وبلاگ

گفتار ششم

۱- زحمت بسیار کشیده

روزی که من به محضر ایشان رسیدم، دیدم ایشان انواع کسالت‌ها را دارد، دیسک کمر، تنگی نفس، پروستات و … واقعاً حال نداشت و نمی‌توانست روی پا بایستد. آدم دلش می‌سوخت، اما ایشان چیزی نمی‌گفتند، فقط می‌گفتند: الحمدلله.

این سؤال در ذهنم بود که چرا ایشان این‌طور هستند؟ زمانی که محضر آیت‌الله بهجت رسیدم تا مرا دیدند بدون این‌که حرفی بزنم فرمودند: «زحمت بسیار کشیده، ریاضت بسیار کشیده و این‌ها اثر آن است.»

۲- خدمت و حضور

ایشان دائم در حضور بود، دائم متوجه بود و خودش از این حضور تعبیر به خدمت می‌کرد و همیشه این بند از دعای کمیل را می‌خواندند که: «و حالی فی خدمتک سرمداً»: (حالم را در کار کردن برای تو دائمی قرار ده)؛ و این امر بسیار عظیمی است، طعام بسیار لذیذی است که انسان به این زودی از آن سیر نمی‌شود. ایشان تا آخر همین‌طور بودند، تمام دردهایشان هم با همین تسکین پیدا می‌کرد یعنی توجه به خدا دردشان را تسکین می‌داد.

3- ارتباط با خدا

خیلی دلم می‌خواست بدانم ایشان ارتباطشان با خدا چگونه است. یک بار پیششان بودم به قلبشان اشاره کردند و فرمودند سرت را بگذار اینجا، گوشم را گذاشتم، شنیدم یک کلمه‌ای دائم تکرار می‌شود. گفتم آقا ذکر شما فلان کلمه است؟ فرمودند: بله!

مثل ساعت که دائم کار می‌کند، این کلمه تکرار می‌شد، ارتباطشان با خدا این‌گونه بود.

۴- انکار صد هزار

یک «لااله الّاالله» می‌گفتند: آدم یک جوری می‌شد. یک «یا لطیف» می‌گفتند، انگار که در حضور خدای تعالی نشسته‌اند. یک «بسم‌الله الرحمن الرحیم» می‌گفتند، انگار صد هزار «بسم‌الله الرحمن الرحیم» گفته‌اند و این چیزی است که طرف باید خودش ببیند، بچشد و خیلی قابل انتقال نیست.

۵- یاد معشوق

انسش با خدا خیلی زیاد بود؛ مخمور جام عشق و نام و یاد معشوق بود و این حالت در چهرهٔ او همیشه نمایان بود.

۶- دو راه درمان

نظر ایشان این بود که برای از بین بردن صفات رذیله دو راه درمان وجود دارد یکی راه مجاهده است که انسان باید زحمت و ریاضت بکشد تا آن‌ها را بیرون کند.

راه دوم مثل کسی که در حال غرق شدن باشد و یک نفر بیاید او را نجات بدهد یا کسی که مثلاً پایش یا دستش نجس است و در آب کر، همه بدنش تمیز و طاهر می‌شود.

آب کر یعنی یاد خدا. اگر یاد خدا دائم باشد، صفات رذیله همه‌اش با هم برچیده می‌شود و این یاد و محبت خدا مانع می‌شود که انسان کار زشتی انجام دهد.

ایشان با اینکه خودشان خیلی ریاضت کشیده بودند، اما راه دوم را که محبت خداست صلاح می‌دانستند و خیلی بر آن تأکید داشتند.

۷- عرفان

می‌فرمودند: «عرفان قطع از ما سوی الله (غیر خدا) است.»

۸- عدم توجه به دنیا

به هیچ کس وابستگی نداشت، حتی یک ریال. اگر یک ریال پول هم نداشت، یا صد میلیون پیشش بود، فرقی برایشان نداشت.

اگر هیچ پولی نداشت انگار که تمام این دنیا مال ایشان است، اصلاً بریده بود. آقای حسن‌زاده آملی و میرزا هاشم آملی قسم می‌خوردند که آقای کشمیری این طور بود که اگر پول پیشش می‌گذاشتیم انگار نه انگار هیچ توجهی به آن نمی‌کرد نه به مال، نه به دنیا.

۹- با تقوا

بزرگانی نزد ایشان می‌آمدند و می‌پرسیدند: فلان کمال چه طوری به دست می‌آید؟ می‌فرمود: با تقوا به وجود می‌آید.

ببینید طرف ما کشمیری است که می‌فرمود: تقوا داشته باشید.

