پندار غلط
یکی از شیوخ نیشابور با جمعی از سرسپردگان بر خری نشسته و از راهی میگذشت، ناگهان خر را بادی در گرفت و صدا در بپیچید. مراد چنان بیتاب شد که شیون برداشت و جامه بر تن درید.
یکی از همراهان پرسید چرا بیتابی میکنی؟ مراد گفت: یک لحظه پیش، اینهمه سرسپرده در پس و پیش خود دیدم، سر به غرور برآوردم که با این مقام به پایه بایزید بسطامی رسیدهام و در دنیای جاویدان نیز پایگاهی بس بلند خواهم داشت.
در همین لحظه خر چنان کرد که شنیدید، به خود آمدم، دیدم به خیره لاف زدهام و سخن به گزاف گفتهام که خری چنین پرده پندارم را از هم میدرد.