اساتید اخلاق و عرفان
شیخ مرتضی طالقانی (قدّس سرّه): او در ابتدا در طالقان چوپانی میکرد، روزی صدای قرآن شنید و حالی به او دست داد سپس به اصفهان آمده و مدتی آنجا تحصیل کرد و بعد به نجف رفت و آنجا به تدریس پرداخت و به مقامات بلندی از علم و اخلاق رسید.
او بود که در طفولیت سبب تحول جناب استاد شد و شدیداً به ایشان علاقهمند بود. حضرت استاد دربارهٔ ایشان میفرمود: او در مدرسه جدّ ما آیتالله سید محمدکاظم یزدی حجره داشت و برای همهٔ طبقات از اهل علم، درس میگفت. قریب ده سال حجرهٔ من با حجرهٔ ایشان متصل بود و به من بسیار مودّت داشت.
هنوز مو بر صورتم روئیده نشده بود که پدرم عمامه بر سرم گذاشت و در مدرسه جدمان حجره گرفت. چون حجرهاش کنار حجرهٔ من بود، از ایشان استفادهها بردم.
او به ذکر و فکر مشغول و کثیر العباده بود. از تکبّر به دور بود و با شاگردانش مزاح میکرد. اواخر عمرش با ما مینشست و گعده و صحبت میکرد. البته ریاضت و مجاهدت را در جوانی کشیده بود و برایمان داستانهای مختلف میفرمود.
در اواخر عمرش گاهی سه روز چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه درب حجره را میبست و کسی را راه نمیداد و مشغول ذکر و فکر بود.
علم ضمیر داشت و دارای قدرت تصرف و تسخیر بود. به من سفارش خواندن قرآن و ذکر یونسیه میکرد، با اینکه خود تدریس میکرد، میفرمود: درس یکی و مباحثه یکی پس است. درس اخلاق و اذکار ایشان را نوشتم، لکن وقتی مجبور شدم به ایران بیایم بعثیها دفترها را از من گرفتند.
استخاره با تسبیح چهارتایی را از ایشان با یادگار گرفتم که همیشه انجام میدادم و اجازهٔ ذکر به من دادند. به من سفارش کردند که با سید علی آقا قاضی متصل شوم و از ایشان استفاده ببرم.
دربارهٔ کرامات ایشان میفرمود: وقتی شیخ مرتضی طالقانی با آیتالله سید جمال گلپایگانی با هم از نجف به کربلا میرفتند. تشنگی بر آنان غالب و آبی در بیابان پیدا نکردند. به ناگاه در راه چاهی ظاهر شد و مرحوم طالقانی با کفش و عمامه آب از چاه کشیدند و نوشیدند و سیراب شدند. نکته مهم آنکه کسی اصلاً در آن منطقه آن چاه را ندیده بود و این قدرت تصرف ایشان را میرساند.
استادی بود در علم منطق به نام شمس اهل بادکوبه، میگفت: روز اول محرم کنار حوض مدرسهٔ سید بودم و شیخ مرتضی داشتند وضو میگرفتند، به من فرمود: ده سال دیگر همانند این روز (اول محرم) از دنیا میروم، دقیقاً همینطور شد (مرحوم شیخ محمّد تقی جعفری، دو روز قبل از محرم، برای درس خدمت ایشان میرسد، میفرماید: درس تمام شد، من مسافرم، خرِ طالقان رفته و پالانش مانده، روح رفته، جسدش مانده، دو روز بعد وفات یافت «به نقل از تاریخ حکماء و عرفاء»).
وقتی عربی به حجره ایشان آمد و گفت: اجنّه خانهام را سنگ میزنند، شیخ ناراحت شد و فرمود: برو به من چه! ما به آن شخص اشاره کردیم بنشین و نرو، او نشست. بعد از مدتی دوباره خواهش و تمنا کرد، شیخ تفضّل کرد و فرمود برو به خانهات همان طرفی که اجنّه سنگ میزنند بگو: مرتضی خادم محمّد و آل محمّد میگوید دیگر سنگ نیندازید و از خانه خارج شوید (یقول مرتضی خادم محمّد و آل محمّد اخرجوا من الدار).
بعد از وفات شیخ آن عرب آمد و گفت دوباره اجنّه سنگ میزنند تا قبل از وفات سنگ نمیزدند. گفتند: شیخ وفات یافته است. پس فهمید که بعد از وفات این مسئله تکرار شده است.
