وبلاگ

گفتار هشتم

۱- در هر حال ذکر

آقای کشمیری ویژگی عجیبی در ذکر داشت. در هر حال ذکر می‌گفت و خیلی حال عجیبی داشت. کسی را هم راه نمی‌داد. اگر هم کسی بود، ایشان آن‌قدر مشغول ذکر بود که فرصتی را که با کسی صحبت کند نداشت و این اواخر مخصوص بیشتر در حال ذکر درونی بود.

۲- هو الحی

خیلی وقت‌ها آدم احساس می‌کرد ایشان دارد «هو الحی» می‌گوید، با نفس کشیدنش «حی» می‌گوید.

۳- شعله‌های فراق

او در قم مانند آواره‌ها بود و مانند یک شمع که رو به خاموشی می‌رود، وجودش در شعله‌های فراق و دوری می‌سوخت.

۴- هر مریض می‌بینید

عرض شد ما توی بیمارستان صبح تا شب مشغول بیمار هستیم! چگونه یاد خدا باشیم و با خدا باشیم. فرمود: شما هر مریض که می‌بینید متوجه خدا باشید. علاوه بر آن، روزی نیم ساعت برای خودتان در شبانه‌روز ساکت باشید.

۵- نماز با توجه

نمازشان خیلی نماز با توجهی بود. مکرراً دیده می‌شد چهرهٔ ایشان بعد از نماز دگرگون شده، حال پیدا می‌کرد؛ یعنی بعد از نماز می‌نشست و حرف می‌زد.

می‌فرمود: نماز مانع امور دیگر است (الصلوة تنهیٰ عن الفحشاء والمنکر). (سورهٔ عنکبوت، آیه ۴۵)

۶- شب‌ها

او شب‌ها مدت زیادی بیدار بود و از این تاریکی لذت می‌برد، من فکر می‌کنم مکاشفاتش هم شب‌ها بود.

۷- اهل قرآن

من کسی را ندیدم مثل ایشان اهل قرآن باشد، عجیب بود، مخصوصاً قبل از سکته‌شان گاهی هر سه روز یک‌بار ختم قرآن می‌کردند. وقتی قرآن می‌خواندند چهره‌شان واقعاً دیدنی بود. یک قرآن بزرگ داشتند، می‌گذاشتند جلوشان و قرآن می‌خواندند و آن وقت چهره‌شان مثل مهتاب می‌درخشید، معلوم بود که در عالم دیگری است، عجیب به قرآن علاقه داشتند.

۸- سکوت

سکوت ایشان همیشه بر حرف زدنشان ترجیح داشت. اصلاً ایشان حرف نمی‌زدند مگر این‌که سؤال می‌کردی وگرنه اصلاً آدم اهل حرف نبودند.

ساکت و متوجه؛ و بعد از سکته هم ساکت‌تر شده بودند. حتی ساعتی آدم پیششان می‌نشست، به زور باید سؤالی می‌کردی که حاج‌آقا چیزی بفرمایید. گاهی می‌گفت چه بگویم؟ یا گاهی جملات جزئی داشتند مثلاً «فاذکروني أذکرکُم واشکروا لي و لا تَکفُرون»: (پس به یاد من باشید تا به یاد شما باشم و شکر مرا گویید و کفران نکنید) (سوره بقره، آیه ۱۵۲)

۹- بابی از معارف

فرمودند: یک‌دفعه بابی از معارف (در نجف) بر من باز شد که آن‌قدر برایم سنگین بود که اگر حرام نبود دست خودم را به سیم برق وصل می‌کردم تا بمیرم.

۱۰- ساده و بی‌آلایش

ایشان ساده‌تر از عموم مردم زندگی می‌کرد. خیلی ساده و بی‌آلایش بود. گاهی حتی امور عادی زندگی‌اش نمی‌گذشت. ایشان اغلب در مضیقهٔ مالی بودند ولی اصلاً به زبان نمی‌آوردند.

۱۱-کنار ایشان

روح ایشان بسیار روح مؤثری بود. آدم وقتی کنار ایشان می‌نشست احساس تأثیر می‌کرد و خود ایشان فرد ساخته شده و واقعاً اهل ذکر به تمام معنی بود.

۱۲- به کسی دل می‌داد

عجیب دلی بود، وقتی به کسی دل می‌داد تا فیها خالدون (نهایت) او می‌رفت. مشکل و نگرانی هر کس، نگرانی او می‌شد و خیلی رحیم و عطوف بود.

۱۳ – ۳۱۳ آیت‌الکرسی

یک روز صبح رفتم با ایشان خداحافظی کنم بروم جبهه، قرار بود ما را بفرستند جنگ‌های پارتیزانی داخل عراق.

آقای کشمیری خیلی ناراحت و افسرده شد و من تعجب کردم. ایشان دعایی به من داد و گفت: برگشتید این را به من بدهید. بعد از آن به من گفت: روزی که رفتید به عدد شهدای بدر برای شما آیت‌الکرسی خواندم.

سیصد و سیزده تا آیت‌الکرسی خواندن برای جوانی که خیلی هم معلوم نیست کی هست، کی نیست برای یک پیرمرد زیاد بود.

