گفتار یازدهم
۱- نگهداری حال
یک وقت آیتالله بهجت پاکتی (که درونش مبلغی پول بود) به من داد و فرمود: میروی خیابان آبشار و این را به آقای کشمیری میدهی.
من آن زمان ذکر «الله الله» میگفتم و حال خوشی داشتم. رفتم منزل ایشان و پاکت را دادم و گوشهای نشستم. آقای کشمیری عمامه مولوی سبزی به سر داشت. نیم ساعتی گذشت و آقا مطالعه میکردند. گفتم: آقا نصیحتی بکنید!
فرمودند: همین حالی که دارید را نگهدارید و از دست ندهید. شما رفیق لازم ندارید و فرمود: این ذکر «الله الله» را از آقای بهجت گرفتید؟ گفتم: نه از علّامه طباطبایی گرفتم.
۲- عنایت حضرت ابوالفضل علیهالسلام
یک روز درس آقای بهجت تعطیل بود. رفتم منزل ایشان، فرمودند: امروز مباحثه نیست، ولی مانعی ندارد تشریف بیاورید. رفتم در اتاق آقای بهجت تکیه داده بود ولی آقای کشمیری تکیه نداده بودند، مانند قدما که نزد استاد نشسته بود. آقای کشمیری داشتند درباره زنی که حضرت ابوالفضل علیهالسلام به او عنایت کرده و استخاره میگرفت (داستان آن در کتاب صحبت جانان صفحه ۸۸ ذکر شده است.) و دقیق جواب میداد میفرمودند که یکبار برایم استخاره گرفت و در آخر گفت: پس راست برو؛ و نصیحت ملّا حسینقلی همدانی را به من کرد بعد آقای کشمیری گفتند: شصت و خوردی نوع استخاره میدانم حتّی از هندیها هم در این باره اجازه دارم.
توضیح آنکه حضرت استاد صاحب استخاره بودند و یکی از آنها از عنایت حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام بود. (مراجعه شود به کتاب آفتاب خوبان صفحه ۴۴.)
۳- بیان مجسّم
آقای کشمیری خصوصیتی داشتند که وقتی یک حکایتی را میگفتند مجسم میکردند و خیلی بیان گیرایی داشتند.
۴- جلسه ملکوتیّه
آقای کشمیری گفتند: اوایل آشنایی ما با آقای بهجت در نجف یک ربع و یک ساعت دیدار ما به طول میکشید.
یکبار در حجره نشسته و دست به کمر و سرش پایین بود و حرف نمیزد که این را جلسه ملکوتیه میگویند ما با آقای بهجت شبهای جمعه به مسجد سهله میرفتیم. من ده، چهارده سال از ایشان کوچکتر بودم. بعضی اوقات شبها میخوابیدم ولی آقای بهجت شب را به عبادت و سجده مشغول بود و سحر مرا بیدار میکرد، میدیدم رنگش زرد بود.
ایشان حدود دو سال صمت مطلق داشت و هیچ حرفی نمیزد.
۵- شاگرد رسمی نبودم
از ایشان پرسیدم شما شاگرد (رسمی و هر روزه) آقای قاضی بودید گفت: نه، اگر درس آقای قاضی میرفتم پدرم با من دعوا میکرد. یک شُبهه برای پدرم شده بود و با آقای قاضی میانه خوبی نداشت.
۶- ملاقات آقای بهجت با بزرگی
آقای کشمیری فرمودند: آقای بهجت در ایران هم با بزرگی (پیری) ملاقات داشت که آقای بهجت فرموده بودند: راه میرفت، انگار روی هوا راه میرفت. به او گفتم: مرا دوست دارید؟ پیر فرمود: عزیزتر از اولادم. گفتم: قسمت میدهم به آقا امیرالمؤمنین علیهالسلام چیزی به من بفرمایید. فرمود: یک شب مهلتم بده. بعد از یک هفته، سه چیز به من گفت.
بنده به آقای کشمیری گفتم آن سه چیز چه بود؟ فرمودند: آن موقع نفرمودند، ولی بعداً فرمودند: من اینها را بلد بودم ولی در دستورات من نبود.
اول هزار و یکمرتبه سوره توحید (قل هو الله أحد)، دوم هزار یا هزار و یکمرتبه «لاالهالاالله»، سومی را بنده فراموش کردم.
۷- خسته از سفر
آقای کشمیری وقتی از نجف به قم آمده بودند ناراحت بودند که از نجف دور شدهاند و این آیه را زیاد میخواندند: «لقد لقینا من سفرنا هذا نصباً»، «موسی به یار همسفرش گفت: همانا سخت از این سفر خسته شدهایم». (سورهٔ کهف، آیهٔ 62)
۸- مجتهدی، حرم اهلبیت است
آقای کشمیری به جعفر آقای مجتهدی خیلی معتقد بود و میگفت حرمِ اهلبیت علیهمالسلام است.
