کدام فکر شرط راه است؟
۱۱۲. کدامین فکر ما را شرط راه است؟ **** چراکه طاعت و گاهی گناه است
در ادامهٔ مسائل میپرسد: کدام فکر شرط راه سالکان الی الله است؟ چراکه فکر، گاهی در طاعت و گاهی در معصیت بوده است.
۱۱۳. در آلاءْ فکر کردن، شرط راه است **** ولی در ذات حقْ محضِ گناه است
در جواب میفرماید: در نعمتهای ظاهری و باطنیِ حق، فکر کردن شرط راه میباشد، ولی تفکر در ذات حق که نامتناهی است موجب حیرت و سرگردانی میشود و گناه به شمار میآید.
۱۱۴. بود در ذاتِ حقْ اندیشهْ باطل **** محال محضْ دان تحصیل حاصل
فکر کردن در ذات حق از محدوده عقل و تصور، باطل میباشد و او چون در دل است، به دست آوردن او غیرممکن است.
۱۱۵. چو آیات است روشن گشته از ذات **** نگردد ذات او روشن ز آیات
نشانهها و آیات، همگی از ذات او روشنی گرفته و هستی یافته؛ اما ذات او که در کمال ظهور بوده را در آیات نمیتوان دید.
۱۱۶. همه عالم به نور اوست پیدا **** کجا او گردد از عالم هویدا
جمیع عوالم به نور تجلّی او پیدا گشته، نه اینکه اشیاء اسباب ظهور او باشند.
۱۱۷. نگنجد نور ذات اندر مظاهر **** که سُبحات جلالش هست قاهر
هیچگاه در مظاهر، نور ذات گنجایش ندارد. انوار جلال و شکوه الهی، همیشه چیره و غالب بر جمیع اشیاء هستند.
۱۱۸. رها کن عقل را، با حق همی باش **** که تاب خور ندارد چشم خفاش
ابزار عقل و استدلال را رها کن و با حق باش. چشم خفاش نتواند آفتاب را مشاهده کند که به چشم عقل هم نتوان وحدت مطلقِ نامتناهی را ادراک کرد.
۱۱۹. در آن موضع که نور حق دلیل است **** چه جای گفتگوی جبرئیل است
هر وقت نور حق که راهنما و علامت برای سالک الی الله است و او را به مقام فناء برساند، دیگر جایی برای گفتگوی جبرئیل نیست؛ چه مقام انسان اشرف از مَلک است.
۱۲۰. فرشته گرچه دارد قرب درگاه **** نگنجد در مقام لی مع الله
فرشته اگرچه مقرّب درگاه الهی است و مقامی دارد، ولیکن انسان کامل که مقام جمعالجمعی دارد، همانند پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم او را حالاتی است که هیچ مَلک مقرب در آن راه ندارد.
۱۲۱. چو نورِ او، مَلَک را پَر بسوزد **** خرد را جملهْ پا و سر بسوزد
چون حق، تجلّی ذاتی کند، نورش پر و بال مَلک را بسوزاند، چنانکه جبرئیل همراهی با پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم را یارایش نشد؛ باید خرد و قوه استدلال را از اول تا آخر سوزانید.
۱۲۲. بود نور خرد در ذات انور **** بسان چشم سر در چشمهٔ خور
نور عقل در مقابل نور ذات مطلق، همانند چشم انسان است که نمیتواند نور آفتابِ با عظمت را ببیند.
۱۲۳. چو مبصر با بصر نزدیک گردد **** بصر از درک او تاریک گردد
اگر دیدهٔ ظاهری، نزدیک مبصر گردد، نتواند آن را ببیند و درک کند و تاریک میگردد.
۱۲۴. سیاهی گر بینی، نورِ ذات است **** به تاریکی درون، آب حیات است
اگر نور سیاه در کشف و شهود بینی، او نور ذات حق است که از غایت نزدیکی، تاریکی در چشم آید و درون آن نور ذات، حق پنهان است و سالک به آب حیات همیشگی، یعنی بقاءِ بالله میرسد.
۱۲۵. سیه جز قابض نور بصر نیست **** نظر بگذار کائن جای نظر نیست
نور سیاه، به خاطر غایت قرب، نور بصر را میگیرد و موجب عدم ادراک بصر میشود؛ چراکه اینجا مرتبهٔ فنا و محو است و سخنی از نظر نمیباشد.