حجة الحق سید علی آقا قاضی قدّس سرّه: جناب استاد به امر مرحوم شیخ مرتضی طالقانی، خدمت عارف کامل ولیّ بیبدیل سید علی آقا قاضی میرسد، درحالیکه ۱۸ سال از عمرش گذشته بود و ایشان در سنین پیری تقریباً ۷۹ سالگی بودند. (آنچه در کتاب آفتاب خوبان صفحهٔ ۷۶ نوشتیم که اینجا تصحیح میشود)
از فرزند مرحوم آقای قاضی یعنی مرحوم آقا سید مهدی متوفی در قم سؤال کردند: «پدرت به چه علت به آقای کشمیری توجه داشت؟ فرمود: به دو علت، یکی به خاطر میل شدید آقای کشمیری به طریق عرفان و دیگر به خاطر جدّش آقا سید حسن کشمیری که مرحوم قاضی خیلی از ایشان تعریف میکرد.»
استاد میفرمودند: آقای قاضی امامت جماعت نداشتند و در خانه یا جای دیگر تنها نماز میخواندند و من در نماز به ایشان اقتدا میکردم، شاگردانش نیز در منزل نماز را با او به جماعت میخواندند.
نمازش فوقالعاده و عالی بود. وقتی در حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام نماز میخواند، بسیار متواضعانه بود. به من علاقهٔ زیادی داشت، همانند علاقهٔ پدر به فرزند.
یکبار من در مدرسه جدّمان بودم، آقای قاضی کسی را به دنبالم فرستاد. یک وقتی به من فرمود: توی سرت نور است.
اما علاقهٔ من به ایشان آنقدر وافر بود که هر همّ و غمی که داشتم وقتی به محضرش حضور پیدا میکردم آن غم برطرف میشد.
که وقت صحبت از خرما شد و من گفتم: من خرمای دری دوست دارم. رفتم منزل، بعد از مدتی کوتاه درِ خانه را زدند، در را باز کردم، دیدم آقای قاضی خرمای دری خریده، در جیبش گذاشته و برایم آورده است. آقای قاضی هشتادساله در اثر علاقه به یک جوان ۱۹ سالهای که میداند بعداً به چه مقاماتی خواهد رسید اینطور محبت میکند.
فرزند آقای قاضی یعنی آقا سید مهدی به آقای کشمیری میفرمود: هر وقت تو را میبینم به یاد پدرم میافتم.
استاد فرمود: بعد از وفاتش مدتی جلوی رویم او را به مکاشفه میدیدم.
آقای قاضی روزهای جمعه منزل روضه داشتند و واعظی مقتل را از روی کتاب میخواند که مبادا در نسبت به امامان کم و زیاد شود و آقای قاضی گریه میکردند.
من روزهای جمعه به منزل ایشان میرفتم. یک وقت آقای قاضی فرمودند: دیدم (ظاهراً در مکاشفه) بعد از وفات آیتالله سید محمّد کاظم یزدی، جدّمان، اسم مراجع تقلید بعد از او را نوشتهاند و از جملهٔ آنها آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی (قدّس سرّه) بود، لذا به ایشان آیندهاش را فرمودند.
گاهی که آیتالله اصفهانی (قبل از مرجعیت تامّه) برای روضه به منزل ایشان میآمد، میپرسید: کی وقتش میرسد؟ میفرمود: به زودی میرسد، همینطور هم شد!
میفرمودند: آقای قاضی معمولاً شبها قبل از خواب مُسَبّحات ستّ یعنی سورههایی که با سبّح و یسبّح شروع میشود (سورههای حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلی) را میخواندند (در بعضی روایات مسبّحات خمس و بعضی سبع وارد شده و در اصول کافی ستّ وارد شده است).
مرحوم آقای قاضی با اینکه دارای عیالات متعدد و فرزندان بسیار بودند، اما از نظر مادی فقیر بودند. حضرت استاد میفرمودند: ایشان فقیر بود و آیتالله اصفهانی که سخاوتش زبانزد بود میگفت: هرگاه قصد میکنم برای آقای قاضی چیزی بدهم یادم میرود!
مرحوم آقا سید هاشم رضوی هندی، شاگرد دیگر آقای قاضی، نقل کرد که آقای قاضی میفرمود: برزخ من در دنیا فقر است که دیگر در برزخ مشکلی نخواهم داشت.
راستی چقدر سعهٔ وجودی داشت که با عیالات متعدد و بیش از پانزده فرزند، حتی به اندازهٔ سر سوزنی حاضر نمیشد با آن مقامات، به منزل مراجع برود یا فقر خود را به دیگران یادآوری نماید، آری این مقام اهل یقین است. (مرحوم آقا سید مهدی قاضی فرموده بود: پدرمان با این تعداد همسر و فرزندان بسیار به چه مقاماتی رسیده بود و من با اینکه عیالی نگرفتم به هیچ جا نرسیدم.)