گفتار اول
۱- خدا دوستی
من فقط میتوانم بگویم که او فرد موحّدی بود که خدا را خیلی دوست داشت.
۲- خواندن نمازهای یومیّه
ایشان نماز صبح را در خانه میخواندند و بعد از تعقیبات، مشغول مطالعه و تدریس میشدند. نماز ظهر را اغلب در مسجد بازار بزرگ میخواندند و قبل از غروب هم، از خانه خارج میشدند. نماز مغرب و عشا را در صحن حضرت علی علیهالسلام میخواندند.
۳- مباحثه
بعد از آن هم در صحن نزدیک مقبره جدشان (آیتالله سید محمدکاظم یزدی) مباحثه داشتند.
۴- نماز جماعت در کربلا
وقتی ایشان در کربلا نماز جماعت میخواندند، نصف حرم پر میشد. افراد صدام بعثی، از هر طرف حائل میشدند که مبادا آقا حرفی بزند، اما ایشان هیچ همّ و غمّشان نبود و هر حرفی که میخواست به صدام میزد. من میگفتم: جلوی اینها، هر حرفی نزنید، میگفتند: نه، اینها کاری نمیکنند.
۵- بعثیها و احترام
بعثیها هم تا آخر هیچ بیاحترامی به آقا نکردند و آسیبی نرساندند؛ یعنی در حقیقت همانها هم یک محبت و علاقهٔ درونی به آقای کشمیری داشتند، تمام آنها به ایشان احترام میگذاشتند و دوستشان داشتند.
۶- محبوبیّت فراگیر
میتوان گفت ایشان یک محبوبیت فراگیر داشتند، خیلی از افراد میآمدند و اصرار میکردند که حتی فقط برای لحظهای او را ببینند.
۷- نمازهای طولانی
او آن چنان جذب نماز میشد که انگار داشت خدا را میدید. نمازهای بسیار طولانی و با حضور میخواند.
۸- مسائل جزئی
به طور کلی میشود گفت: ایشان در یک حال و هوای دیگری زندگی میکردند و به مسائل جزئی توجهی نداشتند.
9- یا جدّاه و یا علی علیهالسلام
وقتی به ایران آمدیم، دائم از نجف یاد میکردند. دائم اسم حضرت علی علیهالسلام را به زبان میآوردند. آنقدر یا جدّاه میگفتند و به آن مباهات میکردند که من گاهی اوقات به شوخی میگفتم شما طوری یا جدّاه میگویید که انگار حضرت علی علیهالسلام فقط جدّ شماست و فقط شما اولاد اویید. بسیار احساس تعلق میکردند برای حضرت امیر علیهالسلام و یک جور ابهت و بزرگواری خاصی قائل بودند.
۱۰- زیارت امینالله و عاشورا
به زیارت امینالله و زیارت عاشورا خیلی علاقه داشتند. مخصوصاً زیارت امینالله که حتّی در خواب هم این زیارت را میخواندند. نمیدانم چه حالتی داشتند، شاید همان موقع رفته بودند حرم و برای حضرت امیر علیهالسلام زیارت میخواندند.
۱۱- حالت مصیبت
ایشان در ایام مصیبت حالت مصیبت داشتند، مخصوصاً برای حضرت زهرا علیها السلام بیشتر مصیبت میگرفتند و طوری بود که بیشتر در حال خودشان بودند و خودشان برای خودشان نوحههای عربی میخواندند.
۱۲- صبح پنجشنبه
صبح پنجشنبه که میشد دیگر حواسش (برای رفتن شب جمعه به کربلا) پرت بود.
۱۳- هر کار کنی کم است
میفرمود برای امام حسین علیهالسلام هر کاری بکنی کم است.
۱۴- در خودش بود
ایشان در خودشان بودند و چیزی بروز ندادند که ما متوجه شویم.
۱۵- مسجد سهله
شبهای چهارشنبه به مسجد سهله میرفتند و تا صبح آنجا بودند.
۱۶- مسجد کوفه
به مسجد کوفه هم میرفتند و تا صبح اعمال آنجا را انجام میدادند.
۱۷- یا اباصالح المهدی علیهالسلام
فقط چیزی که در خاطرم مانده، این است که حضرت ولیعصر علیهالسلام را زیاد صدا میکردند با عباراتی مثل «یا اباصالح المهدی» اما جلسهای باشد و ذکری، این طوری نبود.
۱۸- امام خمینی (ره)
ایشان امام را خیلی دوست داشتند و میگفتند امام عظیم است و این لفظ را در موردش به کار میبردند: انسان عظیم. او را ثابت و مستقیم میدانست و میفرمود: نظیر ندارد.
۱۹- آیتالله بهجت
آقای بهجت را خیلی دوست داشتند. ایشان را مرد پاکی میدانستند و تقدیسشان میکردند. از زهد و تقوای ایشان هم خیلی یاد میکردند.
۲۰- عکسالعمل سخن ناپخته
خیلی افراد بودند که ایشان را دوست داشتند و میآمدند دمِ در، التماس میکردند که فقط یک نظر آقا را ببینند. یادم میآید یک آقایی یک روز آمد دم در، به من قسم داد که فقط اجازه بدهید یک کلام با آقا حرف بزنم. گفتم آقا دم در نمیآیند و سفارش هم کردهاند که کسی نیاید. آنقدر التماس کردم که آقای کشمیری آمدند دم در.