۱۲۶. چه نسبت خاک را با عالم پاک **** که ادراک است عجز از درک ادراک
ممکن که خاک پست است با هستی مطلق مناسبت ندارد و ادراک متناهی، نامتناهی را جز عجز چیزی نباشد.
۱۲۷. سیه روئی ز ممکن در دوعالم **** جدا هرگز نشد والله اعلم
ظلمت ممکن در عالم ظاهر و باطن، هیچگاه از او جدا نمیشود و این نکته را خدا میداند.
۱۲۸. سوادُ الوجه فی الدارین درویش **** سواد اعظم آمد بی کم و بیش
فقر در هر دو جهان سیاهرویی است. اگر سالک از فقرِ مطلق، به فنای مطلق برسد و وجودی برای او نماند، آنگاه به سواد اعظم، یعنی مقام بقاء بالله میرسد.
۱۲۹. چه میگویم که هست این نکته باریک **** شب روشن میان روز تاریک
نکته دقیق و ظریفی میگویم که حقتعالی ذاتش از بی تعیّنی، مانند شب روشن در میان روز تاریک است، یعنی همه تعیّنات حجاب ذات اویند.
۱۳۰. در این مشهد که انوار تجلی است **** سخن دارم ولی ناگفتن اولی است
در این محل شهود و کشف که انوار غیب به تجلّی تابیده و انواع و اقسامی دارد، حرفهایی برای گفتن دارم و نگفتن آن بهتر است.
۱۳۱. اگر خواهی که بینی چشمهٔ خَور **** ترا حاجت فتد با چشم دیگر
اگر میخواهی چشمه آفتاب عالم سوز را ببینی، احتیاج به چشم دیگر پیدا میکنی. چون نور مطلق او، بیواسطه قابلرؤیت نیست.
۱۳۲. چو چشم سر ندارد طاقت و تاب **** توان خورشید تابان، دید در آب
چطور چشم سر، طاقت دیدن خورشید ظاهری را ندارد، اما همین آفتاب را با واسطهٔ انعکاس در آب میتوان دید.
۱۳۳. از او چون روشنی کمتر نماید **** در ادراک تو حالی میفزاید
چون خورشید، در آب کمتر روشنی دارد، تااندازهای قابلادراک میشود.
۱۳۴. عدم آیینهٔ هستی است مطلق **** کز و پیداست عکس تابشِ حق
نیستی، آیینهٔ مطلق هستیِ حق است که به خاطر انعکاس تابش واجب در ممکن، سبب مشاهده میشود.
۱۳۵. عدم چون گشت هستی را مقابل **** در او عکسی شد اندر حال، حاصل
عدم بهواسطه عدمیّت، قابل هستی قرار گرفت و عکس وجود، در آیینهٔ عدم که حاصل ظهورات متکثره از باطن به ظاهر بوده، پیدا شد.
۱۳۶. شد آن وحدت، از این کثرت پدیدار **** یکی را چون شمردی گشت بسیار
از وحدت واحد مطلق، اینهمه، مرایا ظاهر شدند؛ اما به حسب شمردن، واحد در اعداد (دو و سه و چهار و…) زیاد شده، لکن ذات واحد را متکثر نمیکنند.
۱۳۷. عدد گرچه یکی دارد بدایت **** ولیکن نبودش هرگز نهایت
یک، که واحد است، مبدأ همه اعداد کثیره گردیده و در هر ظرفی، نامی مخصوص به خود میگیرد. تکرار تجلّی واحد در آئینه وجود، به مرایای متکثره جلوه نموده و این تعداد را غایتی نیست.
۱۳۸. عدم در ذات خود چون بود صافی **** و زو با ظاهر آمد گنج مخفی
عدم، در ذات خود متصف به صافی و از هر نقشی پاک بود. پس گنج مخفی که هستی مطلق است سبب پدیدار شدن آن گردید.
۱۳۹. حدیث کُنْتُ کَنْزاً را فرو خوان **** که تا پیدا ببینی گنج پنهان
حدیث قدسی را بخوان که فرمود: «من گنج نهانی بودم و دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را خلق کردم تا مرا بشناسند.» پس، از پنهانی به ظاهر، تجلی در ممکنات نمود تا او را هر کس به اندازه معرفت خود بشناسند.
