گرفتار احوال خود
معشوقی، عاشق خود را به حضور خواند تا از وصال، لذّت ببرد. پس عاشق نامهای را که قبلاً برای معشوق نوشته بود، از جیب خود بیرون آورده و مطالب آن را نزد معشوق میخواند. معشوق فرمود: «نامهات در فراق بوده و الآن وقت وصال میباشد؛ خواندن نامه وقت تلف کردن است.»
عاشق گفت: «در فراق، از نامت بهرهمند میشدم ولی در حضورت از تو بهره نمیبرم».
معشوق فرمود: «تو هم عاشق ذات من هستی و هم عاشق حال خاص خودت و این دوام ندارد. چراکه من جزئی از مقصود تو هستم. من معشوقِ باقی هستم ولی معشوق تو، فانی است و این حال موقّت توست. عاشق حقیقی مقید به حال که زوالپذیر میباشد، نیست. حال گاهی میآید، به بسط روحی میافتد و گاهی میرود به قبض روحی دچار میگردد و دائم در نوسان است. عشق تو ناخالص است. درواقع عاشق حال خودت میباشی، نه عاشق ذات و حقیقت من. زمانی همانند آب، لطیفی و زمانی مانند آتش، گرفته و ناخوشی. حال تو مانند برج ماه میباشد که در تغییری و صورتهای مختلف میگیری. نتیجه آنکه: عاشقِ مجازی، گرفتار عشق خود و احوال خود است. اگر عشقش حقیقی بود، اوّل و آخر، خود معشوق میبود و بس. چون به آب جبّاریت رسید، دیگر از سراب صحبت نمیکند و خود را فراموش میکند و فقط محو محبوب میگردد».