آن، ظاهر می‌گردد.

۴۸۰. چو صورت بی هیولا در قدم نیست **** هیولی نیز بی او جز عدم نیست

چون در قدیم و ازل، صورت بی هیولی وجود نداشت، پس هیولی نیز، غیر از عدم، چیزی نبوده است.

۴۸۱. شده اجسامِ عالم زین دو معدوم **** که جز معدوم، از ایشان نیست معلوم

جسم که از هیولی و صورت است، بدون یکی معدوم است. پس جنبهٔ اعتباری دارند و نمودهایی هستند که بودشان اصالت نداشته، در معرض زوال‌پذیری می‌باشند.

۴۸۲. ببین ماهیتت را بی کم و بیش **** نه موجود و نه معدوم است در خویش

اگر ماهیت خود را بنگری بدون کم و زیاد می‌یابی که اگر وجودت حقیقی بود چرا معدوم می‌شوی؛ اگر معدوم بودی چرا به خود موجود نگشتی؟ پس ماهیت تو نمودی است.

۴۸۳. نظر کن در حقیقت سوی امکان **** که او بی هستی آمد عین نقصان

اگر نظر حقیقی به‌سوی ممکنات کنی، می‌یابی که ممکن، بی هستی عین نقصان است؛ زیرا ممکن وجود نداشته و معدوم می‌باشد و نقصان بالاتر از نیستی نیست.

۴۸۴. وجود اندر کمال خویش ساری است **** تعیّن‌ها امور اعتباری است

وجود مطلق، به حبِّ ذات ظهور کرد بر ممکنات، نه این‌که آنها وجود استقلالی پیدا کنند، بلکه وجود اعتباری و نمودی پیدا کنند.

۴۸۵. امور اعتباری نیست موجود **** عدم بسیار و یک چیز است معدود

ممکنات به کثرات، به‌واسطهٔ واجب، ظهورِ نمودی دارند. مثل شمارش یک است که همهٔ اعداد به‌واسطهٔ همان یک، هستند.

۴۸۶. جهان را نیست هستی، جز مجازی **** سراسر کار او لهو است و بازی

جهان چون وجودش غیرواقعی و اعتباری هست، اهلش مشغول لهو و لعب هستند.

 

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.