اختیار

۵۲۷. از آن گوئی مرا خود اختیار است **** تن من مرکب و جانم سوار است

از باب اختیار می‌گویی مرا روحی است سواره و تن، مرکبم می‌باشد و اختیار تام دارم.

۵۲۸. زمام تن به دست جان نهادند **** همه تکلیف بر من زآن نهادند

اختیار تن مرا به دست روح دادند. همین سبب شد که تکلیف بر عهده من (روح) باشد.

۵۲۹. ندانی کین رهِ آتش‌پرست است **** همه این آفت و شومی ز هست است

کسی که چنین عقیده‌ای دارد، همانند آتش‌پرستان بوده که به دو مبدأِ فاعلِ خیر و فاعلِ شرّ قائل‌اند و آفت و شومیِ این عقیده،‌ از توهّمِ اختیارِ مجازی پیدا شده است.

۵۳۰. کدامین اختیار ای مرد جاهل **** کسی را کو بود بالذات باطل

ای شخص نادان! از کدام اختیار سخن می‌گویی؟ کسی که ذاتاً استقلال نداشته و باطل است.

۵۳۱. چو بودِ توست یک سر، همچو نابود **** نگوئی کاختیارت از کجا بود؟

هستیِ تو بالذات از عدم آمده است و در آمدن، هیچ اختیاری نداشتی. پس این‌همه اختیارات از کجا آمده است؟

۵۳۲. کسی کو را وجود از خود نباشد **** به ذات خویش نیک و بد نباشد

کسی که از خود هستی نداشته باشد، چطور با عدم اصالت،‌ نیک و بد از او صادر می‌شود؟

۵۳۳. که را دیدی تو اندر جمله عالم **** که یکدم شادمانی یافت بی‌غم؟

اگر اختیار تام وجود دارد آیا کسی را دیدی که بعد از سرور، پشت سرش غم او را نگیرد، بااینکه غم و سرور مناسبتی ندارند؟

۵۳۴. که را شد حاصل آخر جمله امید **** که مانْد اندر کمالی تا به جاوید؟

دلیل دیگر آن‌که،‌ همه خواهان کمال لذات هستند و امید بدان دارند، اما هیچ‌کس به کمال امید جاودانی نرسید.

۵۳۵. مراتب باقی و اهل مراتب **** بزیر امر حق والله غالب

دلیل دیگر آن‌که: همیشه مناصب و مادیّت و دنیا باقی بوده است اما صاحبان این‌ها به امر خداوند غالب، زوال‌پذیرند و به ضعف و موت مغلوب می‌گردند.

۵۳۶. مؤثر حق‌شناس اندر همه جای **** زحدّ خویشتن بیرون منه پای

مؤثر واقعی در همه‌جا خداست. پس پای از حدّ خود فراتر مگذار.

۵۳۷. زحال خویشتن پرس این قدر چیست **** وز آنجا باز دان کاهل قدر کیست

از عقل خود بپرس که معتزله گویند: «قدر» یعنی انسان، فاعل خیر و شر است، چیست؟ اگر رجوع به آن کنی می‌یابی که بیشتر افعال برخلاف نظرات انجام می‌شود. پس اختیار تام کجاست!

۵۳۸. هر آن‌کس را که مذهب غیر جبر است **** نبی فرموده کاو، مانند گبر است

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلم فرمود: همانند گبر «مجوس» هستند، هر کس اعتقاد به غیر جبر داشته؛ یعنی قائل به اختیار تام باشد.

۵۳۹. چنان کان گبر، یزدان و اهرمن گفت **** همین نادان احمق، او و من گفت

مجوس که فاعل خیر و شر را به یزدان و اهرمن قائل شدند و نسبت را از خود دور کردند، پس چرا همین جاهل، گاهی افعال را به او و گاهی به خودش نسبت می‌دهد.

۳۴۰. بما افعال را نسبت مجازی است **** نَسَب خود در حقیقت لهو و بازی است

اگر ما همه افعال را به خود نسبت می‌دهیم مجازی و اعتباری است و نسبت‌ها در حقیقت سرگرمی و بازی است.

۵۴۱. نبودی تو، که فعلت آفریدند **** ترا از بهر کاری برگزیدند

قبل از آمدنت به اعیان ممکنه، کار و سرنوشت تو را آفریدند، چون تو را برای کاری برگزیدند.

۵۴۲. به قدرت بی‌سبب دارای بر حق **** به علم خویش حکمی کرده مطلق

خداوند قادر که دارنده برحق جهان است، بدون علت و با علم خود، حکمی مطلق، در سرنوشت تو کرده است.

۵۴۳. مقدر گشته پیش از جان و از تن **** برای هریکی کاری معین

خداوند پیش از خلقت ظاهری روح و تن، برای هر کس،‌ عملی معین در علم خود مقدّر کرده بود که به اعیان ثابته تعبیر می‌شود.

۵۴۴. یکی هفت‌صد هزاران ساله طاعت **** بجا آورد و کردش طوق لعنت

یکی مانند ابلیس بعد از هفت‌صد هزار سال طاعت و عبادت با سرپیچی از امر حق، طوق لعنت را خریدار شد و آنچه در اعیان ثابته مهر خورده بود اینجا نمودار شد.

