ادب

ادب در لغت به معنی فرهنگ، دانش، حُسن معاشرت و آزرم است.

ادب آن است که در ظاهر و باطن آداب شریعت و طریقت و حقیقت را نگه‌داشتن و از حدّ خود تجاوز نکردن.

بهترین ادب آن است که انسان حدّ و اندازه خود را بداند و از آن حدّ تجاوز نکند.

در مثنوی دفتر اوّل آمده:

از ادب پرنور گشته این فلک **** وز ادب معصوم و پاک آمد ملک

از خدا جوییم توفیق ادب **** بی‌ادب محروم ماند از لطف حق

بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد **** بلکه آتش در همه آفاق زد

آن‌قدر ادب ارزش دارد که آسمان‌ها از ادب پرنور شده. فرشته‌ها هم که معصوم و پاک‌اند از ادبشان است که مطیع شدند در نتیجه پاک و معصوم گردیدند.

همیشه از خدا توفیق ادب بخواهیم. آدم بی‌ادب فیض خدا نصیبش نمی‌شود.

آدم بی‌ادب نه اینکه فقط خودش بد است بلکه بی‌ادبی او به همه عالم سرایت می‌کند (و سراسر جهان را در آتش فتنه خودش می‌سوزاند.)

باید که مرید مؤدب و مهذّب اخلاق باشد و در حضور استاد به وقار و سکون و تعظیم بنشیند. تا از وی نپرسند، سخن نگوید و آنچه بگوید، به سکونت و رفق و راستی گوید و اگر خلاف ادبی از او صادر شود، به ظاهر و باطن استغفار نماید و به طریق اَحسن عذر نماید.

در سیر الی الله عجله کردن و فشار آوردن نه‌تنها نتیجه‌ای ندارد، بلکه راه را مسدود می‌کند و آنچه راه را باز و آن را نزدیک می‌کند، ادب و تواضع است.

از خدا و اولیای خدا با زور نمی‌توان چیزی گرفت بلکه با ادب و افتادگی می‌توان راه یافت همچنان که سلمان راه یافت. در محضر اولیای خدا باید ادب و انتظار پیشه کرد تا بتوان از آن‌ها بهره گرفت. شتاب‌زدگی و زور و اصرار موجب محرومیّت از آنان می‌گردد.

پیش اهل تن، ادب بر ظاهرست **** که خدا زیشان، نهان را ساتر است

پیش اهلِ دل، ادب بر باطن است **** زآنکه دلشان، بر سَراید، فاطن است

آنچه اصل و اساس ادب را می‌سازد، همان نیّت و ارادهٔ باطنی است و الّا صرف انجام رسوم و تشریفات ظاهری ادب اعتباری ندارد.

از جمله آداب ترک امتحان استاد است:

روزی مولانا جلال‌الدین رومی به دیدن شیخ صدرالدّین قونوی رفته بود. شیخ به تعظیم از او استقبال نمود و او را به سر سجّاده بنشاند و برابر او به دو زانوی ادب بنشست. هر دو مراقب گشتند. مریدی در مدرسه شیخ، مجاور بود و او را حاجی کاشی می‌خواندند. از مولانا به طریق امتحان سؤال نمود که فرع چیست؟ مولانا جواب نداد و صدرالدّین عظیم برنجید. باز سؤال کرد و مولانا جواب نگفت.

مولانا برخاست و روانه شد. صدرالدّین تا در بیرونی او را مشایعت کرد و بازگردید و به غضب تمام گفت:‌ ای پیر خام و ای مرغ بی‌هنگام! در آن وقت چه جای سؤال و کلام بود که بی‌ادبی کردی. سؤالت را جواب صافی فرمود و تو بی‌خبر! حالیا، حاضر وقت خود باش که از عالم غیب زخم خوردی.

حاجی کاشی گفت: جوابم چه بود؟ فرمود: «الفقیر اذا عرف الله کل لسانه: یعنی درویش تمام آن است که در حضور اولیای الهی سخن نگوید، نه به زبان و نه به دل.»

چون اولیای الهی همچنان که خلق را به ظاهر ایشان می‌بینند، باطن ایشان را نیز می‌دانند، از این جهت گفته‌اند: در نظر بزرگان دنیا ادب ظاهر؛ اعضا و نگه داشتن است. مثلاً به دو زانو نشستن و نظر در پیش کردن.

اما در نظر بزرگان دین چنان‌که اعضاء را نگه دارند، دل را نیز از وساوس و طعن و انگار نگه باید داشت.

عارفی گفت: «از جمله ادب بزرگ داشت همه آفریدگان است.»

و از ادب است بزرگ شمردن گناه خود، هرچند کم باشد.

به اسکندر گفتند: چرا بزرگداشت تو نسبت به معلّمت از پدرت بیشتر است؟ گفت: پدرم سبب زندگی فانی من است و معلم و ادب آموزم سبب زندگی باقی من است.

ولادت صدری هرچند از والدین است اما ولادت معنوی مخصوص استاد است. ولادت صورت را حیات چند روزه است، اما ولادت معنوی را حیات ابدی است.

پس سعادت را در قبول پیر و شقاوت را در ردّ او باید دانست.

آفت مرید در آزار و بی‌ادبی پیر است. هر ذلّتی که غیر آن باشد تدارک آن ممکن است اما آزار پیر را چیزی تدارک نتوان نمود.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.