۱۴۰. عدم آیینه، عالمْ عکس و انسان **** چو چشم عکس، در وی شخص پنهان
عالم، عکسِ آینه وجود مطلقاند که به تقابل ظاهر شد و انسان، چون چشمِ عکسِ عالم است، که هر چیزی در عالمِ محسوس، به چشم دیده میشود، بهوسیلهٔ انسان، که مقصود ایجاد عالم است حق در آن دیده میشود.
۱۴۱. تو چشم عکسی و او نور دیده است **** بدیده، دیده را دیده که دیده است
چون انسان مظهر حق است، چشم عالم و نور دیده حق است، حق در او ظاهر شده و دیده این انسان گردیده و به دیده خویش، خودش را مشاهده میکند. بهعبارتدیگر، آیا انسان چشم خودش را دیده؟ نه. پس خدای که نور دیده است را هم نمیتواند ببیند.
۱۴۲. جهان انسان شد و انسان جهانی **** ازین پاکیزهتر نبود بیانی
انسان که مظهر همه اسماء حق بوده، خود جهانی است و جهان مانند انسان است و از این بهتر بیانی نبود که تعریف شده باشد.
۱۴۳. چو نیکو بنگری در اصلِ این کار **** هم او بیننده، هم دیده است و دیدار
اگر خوب با دیده شهود در اصل این کار بنگری، میبینی که خودِ دیده و دیدار و بیننده، همه حق است.
۱۴۴. حدیث قدسی این معنی بیان کرد **** فبی یُسْمَع و بی یُبْصَر عیان کرد
در حدیث قدسی آمده است که: «بنده بهوسیله نوافل به من تقرب میجوید تا اینکه من بنده را دوست دارم؛ وقتی دوستش داشتم، گوش و چشم و زبان و دست و پای او میشوم؛ به من میشنود و میبیند و نطق میکند و میگیرد و راه میرود.» پس دیده و بیننده، درواقع اوست.
۱۴۵. جهان را سر به سر آئینه ای دان **** به هریک ذرهای صد مِهر تابان
همه جهان را مانند آئینه ای بدان که حق در او ظاهر شده و هر ذرّه، صدها و هزاران خورشید درخشان در او مستور است و از بیرون بر آن میتابد.
۱۴۶. اگر یک قطره را در دل بر شکافی **** برون آید از آن صد بحر صافی
اگر دل یک قطره آبی را بشکافید تا باطنش معلوم شود، آنگاه از تقیّد بیرون آید و مطلق گردد و از آن صدها دریای صافی برون آید؛ یعنی جزء و کل متحد شوند.
۱۴۷. به هر جزوی زخاک آر بنگری راست **** هزاران آدم اندر وی هویداست
اگر نیکو بنگری، از هر جزء خاک، هزاران آدم بالقوه هویداست که بعد بالفعل میشود. از یک حقیقت واحد، قابلیتها پدیدار میشوند.
۱۴۸. به اعضاء، پشهای هم چندِ پیل است **** در اسماءْ قطرهای مانند نیل است
پشه با همه کوچکیاش در اعضاء، مانند فیل است و قطره آب با رود نیل در آب و اسم، فرق ندارد؛ بلکه آنچه در جزء بوده در کل هم هست.
۱۴۹. درون حبه صد خرمن آمد **** جهانی در دل یک ارزن آمد
یک دانه گندم و ارزن، وقتی بالقوه است، یکی است. وقتی به فعلیّت میرسد صدها میشود و درون ارزن، جهان هستی پدیدار است.
۱۵۰. به پرِّ پشهای در جایِ جانی **** درون نقطهٔ چشم آسمانی
در عالم حتی پر پشهای از وجود و لطف حق خالی نباشد، چنانکه در مردمک چشم، آسمانی به این بزرگی میگنجد و این نشانه ظهور حق است.
۱۵۱. بدین خوردی که آمد حبهٔ دل **** خداوند دوعالم راست منزل
قلب با همه کوچکیاش، حیات از آن، به دیگر جوارح میرسد و در معنی، دل محل و منزل ظهور حقتعالی است.
۱۵۲. دَرو دَر، جمع گشته هر دوعالم **** گهی ابلیس گردد گاه آدم
در دل، دنیا و آخرت یا غیب و شهادت جمع شده و به خاطر غلبه، گاهی به صفت جمال، آدم است و گاهی به صفت جلال، ابلیس میشود.