آن آقا گفته بود شما را به خدا وقتی امام زمان علیهالسلام را میبینی این کار را بکن. یک دفعه آقا با یک غیظی در را بستند و آمدند داخل. آن وقت آن آقا رفته بود پیش رفقایش گفته بود، آقای کشمیری بدون علت این کار را نکرده، حتماً در آن روز من گناهی کرده بودم و ایشان فهمیده که اینطور در را بست و اعتنا نکرد.
۲۱- حالت عصبانیّت
ایشان یک مرد روحانی درویشمسلک بود و اگر از موضوعاتی از رفتار مردم ناراحت میشدند، حالت عصبانیتی پیدا میکردند، ولی مهربان بودند.
۲۲- مهماندوست
ایشان مهماندوست بودند مثلاً آقایان برای درس منزل ما میآمدند، میخواستند سریع از ایشان پذیرایی شود مثلاً میگفتند: زود چایی درست کنید و گاهی میگفتند: آقای فلان آمدند زود چایی درست کنید تا من اهمال نکنم. اگر سه نفر مهمان داشتند میگفتند شش نفر که غذا کم نیاید!
۲۳- برخورد با بچهها
در برخورد با بچهها یه خورده از آنها دور بودند، برای آنکه درس داشتند، مطالعه داشتند یا مشغول ذکری بودند. محیط تنگ نجف و بچههای زیاد، ایشان مجبور بودند یا زیرزمین باشند ما بالا باشیم، یا ایشان بالا بودند ما زیرزمین، تا خیلی بچهها سر و صدا نکنند.
خیلی خیلی به بچهها و ما محبت داشتند؛ اما جوری بود که خیلی انکار بکنند یا خیلی ببوسند و … نبود. بچهها تعدادشان هفت نفر بود سه پسر و چهار دختر.
۲۴- نامگذاری بچهها
اسم بچهها را با توافق همدیگر انتخاب میکردیم. دخترها را معمولاً به اسم کوچک صدا نمیکردند و میگفتند: (تعال) فلانی بیا به عربی حرف میزدند، اما پسرها را به اسم کوچک صدا میکردند.
۲۵- تنبیه و تربیت بچهها
اگر بچهها اشتباهی میکردند تنبیه میشدند اما تنبیه بدنی نبوده، زبانی بود. در مورد تربیت بچهها و نماز و قرآن و مانند اینها به من سفارش میکردند که به بچهها یاد بدهم، البته خودشان هم چیزهایی میگفتند، ولی به من واگذار میکردند.
۲۶- وعدههای غذایی
وعدههای غذایی ایشان معمولی بود، هر غذایی را دوست نداشتند، ولی نمیگفتند چی درست کنید و چی درست نکنید، کلاً خورشت نمیخوردند، هیچوقت نشد بگویند فلان غذا را درست نکنید. شب منزل میآمدند، شام میخوردند و میرفتند.
۲۷- یا من، یا رادیو
در آن زمان (قبل از انقلاب در عراق با رادیو و تلویزیون مخالف بودند. یکبار سید علی کوچک بود و رادیو به منزل آورد آقا فهمیدند، خیلی ناراحت شدند و فرمودند: یا من یا رادیو، ایشان گویا در یک حال و هوای دیگری و در یک فضای دیگر زندگی میکردند.
۲۸- هیبت و ابّهت
هیبتی داشتند؛ نمی دونم چطور بود که خود آدم از او خجالت میکشیدند، حتی بچهها، خیلی آزادانه صحبت نمیکردند.
۲۹- مرحوم قاضی (ره)
به آقای قاضی علاقه عجیبی داشتند و هر روز سر قبر ایشان میرفتند.
۳۰- سورهٔ یاسین
به سورهٔ یاسین خیلی علاقه داشت و از صدای ایشان که داشت قرآن میخواند ما توی کوچه میفهمیدیم که آقا به خانه آمده است.
۳۱- نماز شب
معمولاً نافله شب را ایشان به بچهها توصیه میکردند که خواندن آن خوب است.
۳۲- انس با خدا
با خدا خیلی مأنوس بودند.
۳۳- نمازشان طولانی بود
نمازشان طولانی بود. من نماز میخواندم و تمام میشد، میدیدم ایشان هنوز رکعت اول نماز است. فکر میکردم اشتباه خواندم دوباره میخواندم. نماز عصر را هم میخواندم میدیدم ایشان هنوز رکعت دوم همان نماز اولی است و ایشان جذب نماز بودند.
۳۴- فدک
ایشان از بعضیها بدشان میآمد در واقع از آقای …، سر قضیه فدک خیلی اعصابشان خرد شده بود که آن را مال حضرت فاطمه علیها السلام ندانسته بودند!
۳۵- روابط فامیلی
روابط فامیلیشان هم بد نبود و خوب بود.
۳۶- استخاره
استخارههای ایشان مثل اینکه الهامی بود، خانمی آمده بود استخاره بگیرد و میگفت: «من به استخارهٔ آقا خیلی اعتقاد دارم چون قبلاً استخاره گرفتیم برای مغازه، به همسرم فرموده بود، برای شما مغازه خوب است اما برای خانم بد است
من گفتم چطور میشود برای شوهر خوب و برای من بد باشد اگر خوب است برای هر دو خوب و اگر بد است برای هر دو نفر بد است!
بعد دیدم دائم در مغازه، شوهرم میگوید فلان چیز را (از خانه یا انبار) بیار، شیشه را بیار و … دیدم از صبح تا شب در خدمت مغازهام و معنی استخاره را تازه فهمیدم که چرا برای یک نفر بد است.»
پایان گفتار همسر استاد، که عمری به خدمت کردن و وفاداری و میهماننوازی شایستگیها نشان دادند؛ و همیشه نسبت به این فقیر، لطف و مرحمت مزید داشتند.