گفتار دهم
۱-کربلایی احمد
مرحوم سالک محب خاندان اهلبیت علیهالسلام کربلایی احمد تهرانی که در قم تشریف داشتند (شرححال کل احمد تهرانی را در کتاب رند عالم سوز از انتشارات طوبای محبت قم ببینید.) و در سال ۱۳۷۹ به رحمت ایزدی پیوست، فقیر را با ایشان همصحبتی و رفاقت بود. روزی هنگام عصر، ایشان را منزل جناب استاد بردم.
هوا کمی گرم بود و دو تخت در حیاط بود و استاد روی یک تخت نشسته و ایشان هم در مقابل نشستند. استاد در حال سکوت و قبض بودند. فقیر، کل احمد را برای استاد معرفی کردم و عرض کردم اگر اجازه بدهید مدحی دربارهٔ مولا علی علیهالسلام بخواند. اجازه دادند؛ و کل احمد مدحی در توصیف امام علی علیهالسلام خواندند.
وقتی از خانه استاد بیرون آمدیم کل احمد فرمود: من با این کسالتهایی که دارم؛ تنگی و سنگینی نفس کشیدن ایشان واقعاً سخت است، انگار حال جسمی من بهتر از اوست.
دو روز بعد از این ملاقات، استاد سکتهٔ دوم کردند که جام بلا و محنت، خاصّ مقربین راه است.
هرکه در این بزم مقربتر است***جام بلا بیشترش میدهند
۲- تند نماز خواندن!
حضرت استاد دربارهٔ یکی از محبین اهلبیت علیهالسلام که با او رفاقت داشتند دربارهٔ نمازش تأسف میخوردند و میفرمودند: نمازش را بسیار تند میخواند و طمأنینه ندارد «نقر کنقر الغراب»: مصداق فرمایش پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم که شخصی را دیدند که در نماز قرار ندارد، زود سر از سجده برمیدارد. فرمودند: او سر بر زمین میزند مثل سر بر زمین زدن کلاغ (یعنی کلاغ وقتی به طعمهای میرسد منقار میزند زود سر بلند میکند که مبادا دشمن قصد او کند.)(جامع النورین، ص ۴۱۷)
۳- او همسر دارد؟
روزی صبح خدمت استاد رسیدم و دیدم شخصی از گیلان بهواسطه عالم زادهای از قم در اتاق خدمت ایشان هستند. آن شخص حرفهایی میزد که در معنا بیاعتبار و حرفهای پراکندهای بود. وقتی رفتند از بنده سؤال کردند آن آقازاده همسر دارد؟ گفتم: احتمال دارد و معنی کلام ایشان را فهمیدم که او در مسئله …. مشکل دارد. فردا از یکی از نزدیکان آن عالم زاده پرسیدم، گفت: همسر ندارد و بعد جواب را به خدمت استاد رساندم و عرض کردم دقیقاً همانطور که فرمودید است.
سالها از وفات آن زندهیاد میگذرد و آن شخص با اینکه عمری را پشت سر گذاشته هنوز مجرّد است.
۴- اظهار محبّت
تلامذهٔ خاصی که عدهشان بسیار قلیل بودند و دائم نزد استاد میآمدند؛ هر وقت به مسافرتی میرفتند، اولاً از دیگران از احوال آن تلمیذ سؤال میکردند؛ ثانیاً وقتی از مسافرت برمیگشت و خدمت استاد مشرف میشد، استاد چنین اظهار محبت میکردند که شما جلوی چشمم بودید؛ یا میفرمودند به یاد شما بودم، یا قسم به جدّشان میخوردند که در فکر شما بودم.
۵- بخشش لباسها
با موافقت حضرت استاد، همسر مکرّمهٔ ایشان لباسهای آقا را از پیراهن و قبا و عبا بخشش میکردند و دوستان لباسها را بهعنوان تبرّک میگرفتند و میپوشیدند.
۶- دیر باورم
در مسائل ادعای رؤیت امام زمان علیهالسلام از گذشتگانی که در کتابها نوشته شده بود و بعضی زندگان برای استاد نقل میکردند میشنید، ولی در ابراز و نظر نهائی خصوصی میفرمودند: من در این امور دیر باورم و کم بود که تأیید میکردند.