۱۵۳. ببین عالم همه در هم سرشته **** مَلَک در دیو و شیطان در فرشته
با دقت نگاه کن که عالم وجود، طوری مربوط شده که با بودن دیو، مَلَک و با بودن فرشته، شیطان در آن است.
۱۵۴. همه با هم به هم چو دانه و بر **** زکافر مؤمن و مؤمن زکافر
همهٔ عالم را مانند دانه و میوه آن مییابی که از دانه، میوه و از میوه، دانه حاصل میآید. چنانکه از کافری فرزند مؤمن و از مؤمنی فرزند کافر حاصل میشود.
۱۵۵. به هم جمع آمده در نقطهٔ خال **** همه دور زمانْ روز و مه و سال
همهچیز در عالم، در یک نقطهٔ خال، یعنی حضرت حق جمع شده و روز و ماه و سال در پیشگاه او ظهور دارند.
۱۵۶. ازل عین ابد افتاد باهم **** نزول عیسی و ایجاد آدم
حقتعالی، متحداً ازلی و ابدی است و چیزی از این دو، در علم حضرت حق تغییری نداشته و همیشه حاضرند. چه آنوقت که آدم را از خاک آفرید و هم آنوقت که عیسی را بدون پدر آفرید.
۱۵۷. زهر یک نقطه زین دور مسلسل **** هزاران شکل میگردد مُشَکَّل
از یک نقطه مبدأ، صور مدور ایجاد و مسلسل وار و متصل، از مبدأ تا به منتها و بالعکس، رجوع به اصل میکنند و هزاران اشکال به ظهور میرسند و از علم به عین به تناسب اسماء نمودار میشوند.
۱۵۸. زهر نقطه دوری گشته دایر **** هم او مرکز، هم او در دورِ سایر
مرکز اولین دایره که به دوایر مختلفه و بینهایت تبدیل میشود، وحدت حقیقه است که از پرتواش اینهمه دایره، حول آن به ظهور میرسند و میگردند.
۱۵۹. اگر یک ذره را برگیری از جای **** خلل یابد همه عالم سرا پای
اگر یکذره از عالم وجود را از جایش برداری، نظم و قانون علت و معلول و تأثیر و تأثر به هم میخورد و رشته زنجیر از هم گسسته میشود.
۱۶۰. همه سرگشته و یک جزو از ایشان **** برون ننهاده پا، از حدّ امکان
همهٔ عالم، به جذبه و محبّت سرگشته و واحدند و از حدّ امکانیّت خود، پا فراتر ننهادهاند، چراکه در جزئیّت و تقیّد گرفتارند.
۱۶۱. تعیّنْ هر یکی را کرده محبوس **** بجزویت ز کلی گشته مأیوس
تقیّد، هر کس را در عالم امکان، حبس کرده و نمیتوانند سیر به اطلاق کنند و جزویّت، سبب یأس از رسیدن به کلیّت در نظام ممکنات است.
۱۶۲. توگویی دائماً در سیر و حبساند **** که پیوسته میان خلع و لَبْس اند
عالم ممکنات همیشه در جنبش و آرامش هستند و پیوسته لباس وجود پوشند و بیرون کنند و لباسی نو بر تن نمایند.
۱۶۳. همه در جنبش و دائم در آرام **** نه آغازِ یکی پیدا و نه انجام
همه ممکنات، به مقتضای ذاتی خود، در جنبش و حرکت بوده و در هستی آرمیدهاند و کسی، نه از آغاز و نه از پایان آن چیزی میداند.
۱۶۴. همه از ذات خود پیوسته آگاه **** وز آنجا راه برده تا به درگاه
همه ممکنات، از ذات خود یا بالقوه یا بالفعل آگاهاند و لازمهٔ ادراک، ادراک هستیِ مطلق الوجود میباشد تا راه به درگاه حضرت حق برد.
۱۶۵. به زیر پردهٔ هر ذره پنهان **** جمال جانفزای روی جانان
در زیر پردهٔ هر ذرهای از این عالم، زیبایی زندگی حقیقت بخش واحد مخفی بوده که همه، مظهر وجه اویند و خود در حجاب مستور است.