۱۰- حرف دنیا

من هر وقت کنار ایشان می‌نشستم به طور قلبی یاد خدا می‌افتادم. پیش او اگر از دنیا حرف می‌زدی مثل این بود که پیش بزرگی، داری حرف زشتی می‌زنی، انسان خودش خجالت می‌کشید.

۱۱- بندگی خدا

ایشان اول توصیه به تقوا می‌کردند و می‌فرمودند: بندگی خدا را کنید، ترک معصیت کنید.

۱۲- توجهتان به خدا

اگر ایشان می‌دید که شخص از این مرحله «ترک محرمات و عمل به واجبات» گذشته و اهل معصیت نیست و یک واجب از او ترک نمی‌شود، یک مطالب دیگری می‌فرمود؛ مثلاً توصیه می‌کرد که توجهتان به خدا بیشتر باشد یا یک ذکری را دستور می‌داد، از این جا شروع می‌کرد.

۱۳- نزدیک‌ترین راه

یک موقع می‌بینید که انسان به یکی از ائمه علیهم‌السلام انس خاصی دارد مثلاً به امام رضا علیه‌السلام. از ایشان پرسیدم آقا چه کار کنیم؟ نزدیک‌ترین راه برای توسل کدام است؟

فرمود: به دلت نگاه کن ببین با کدام یک از آن‌ها انس بیشتری داری، دلت بیشتر پیش کدام یک از ایشان می‌رود. فرمایش او این بود که می‌فرمود: (با موالیان) رفیق شوید.

۱۴- فقط بندگی

من یک دفعه به ایشان گفتم آقا خوش به حال شما! خدا خیلی چیزها به شما داده. فرمودند: این‌ها چیزی نیست! فقط بندگی برایش اصل بود.

۱۵- عدم گناه

مدتی که با ایشان بودم یک خلاف شرع از او ندیدم. اگر غیبتی می‌خواست بشود، خیلی عجیب مراقب بود، حواسش جمع بود. حرف لغو و بیهوده نمی‌زد. کرامتی که من از ایشان دیدم بالاتر از هر کرامت دیگر است که به کسی حرف بدی نمی‌گفت، تقوا و بندگی خدا برایش اصل بود.

۱۶- آرزوی رفتن

یک دفعه از ایشان پرسیدم: شما کسی را سراغ دارید که آرزوی رفتن بکند؟ چون این برای خیلی‌ها مشکل است.

فرمود: بله، بعد یک لحظه صبر کرد و فرمود: خودم! گفتم: به حق امیرالمؤمنین علیه‌السلام به هیچ کسی نمی‌گویم، شما جای خودتان را دیدید؟ فرمودند: بله، گفتم: چه طور است؟ فرمود: راحت است، الحمدلله.

۱۷- وجودش استقامت

همه وجودشان استقامت بود، کمرشان درد می‌کرد، قلبشان بیمار بود، دو بار سکته کرده بودند. من یک بار از ایشان شکوه نشنیدم، حالشان را می‌پرسیدیم می‌گفتند: الحمدلله.

باز می‌پرسیدم می‌فرمودند: «درد می‌کند». فقط همین، بدون این که شکوه کند، انگار دردهایش را با جان و دل پذیرفته بود، وجود ایشان دالّ بر استقامت بود، ایشان را که می‌دیدیم، می‌فهمیدیم استقامت یعنی چه.

۱۸- حضرت امیر علیه‌السلام

اسم حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌آمد آقای کشمیری اشکشان جاری می‌شد. اگر کسی به علی علیه‌السلام او را قسم می‌داد ردش نمی‌کردند. اگر می‌خواستند بر مطلبی تأکید کنند، می‌گفتند به علی علیه‌السلام قسم.

۱۹- دائم الحضور

کنار ایشان می‌نشستم به یاد خدا می‌افتادم، اگر انسان توفیق پیدا کند که خود را در حضور خدا ببیند این خیلی مقام است. او دائم الحضور بود.

۲۰- کسی را راه نمی‌داد

آقای کشمیری اوایل تا یک سال کسی را راه نمی‌دادند. آقای بهجت به من پول می‌دادند که به ایشان بدهم؛ رفتم درب منزل ایشان مرا راه نداد و پول را گرفت.

۲۱- مکروهی ندیدم

اولیای خدا مثل آقای کشمیری حرف لغو و بیهوده نمی‌زنند؛

اصل برایشان تقوا بود و مکروهی از ایشان ندیدم.

هر چه شرع مقدس دستور داده، در ایشان دیده می‌شد.

۲۲- سفارش به تقوی

اوایل کسی نزدشان می‌آمد، اول بار سفارش به تقوا می‌کرد؛ بعد که آشنایی بیشتر می‌شد مراحل دیگر مثل ذکر و … بود.

پایان خلاصه گفتار حجةالاسلام حاج شمس الله قائمی از شاگردان حضرت استاد.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.