۷- کلاه هدیه را برد
روزی منزل استاد آمدم و فرمودند: کسی از گیلان اینجا آمده و کلاه هدیه فلانی را برد. کلاه را شخصی از اصفهان، دستباف برای ایشان درست کرده بود و آن گیلانی به ترفندی همانند این جملات که کلاه شما متبرّک است و بعد برایت میآورم برد و دیگر نیاورد!
۸- الکاسب حبیبالله
روزی طلبهای با پسرش مشرف به حضور استاد شدند. پدر عرض کرد میخواهم پسرم طلبه شود ایشان با دیدی که داشتند فرمودند الکاسب حبیبالله، او را کاسب کن یعنی به درد طلبگی نمیخورد.
۹- شناسنامه
در ملاقات ایشان با امام خمینی (ره) ایرانی شدن شناسنامه را عنوان کردند و امام دستور داد، ولی مسئولین ذیربط عمل نکردند.
فقیر شاهد بودم که یکی از مسئولین بلندمرتبه نیروی انتظامی که گاهی خدمت ایشان میرسید و یک روحانی که سمتی عالی در قوه قضاییه داشت و گاهی خدمت میرسید، در موضوع شناسنامه صحبت شد قول دادند انجام میشود، ولی تا آخر عمر استاد، هیچکدام این کار را نکردند؛ و نظر استاد این بود که اینان انجام نمیدهند.
۱۰- شما ذکر نمیخواهید
یک بازاری فرشفروش که اصالتاً یزدی بود، گاهی خدمت استاد میرسید و خدمتی هم میکرد. روزی برایم گفت: به استاد گفتم به من ذکر بدهید. فرمودند: شما ذکر نمیخواهید! فقط این ذکر را به عدد خاص بگویید «ألَیسَ الله بِکافٍ عَبدَهُ» (سورهٔ زمر آیهٔ 36) که تأثیر آن این است که انسان به خلق محتاج نشود.
۱۱- تا دو ماه دیگر
شخص معمری که در یکی از شهرها ساکن بود و بعضی ادعا داشتند که ایشان قوی و در علم حرف و معنویت و ذکر و … استاد هستند، چند بار یک اهل علم آشنا به حضرت استاد آن شخص را به منزل استاد آوردند. بنده بعداً سؤال کردم که این شخص چطور است، تعریفهای دیگران را به آن صورت تأیید نکردند. در همان ایام به سمع استاد رسید که این شخص را در مرض وفات امام خمینی (ره) به تهران بردند که شاید بتواند ایشان را به ذکر و دعایی سالم کند. آن شخص گفت: میتوانم تا دو ماه دیگر او را زنده بدارم اما خودش میخواهد برود؛ و حضرت استاد این حرف او را رد کردند.
۱۲- خسته شدم
حال ایشان را خیلیها درک نمیکردند و گاهی واردین ایشان را خسته مینمودند. سیدی روحانی از مشهد روزی برای استاد، از کتاب بحارالانوار تند تند حدیث مفصلی میخواند. شیخی از اهل منبر تهران
منزل استاد آمده بود و مطالبی را در ولایت، گلایه از اوضاع مملکت و … میگفت. سیدی از تهران که در کار چاپ و نشر کتاب بود آمده بود و با استاد هم نسبتی داشت و درباره چاپ کتابهای سنی و شیعه و مسائلی این چنین صحبت میکرد. اهل علمی از قم آمده بود از اینکه بسیار جاها او را دعوت میکنند و نمیرود صحبت کرد و الآن دارای چند سمت است. استاد فقط نگاه میکرد و گوش میداد و هیچ حرفی نمیزد. وقتی آنها میرفتند، گاهی میفرمودند خسته شدم! بله اینان حال ایشان را درک نمیکردند.
هر کسی از ظن خود شد یار من*** و از درون من نجست اسرار من
۱۳- حفظ حریم خانواده
در حفظ حریم خانواده و مسائل مربوط به همسر و فرزندان و وابستگان نزدیک، اتفاقی یا به ندرت، آن هم خصوصی اگر اشارهای میکردند و هیچ وقت باب صحبت را برای کسی اصلاً باز نمیکردند و برای دوستان خاص الخاص اتفاقاً اگر چیزی میشد، کوتاه میگفتند؛ و این درسی بود که به ما آموختند.
۱۴- میل باطنی
روزی قبل از ظهر به منزل استاد رفتم و دیدم ایشان درون ماشین کسی نشسته است؛ و دعوتکننده درون منزل استاد منتظر همسر ایشان است. عرض کردم جایی تشریف میبرید؟ فرمودند: این شخص
(فرزند یکی از مراجع تقلید آشنا) مرا برای صرف ناهار به منزلش میبرد اصلاً حالش را ندارم ….
