چرا گرگ؟
وقتی برادران یوسف خواستند او را به بیرون شهر برای تفریح ببرند، نزد پدر (حضرت یعقوب) آمدند و این تقاضا را نمودند. حضرت یعقوب فرمود: 1- از بردن او غمگین میشوم 2- و از این میترسم که گرگ او را بخورد. «یأکلُهُ الذئبُ» (آیه 14 سوره یوسف) پس یوسف را بردند و در چاه انداختند و پیراهن او را خونی کردند، شبانه نزد پدر آمدند و گفتند: یوسف را نزد اثاث خود گذاردیم و گرگ او را خورد. «فأکله الذّئب» (آیه 17 سوره یوسف) اینکه شاید گرگ یوسف را بخورد؛ بر زبان حضرت یعقوب جاری شد. پس برادران یوسف هم، به پدر گفتند: گرگ او را خورد. تقدیر، گاهی از فال زدن و تعلیم دادن و خواسته زبانی، کاشته میشود و به خود برمیگردد.