۱۶۶. تو از عالم همی لفظی شنیدی **** بیا بر گو که از عالم چه دیدی
تو از عالم فقط کلمه آن را شنیدی. حالا بگو از عوالم محسوس و معقول چه دیدی؟
۱۶۷. چه دانستی ز صورت یا ز معنا **** چه باشد آخرت، چونست دنیا؟
شما از صورت و باطن عالم (غیب و شهود) چه چیز فهمیدی؟ آیا واقعاً، آخرت که ملکوتی است مانند دنیاست یا فرق میکند.
۱۶۸. بگو سیمرغ و کوه قاف چبود **** بهشت و دوزخ و اعراف چبود
اگر ادراک کردی، بگو سیمرغ و کوه قاف چیست؟ بهشت و جهنم و اعراف چیست؟ سیمرغ اشاره به ذات حق مطلق و کوه قاف اشاره به حقیقتِ انسانِ کامل که مَقرِّ سیمرغ است و اعراف جایگاهی بین بهشت و جهنم که سابقون و کاملان بر غیر خود اشراف دارند. (اعراف: ۴۸)
۱۶۹. کدام ست آن جهان کو نیست پیدا **** که یک روزش بود یک سال اینجا
کدام عالمی است که در غیب است که یک روز آن بهاندازه یک سال اینجاست؟ عالم برزخ یک روزش بهاندازه یک سال دنیا و عالم قیامت بهاندازه هزار سال دنیاست. (حج: ۴۷)
۱۷۰. همین بود جهان، آخر که دیدی **** نه، مالا تبصرون آخر شنیدی
خیال نکن که جهان همین است که دیدی، آنقدر عوالم غیب و نامرئی هست که فقط بعضی را گوش تو شنیده و با چشم ندیدی؛ خداوند میفرماید: «قسم به آنچه میبینید و آنچه نمیبینید.» (الحاقه:۳۸)
۱۷۱. بیا بنما که جابُلقا کدام است **** جهان شهر جابُلسا کدام است
اگر دیدی بیا بگو و نشان بده که جابلقا و جابلسا کجاست و اشاره به چیست؟ اهل معرفت گویند: جابلقا عالم مثال بوده که صور همهٔ عوالم در آنجاست و جابلسا عالمی است که ارواح در آنجا هستند و بعضی محل ارواح بهشتیان را جابلقا و محل ارواح جهنمیان را جابلسا گویند.
۱۷۲. مشارق با مغارب هم بیندیش **** چه این عالم ندارد جز یکی بیش
درباره مشرق و مغرب عالم محسوس فکر کن که به حسب ظاهر یک مشرق و یک مغرب میبینی بااینکه در عوالم وجود مشرقها و مغربها وجود دارد. (معارج: ۴۰)
۱۷۳. بیان مثلهن از ابن عباس **** شنو پس خویشتن را نیک بشناس
بیان ابن عباس، شاگرد تفسیر امیرالمؤمنین علیهالسلام را بشنو که گفت: اگر تفسیر و اسرار آیه (الله الذی خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن: «خداوندی که هفتآسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آنها را آفرید.») (طلاق:۱۲) را بگویم یا مرا سنگسار میکنند یا میگویند کافر شده است؛ پس بیا حداقل خود را بشناس تا خداشناس شوی.
۱۷۴. تو در خوابی و این دیدن خیال است **** هر آنچه دیدهای از وی مثال است
تو در خواب هستی و هر چه را میبینی از خیال و وهم توست. هر چیزی را بهعنوان حقیقی میپنداری، در واقع مثال و عکس وجود حقتعالی بوده که در ممکنات نمود پیدا کرده است.
۱۷۵. به صبح حشر چون گردی تو بیدار **** بدانی کآن همه وهم است و پندار
وقتی روز قیامت شود، تو از خواب بیدار شوی و همه را جمع ببینی، مییابی که در دنیا، وجود واحد بوده و به وهم، ممکنات را به حقیقت میدانستی.
۱۷۶. چه برخیزد خیال چشم احول **** زمین و آسمان گردد مبدل
در حشر، خیال دوبین بودن، از جلو چشم برداشته شود و به حق الیقین ببیند که همهٔ وجود، او بوده است و زمین و آسمانِ دنیایی هم، در قیامت تبدیل شود. (ابراهیم: ۵)
۱۷۷. چو خورشید جهان بنمایدت چهر **** نماند نور ناهید و مه و مهر
چون حقتعالی، نقاب از چهره برفکند و تابش حقیقی را بر تو بنماید، آنگاه دیگر نورِ زهره و ماه و خورشید، تابشی ندارد.