۵۴۵. دگر از معصیت نور و صفا دید **** چه توبه کرد نور اصفیاء دید

حضرت آدم علیه‌السلام ترک اولی از او صادر شد، ولی به خاطر صدق و صفای باطنی که داشت توفیق توبه نصیبش گردید و خداوند او را به خلافت خود برگزید.

۵۴۶. عجب‌تر آنکه از این ترک مأمور **** شد از الطاف حق مرحوم و مغفور

عجیب‌تر آن‌که حضرت آدم علیه‌السلام از این ترک اولی، لطف حق شامل حالش شد و به رحمت و غفران کامل نائل گشت.

۵۴۷. مر آن دیگر ز منهی گشت ملعون **** زهی فعل تو بی چند و چه و چون

آن دگر یعنی ابلیس از سجده نکردن، ملعون گشت. آفرین بر حکم او که بدون علت و چون و چرا انجام گرفت.

۵۴۸. جناب کبریایی لاابالی است **** منزه از قیاسات خیالی است

حضرت حق از طاعت و معصیت کسی باکی ندارد و کبریایی او ثابت و مستغنی است. او از هر قیاس وهمی که خلق به او کند منزه است.

۵۴۹. چه بود اندر ازل ای مرد نااهل **** که این باشد محمد آن ابوجهل

ای کسی که اهل معرفت نشدی، چه شد که از ازل هنوز به عالم ممکنات نیامدند، یکی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلم و یکی ابوجهل شد.

۵۵۰. کسی کو با خدا چون و چرا گفت **** چو مشرک حضرتش را ناسزا گفت

کسی که به احکام صادره از خدا اعتراض کند و دنبال اسباب باشد، او همانند مشرکان خداوند را ناسزا گفته است.

۵۵۱. ورا زیبد که پرسد از چه و چون **** نباشد اعتراض از بنده موزون

چون و چرا، زیبنده خداوند است که از افعال بندگان بپرسد تا عجز بندگان ظاهر گردد و عین جهل است که بنده متناهی و ضعیف، اعتراض بر ذات نامتناهی او کند.

۵۵۲. خداوندی، همه در کبریائی است **** نه علت لایق فعل خدائی است

خداوند در کمال بزرگی و استغنای محض است و علت و دلیل خواهی بندگان از او، لایق افعال الهی نخواهد بود.

۵۵۳. سزاوار خدائی لطف و قهر است **** ولیکن بندگی در فقر و جبر است

شایسته خداوند است که با بنده، در جمال و لطف و یا در جلال و قهر باشد؛ ولکن بندگی، در فقر و محکوم بودنِ اراده اوست.

۵۵۴. کرامت آدمی را اضطرار است **** نه آن کو را نصیبی زاختیار است

کرامت و کارهای فوق‌العاده که از اولیاء صادر می‌گردد دلیل اختیار کامل نیست؛ بلکه اضطرار تقاضا می‌کند؛ یعنی در فعل خود مضطر اویند نه مختار تام.

۵۵۵. نبوده هیچ چیزی هرگز از خَود **** پس آنگه پرسدش از نیک و از بد

بنده هیچ چیزِ افعال، از خودش نیست. آنگه خداوند از اعمال خوب و بد او بپرسد که دلیل بی‌غرضی حق و بی‌اختیاری بنده می‌باشد.

۵۵۶. ندارد اختیار و گشته مأمور **** زهی مسکین که شد مختار مجبور

اختیار مطلق، بنده ندارد؛ اما با فرمانی که حق به او داده مأمور است. ای خوش آن مرد فقیر مختار که افعال او به اجبار با اراده حق انجام می‌گیرد.

۵۵۷. نه ظلم است این، که عین علم و عدل است **** نه جور است این، که محض لطف و فضل است

این روش ظلم نسبت به بنده نیست، بلکه عین علم و عدل است و محض لطف و فضل بوده نه ستم. چه آن که با قابلیت‌ها، انسان تکلیف برمی دارد.

۵۵۸. به شرعست زان سبب تکلیف کردند **** که از ذات خودت تعریف کردند

خدا انسان را از روح خودش خلق کرد و تکالیف شرعی را به انسان داد و با تکریم و تعریفی که از انسان کرده با تمام اسماء به صورت او ظاهر شد.

۵۵۹. چو از تکلیف حق عاجز شوی تو **** به یکبار از میان بیرون روی تو

چون از اجرای تکالیف حق ناتوان شوی و به عدمیت و ناتوانی خود واقف گردی، وجودت از میان رود و فنا پذیرد.

۵۶۰. به کلیت رهایی یابی از خویش **** غنی گردی به‌حق ای مرد درویش

وقتی از غیریّت و وجود مجازی رهایی یابی، ای مرد درویش، بدان که غنی گردی و از فنا به بقا برسی.

۵۶۱. برو جان پدر تن در قضا ده **** به تقدیرات یزدانی رضا ده

ای پدر جان! اگر می‌خواهی به بقاء بعد به فناء برسی به قضا و قدر الهی راضی باش.

 

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.