چون آن دعوتکننده اصرار بسیار کرد و مدتی کوتاه هم ذکر میگفت و بعد رها کرد، با اینکه میل باطنی نداشتند اما در ظاهر مجبور میشدند که بروند، اللهاکبر!
۱۵- رساله بنویس
اهل علمی که گاهی خدمت استاد میرسید، روزی گفت: در خواب دیدم که مرحوم آیه الله سید ابوالحسن اصفهانی مرجع متوفی به من گفت: رساله بنویس!
استاد هیچ نگفتند و در سکوتش حرفهای بسیاری داشت. بعد از وفات استاد آن شخص رساله نوشتند، اما دیری نپایید که از نظر حوزه تشخیص مرجعیتی قم، دفتر او را بستند و …
۱۶- آخ، حالش را ندارم
روزی در خانه استاد زده شد و چون در خانه نیمه باز بود، در زننده را دیدم. استاد پرسیدند: چه کسی است؟ عرض کردم: فلان کس است (اهل علمی که دارای منصب بود) فرمود: آخ، حالش را ندارم. پس آن شخص وارد اتاق شد و صحبتهایی کرد و استاد ساکت بود و سپس رفت.
مدتی گذشت و روزی عرض کردم: آیا دفتر یادداشتی دارید فرمود:
آری دارم ولی چیزی توی آن نوشته نیست و آن را به بنده دادند. نگاه کردم، دیدم چیزی تویش نوشته نیست غیر از چند چیز کوتاه و صفحهای هم ذکری به دعا به خط همین شخص نوشته شده بود و در پایین آن ذکر، نام و فامیلی خود را نوشته بود. تعجبم زیاد شد که چطور دانی برای عالی ذکر مینویسد، مثل این میماند که لیوان آبی کسی ببرد و درون دریا بریزد؛ با اینکه خودش گرفتار منصب است و بعد از بیست سال از کارش معزول شد…؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مطالب و وقایع که در دوران ۱۹ ساله زندگی استاد در ایران اتفاق افتاد.
۱۷- لباس ذاکر
چون کارهای نوری و لطیف از هر جهت با نورانیان و ملکوتیان باید سنخیّت داشته باشد، لذا ایشان در بعضی اوراد لباس و عطرآگین کردن محل ذکر را جزء شرایط میدانستند.
۱۸- زمان ذکر
. ایشان بعضی اذکار را در طول روز به طور عموم دستور میفرمودند، گاهی زمان سحر، بین الطلوعین و نیمهشب و گاهی افتتاح و اختتام را مثلاً شروع روز چهارشنبه و اختتام روز جمعه هفته آینده میفرمودند.
۱۹- عدد ذکر
اعداد ذکر ایشان از یک تا صد هزار بوده است، اما بعضی عرفا، چون تخصصی در اعداد نداشتند شاگردان را بی عدد ذکر میدادند. ولی نمیدانستند که در اذکار بیعدد سالک دچار حیلهها و نقشههای نفس میگردد.
۲۰- مکان ذکر
بعضی اوراد را مشروط به مکان واحد میدانستند و مسافرت در آن اربعین را روا نمیدانستند و جایگاه، رو به قبله بودن و نوع نشستن را متذکّر میشدند. لذا در کتابهای قدما، خط کشیدن دور جایگاه ذاکر و داشتن اتاق خاص (چله خانه) را میبینید مسطور است.
۲۱- شاگرد سلوک
طبق گفتهٔ استاد در نجف اشرف شاگرد سلوکی داشتن را مورد سؤال قرار میدادند و ایشان شاگرد سلوکی خاصی نداشتند و ما نشنیدیم، اما آنچه مشهود بود، شاگردان سلوکی را در ایران پرورش دادند.
۲۲- ریاضت سورهٔ حمد
دربارهٔ اتصال به ارواح، سورهٔ حمد را به ریاضتی خاص دربارهٔ دیدن ارواح در خواب و بیداری دستور میدادند؛ اما سالک باید چند سالی سلوک کند تا این سنخیت و اتصال پیدا شود و برای افراد مبتدی در سلوک و کسانی که شرایط تجرّد در آنها نباشد، این آثار نمیآید.