۱۷۸. فتد یک تاب از آن بر سنگ خاره **** شود چون پشم رنگینْ پارهپاره
اگر یکبار، فروغ آن نور ذات واجبالوجود، بر سنگ خاره که سنگ سختی است بیفتد، از هیبت آن فروغ، مانند پشم رنگین متلاشی و پارهپاره گردد.
۱۷۹. بدان اکنون که کردن میتوانی **** چو نتوانی چه سود آنگه که دانی
اکنونکه عمر عزیز داری، از وقت برای کمالات و درک حقایق استفاده کن، وگرنه در پیری و با ضعف و آماده نبودن اسباب، چه سودی میتوانی ببری. (اکنونکه میتوانی کاری انجام بده، وگرنه در قیامت، اگرچه بدانی، نمیتوانی کاری بکنی.)
۱۸۰. چه میگویم حدیث عالم دل **** ترا ای سر نشیب و پای در گل
چطور مطالب حدیث عالم دل و تجلیّات الهی را برایت بیان کنم که در زندان طبیعت، حبس و در سرازیری چاهِ ماده، پایت در گلِ مشکلات نفسانی گیر کرده است.
۱۸۱. جهان آنِ تو و، تو مانده عاجز **** ز تو محرومتر کس دیده هرگز
خداوند، جهان را برای تو آفریده تا به مقامات الهی برسی، ولی به خاطر هوای نفس عاجز ماندهای. بهراستی از تو خجالتزدهتر از موجودات کسی هرگز دیده است؟
۱۸۲. چو محبوسان بیک منزل نشسته **** بدست عجزْ پای خویش بسته
تو مانند زندانیان در منزل طبیعت واماندهای و بهوسیله ناتوانی، پای خود را بستهای.
۱۸۳. نشستی چون زنان در کوی ادبار **** نمیداری ز جهل خویشتن عار
همانند زنان در منزل تیرهبختی مظاهر دنیوی نشستهای و به قهقرا میروی و از نادانی خویش عار و ننگ نداری؟
۱۸۴. دلیرانِ جهانْ آغشته در خون **** تو سر پوشیده، ننهی پای بیرون
مردان مجاهد الهی دائماً با نفس امّاره در جنگ و خونآلود هستند تا به قرب الهی برسند؛ اما تو بهاندازه یک قدم، خود را از نفسانیّات بیرون نمیآوری و چادر تقلید بر سر انداختهای.
۱۸۵. چه کردی فهم از این دین العجایز **** که بر خود جهل میداری تو جایز
انگار فهم تو، بهاندازه این حدیث که میفرماید: «بر شما باد به دین پیر زنان» میباشد و نادانی؛ که شیوهٔ پیرزنان بیسواد و در خانه نشسته است را روا میداری.
۱۸۶. زنان چون ناقصات عقل و دیناند **** چرا مردان ره ایشان گزینند
گفتهاند: زنان در رسیدن به مقاماتی همانند نبوت و امامت، از نظر تفکّر و دین کمبود دارند. حال چرا مردان، طریق ایشان را پیش گیرند؟
۱۸۷. اگر مردی برون آی و نظر کن **** هر آنچ آید به پشت زان گذر کن
اگر واقعاً مرد راهی، از چهارچوبه تعلقات و طبیعت برون آی و با تفکّر عمیق، هر چه در مسیر حقتعالی، نزدت از موانع و مشکلات آید، رد کن و توقف منما.
۱۸۸. میاسا یکزمان اندر مراحل **** مشو موقوف همراهِ رَواحل
شرطش این است که حتّی لحظهای در منازل دنیایی، آسایش به نفست ندهی و همراه کاروان، یعنی استادان، به سیر و سلوک بپرداز و متوقف نشو.
۱۸۹. خلیل آسا برو حق را طلب کن **** شبی را روز و روزی را به شب کن
مانند حضرت ابراهیم خلیل علیهالسلام بدون تقلید، حق و حقایق را طلب کن و شبها را به روز و روزها را به شب با ذکر و یاد حق بگذران و دست از طلب برندار.