۹- پسرت صوفی شده
آقای کشمیری میفرمودند: آقای بهجت درس آقای قاضی میرفتند و آقایی که الآن (آن زمان) در قم هست، نامهای برای پدر آقای بهجت مینویسد که پسرت صوفی شده است. پدرش برای او نامه مینویسد که اگر درس آقای قاضی بروید عاقت میکنم. او نامه را به نزد استادش شیخ محمدحسین اصفهانی (معروف به کمپانی) میبرد و دیگر به درس آقای قاضی نرفت.
۱۰- علامه طباطبایی
آقای کشمیری فرمودند: روزی علامه طباطبایی برای دیدنم به منزل ما آمد و فلانی گفت نیست و علّامه برگشت. برای مرتبه دوم آمد و خودش را معرفی کرد. بنده از آقای کشمیری پرسیدم علّامه را چطور دیدید؟ فرمودند: علّامه حاضر است.
۱۱- در عقد پدرت
آقای کشمیری فرمودند: وقتی از نجف به تهران آمدم، مرحوم آیتالله سید احمد خوانساری (مرجع تقلید) دو دفعه به دیدنم آمد و به من گفت: من در عقد پدرت در نجف شرکت داشتم، ولی نشد باز دیدنش بروم. بنده عرض کردم ایشان را چطور دیدید؟
فرمود: «کأنّه قارورهٌ مُلئت»: مانند یک شیشه پر نور بود.
ایشان فرمود: از آیتالله خوانساری سؤال کردم روزی چقدر قرآن میخوانید؟ گفتند هر سه روز یک ختم قرآن میکنم. آیتالله خوانساری فرمود: اگر خط ریز باشد نمیبینم ولی قرآن ریز هم باشد میبینم.
۱۲- سه هدیه از هند
از شخص موثّقی شنیدم که از هندوستان برای جدّ آقای کشمیری مرحوم آیتالله سید محمدکاظم یزدی سه چیز بهعنوان هدیه فرستادند. یکی سجاده مخصوص که آن را بافتند و اذکار و اورادی داشت که شیاطین دور میشدند.
دوم لوستر مخصوص بود. سوم کتابی بود.
آقای کشمیری فرمودند: اما سجاده را چه کسی برد یا دزدیدند نمیدانم؛ اما لوستر را به حرم حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام بردند و کتاب نزد عمهام بود که من آن را گرفتم و آن کتاب خطّی بود و در آن ختوماتی بوده که یکی از آن ختومات این بود:
سوره یٰس روز اول یکمرتبه، روز دوم دومرتبه تا روز صدم صد مرتبه.
یک نفر گفت آقای کشمیری را در صحن دیدم که داشتند سوره یٰس را به عدد ۸۵ میخواند که فرمودند: نتیجه آن این است که به آدم علم میدهند.
۱۳- حرف توحیدی
از آقای کشمیری پرسیدم جعفر آقا مجتهدی (درباره مرحوم جعفر آقا مجتهدی به کتاب لالهای از ملکوت و در محضر لاهوتیان مراجعه شود.) از توحید هم صحبت میکرد؟(چون آقای مجتهدی عاشق اهلبیت علیهمالسلام بودند و روششان بر این اساس بوده این سؤال مطرح شده است.) فرمودند: یک بار هم حرف توحیدی به میان آمد.
۱۴- ما کجا و ایشان کجا
آقای کشمیری فرمودند: ما کجا و ایشان (آقای قاضی) کجا.
۱۵ – سفارش مراجعین به بنده
آقای کشمیری فرمودند: من که نجف بودم آقای بهجت طلبههایی را که میآمدند، سفارش میکرد که نزد من بیایند.
۱۶- استاد دست شاگرد را بوسید
در قضیهٔ آمدن ملأ حسینقلی همدانی به منزل خاقانی (شرح این داستان، در کتاب روح و ریحان آورده شده است.) آقای کشمیری فرمودند: استاد دست خاقانی را بوسید. عرض کردم میشود استاد دست شاگرد را ببوسد؟ فرمود: تعجبی ندارد آیتالله خویی هم دست مرا بوسید.
۱۷- خضر راه
در قم اهل دانشی که کاسب هم بود و نزد استاد رفت و آمد میکرد، بعد از مدتی به شخصی از سلاسل علاقه پیدا کرده بود و تعریف او را میکرد.
روزی آقای کشمیری به آن اهل دانش فرمودند: خضر راه تو اوست (کنایه از اینکه دلت به وی وابسته است) گر چه نزد ما هم میآیی، اواخر هم او به محضر استاد نمیآمد!
پایان خلاصه گفتار حجه الاسلام پ….