۱۴- اهل وفا

خیلی ایشان اهل وفا بود و در مشکلات واقعاً برای آدم مایه می‌گذاشت؛ حتی اگر کار واجب هم داشت این‌طور نبود که بگوید نیا! یا مثلاً الآن اذان ظهر است من باید بروم.

۱۵- علاقه به ائمه اطهار

ایشان به ائمه اطهار خیلی علاقه داشت و توسلات عجیبی داشت. بسیاری از توصیه‌هایی که می‌کرد توسل به حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله و سلّم و به حضرت زهرا علیها السلام و حضرت حجت علیه‌السلام بود.

۱۶- عاشورایی

ایشان ایام سوگواری ائمه علیهم‌السلام حالت به هم ریخته و پریشانی داشت و عاشورا که می‌شد دیگر عاشورایی و بی‌قرار بود. اگر کسی روضه می‌خواند اشک می‌ریخت. منقلب بود و آرام و قرار نداشت. از خانه بیرون می‌آمد و می‌رفت کنار حرم حضرت معصومه علیها السلام؛ آنجا دسته‌ها می‌آمدند، می‌نشست و تا آخر شب همان‌جا کنار حرم به گنبد نگاه می‌کرد و می‌رفت تو حال خودش و اشک می‌ریخت.

۱۷- زیارت جامعه

ایشان کسی نبود که مکان خیلی در او تأثیر داشته باشد. چه در قم و چه در مشهد زیارت جامعه می‌خواند و بعد از آن دیگر دعا و سکوت بود.

۱۸- مسجد سهله

بارها به من می‌گفتند: مسجد سهله را ندیدی چه مسجدی است. من خودم مکرر می‌شنیدم که می‌گفتند: «یا حجة بن الحسن ادرکنی ولا تهلکنی» و خیلی به حضرت توجه داشت.

۱۹- کشف و کرامات

آقای کشمیری سطحش از این حرف‌ها بالاتر بود که کشف و کرامت برایش مهم باشد. به ما هم می‌فرمودند: این‌ها چیز مهمی نیست، چشمتان را نگیرد. طبیعی است که کسی وارسته باشد گیر این مسائل نمی‌افتد. با این که خودشان کرامت داشتند ولی اصلاً مهم نمی‌دانستند. من همیشه احساس می‌کردم ایشان یک موحد کامل است. توصیه‌اش هم همیشه این بود که دنبال این حرف‌ها نروید، دنبال خدا بروید.

۲۰- چشم علّامه طباطبایی

در مورد علامه طباطبایی می‌فرمودند: «چشم علامه طباطبایی همه‌اش توحید است (توحیدی می‌بیند)».

۲۱- امام‌زاده

ایشان وادی‌السلام قم (آخر خیابان خاکفرج) می‌رفت، نزدیک جمکران امام‌زاده‌هایی است که برخی از اولیاء خدا آنجا دفن‌اند و ایشان به آنجا خیلی علاقه داشت، با او می‌رفتیم کنار نهر آنجا می‌نشستیم.

۲۲- ابن فهد حلّی

ما با ایشان کنار امامزاده‌ها، آنجا نشسته بودیم، یک دفعه دیدم آقای کشمیری حالش دگرگون شد، فرمود: صاحب کتاب عده الداعی مرحوم ابن فهد حلی (روحش) آمد.

۲۳- چرا سر قبرم نیامدی؟

یک روز ایشان به وادی‌السلام قم با من یا با کس دیگری رفتند و خیلی آنجا می‌رفتند. بعد که آمدند خانه درویشی (از اولیا در خواب یا مکاشفه) آمد و گفت قبرستان آمدی، چرا به من سر نزدی. فردا ایشان به آدرس صاحب قبر، رفتند.

۲۴- خوب سرد شدی

یک‌بار در زیرزمین منزل ما نشسته بود و قبلاً ذکری یا دعایی به اخوی داده بود. اخوی ما کمی سرش شلوغ شده بود و نرسیده بود آن را انجام دهد. ایشان فرمودند: خوب سرد شدی (از ذکر گفتن). گفت: نه دو سه روز نیست.

وقتی آمدیم بیرون، اخوی گفت: یک ماهی هست هر کاری می‌کنم نمی‌توانم انجامش بدهم و سرم شلوغ شده است.

۲۵- شکایت نزد حضرت امیر علیه‌السلام

یک روز فرمودند: آدم عارفی نزدیک کوفه زندگی می‌کرد (حاج مستور آقا شیرازی)، از او خواهش کردم چیزی به من بدهد و نداد. ناراحت شدم و از خانه‌اش آمدم بیرون، نعلین را زیر بغل و پابرهنه داخل حرم شدم و خطاب حضرت امیر علیه‌السلام که من فرزند توام چرا این شخص نمی‌دهد! از حرم آمدم بیرون و به طرف خانه رفتم. بقال سر کوچه‌مان گفت: آقایی سراغ شما را می‌گرفت. بعد رفتم خانه دیدم دم در است گفت: چرا شکایت مرا پیش حضرت امیر علیه‌السلام می‌کنی!

۲۶- مکاشفات

ایشان مکاشفات عجیبی داشت.

پایان خلاصه گفتار آقای دکتر محمدباقر لاریجانی.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.