۱۹۰. ستاره با مه و خورشید اکبر **** بود حسّ و خیال و عقل انور
وقتی ستاره (حس مشترک) و ماه و آفتاب عالمتاب (عقل) را میبینی در واقع حق را دیدهای؛ یعنی برای رسیدن به حق از صُوَر حس مشترک و خیال و عقل باید عبور کرد. (اشاره به سوره انعام آیه ۷۷-۷۶)
۱۹۱. بگردان زان همه، ای راهرُوْ روی **** همیشه لااُحِبُّ الآفِلین گوی
ای سالک رونده بهسوی حق! باید از همه موانع که جنبه افولی داشته، روی بگردانی و مانند حضرت ابراهیم علیهالسلام بگویی من غروب کنندگان را دوست ندارم. (انعام:۷۶)
۱۹۲. و یا چون موسی عمران در این ره **** برو تا بشنوی انی انا الله
یا به سیره حضرت موسی علیهالسلام قدم بردار تا آثار تجلی حق را، حتّی در مظاهر حسیّه مانند صدای «همانا من خدایم» از درخت شنیده، مشاهده کنی. (قصص:۳۱)
۱۹۳. ترا تا کوه هستی پیش باقی است **** جواب لفظ اَرنی لنترانی است
تا وقتی خودت را ببینی، در حجاب باشی و نتوانی حق را ببینی. وقتی تقاضای دیدن او میکنی جواب میآید هرگز مرا نخواهی دید. (اعراف:۱۴۳)
۱۹۴. حقیقت کهربا، ذات تو کاه است **** اگر کوه توئی نبود چه راه است؟
حقیقت مانند کهربا و وجود تو همانند کاه است. اگر انانیّت و خودخواهی تو نبود، فاصلهای بین تو و حق نخواهد بود. چه آنکه کهرباء کاه را جذب میکند. جذبه حق تو را میکشاند اما مانع، تعیُّن توست.
۱۹۵. تجلی گر رسد بر کوه هستی **** شود چون خاکِ ره، هستی ز پستی
اگر تجلّی ذاتی حق بر کوه هستی سالک بتابد، همانند خاک، پست شده و هستی سالک محو گردد و از بین برود. چنانکه موسی علیهالسلام با یک تجلی مدهوش شد. (اعراف:۱۴۳)
۱۹۶. گدائی، گردد از یک جذبه شاهی **** به یکلحظه دهد کوهی، به کاهی
اگر توفیق نصیب سالکی گردد در واقع به جذبهای از گدایی به شاهی رسیده و به یکلحظه کوهی را چون کاه کند و به مقام کاملان رسد.
۱۹۷. برو اندر پیِ خواجه به اسراء **** تفرج کن همهْ آیاتِ کبری
برای رسیدن به حقایق عالم، برو متابعت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم که سلطان عارفان است کن که بارها خداوند او را سیر داد و آیات کبری (انفسی و آفاقی و جمالی و جلالی) خود در معراجها را، برای او نمایان کرد. (اسراء:۱)
۱۹۸. برون آی از سرایِ امِّ هانی **** بگو مطلق حدیث من رَآنی
وقتی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم شب معراج، از خانهٔ ام هانی (خواهر امیرالمؤمنین علیهالسلام که نزدیک خانه کعبه بود) به معراج رفت و محو جمال حق گشت، بارها فرمود: «هر که مرا دید خدا را دیده است.» تو نیز ای سالک، از خانه طبیعت بیرون آی تا بتوانی به معراج روی و آنگاه، هر که تو را ببیند، حسن روی دوست را مشاهده کند.
۱۹۹. گذاری کن زکاف کنج کونین **** نشین بر قاف قرب قاب قوسین
بیا از دوعالم صورت و معنی بگذر و تأمل مکن و در مقام قرب «قاب قوسین» که مقام احدیّت است، بنشین تا مظهریّت حق در تو ظاهر گردد.
۲۰۰. دهد حق، مر تو را هرچه که خواهی **** نمایندت همه اشیاء، کما هی
چون به صفات ربّانی حق متصف شدی، خداوند هر آنچه را بخواهی، به تو میدهد و در دلت حقایق و بواطن اشیاء را، آنطور که هست نشان میدهد.