۲۳- دوران زندگی استاد
زندگی استاد به دو برهه طولانی و کوتاه تقسیم میشود. تا سن ۵۵ سالگی در نجف بودند و از آن به بعد ۱۹ سال در ایران بودند. نجف در درس و مجاهدت و وصل بوده است و در ایران در فراق و آشکار شدن ثمرات مجاهدات که همانند چشمهای برای رشد زمینهای مستعد نفوس، آب حیات را عطا میکردند و آن چشمه باقیه هنوز ادامه دارد.
۲۴- یا لطیف
از ذکرهایی که برای لطافت و نورانیت و روحانیّت به آن نظر داشتند ذکر «یا لطیف» بود که در «لطیف»، مهربانی و ملاحت و رفق از آثار آن به دست میآید که البته دو نوع میفرمودند: یکی در یک شب خاص و دیگری در اربعینی با عدد و لباس و زمان خاص که برای دیدن انوار و مکاشفات مؤثر است.
۲۵- علوم غریبه
آنطور که ما از گذشتهٔ سلوکی استاد با خبر شدیم بعضی راهها را رفته بودند و آثار آنها را میدانستند و چشیده بودند و آنچه متضرّر شده و یا منفعت خاص و عام برده بودند را در کیسه تجربیاتشان داشتند. از چیزی که ما را نهی میکردند از تسخیرات و طلسمات و … که در علوم غریبه مسطور است و قضیهای هم در این باره داشتند که لزومی به نوشتن آن نیست و ایشان امر به تهذیب و سلوک معرفتی و مجاهدت میکردند.
۲۶- تعریف از خود
در زمانی که حضرت استاد در بسط بودند، قبل از سال ۱۳۶۴ و قبل از سکتهٔ قلبی، گاهی مطالبی از خود و از عرفای وارسته را به توصیف و تعاریف بیان میکردند شخصی از اهل دانش که به یکی از مناصب بلندمرتبه رسیده آن وقت چند بار خدمت استاد میرسید. تا اینکه دیگر خبری از او نشد؛ از اقوامش بعدها درباره او سؤال کردم، فامیل او گفتند: او میگوید: آقای کشمیری از خودش تعریف میکند دیگر نرفتم. آری! نرفتن همان و در منصب ریاست گیر کردن همان! این را بدانید عرفای واقعی در کلماتشان به اشاره و کنایه بسیار مطالب دارند، گاهی از گفتن بعضی مطالب میخواهند بفهمانند که دارند راه را بر فردی که قابل نیست مغشوش میکنند تا دیگر آنجا نیاید و مزاحم نشود.
۲۷- میراث از نجف
آخرین نفر از شاگردان عالم ربانی سید علی آقا قاضی که عرفان را از حوزه نجف به حوزهٔ علمیّه قم در ایران انتقال داد جناب استاد بود که در واقع میراث را به نام خود در این راستا به ختم رساند.
۲۸- تو، تر
حضرت استاد اوایلی که از نجف به قم آمدند مجتهدی پرهیزگار به دیدنشان آمد. از جمله مطالبی که به ایشان فرمود این بود: تو (درون) هستی توتر برو (یعنی خودت را نشان نده) من یک بار چیزی از خود نشان دادم، چوب خوردم (یا فرمود: پشیمان شدم). مدتی نگذشت که حضرت استاد در سکوت مطلق فرو رفتند ولی آن مجتهد پرهیزگار رساله نوشتند و مشهور شدند!
همان مجتهد روزی دربارهٔ زیاد استخاره کردن حضرت استاد گفتند استادهای ما، ما را از این کارها منع میکردند.
امروزه همان مجتهد در این مسئله بیشتر از دیگران در این موضوع مورد مراجعه مردم قرار گرفتند!
۲۹- امتیازبندی
در تأسف از حوزه نجف آن روز میفرمودند: ربط اهل دانش به بیوت آیات محل مراجعه سه نوع بود، بعضی که فقط درس آقا میرفتند از یک امتیاز برخوردار بودند، بعضی هم درس و هم نماز آقا میرفتند، از دو امتیاز برخوردار بودند.
بعضی هم درس و هم نماز و هم منزل آقا میرفتند، از سه امتیاز برخوردار بودند!
۳۰- دعای قبل از استخاره
بیشتر اوقات حضرت استاد استخاره میگرفتند این دعا را قبل از استخاره میخوانند «الّلهم یا مَن یعلم، اِهد مَن لا یعلم، یا دَلیلَ المتحیّرین، استخیر الله برحمته خیرهً فی عافیه»
پایان خلاصه گفتار نگارنده این سطور