استاد مراقبه
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «هرکس خود را رهبر مردم قرار داد، باید بیش از تعلیم دیگران به تعلیم خود بپردازد و قبل از آنکه با زبان این کار را کند، سیرت و باطن خویش را مؤدّب کند.»
کیست مولا؟ آنکه آزادت کند **** بند رقیّت ز پایت برکند
از اهمّ مسائل مراقبه، تعلیم است. استاد و معلّمی که میخواهد سالک را مراقبات بیاموزد تا چه اندازه راه رفته و آن را به کار برده و رسیده است.
اگر استادی زنجیر بندگی دنیا به پایش چسبیده و از علقه های درونی (به غیر حق) نجات پیدا نکرده و آزاد نشده باشد، چطور میتواند سالک مبتدی را به مراقبه وادار کند و بگوید موانعش چیست و دامهای ابلیسی برایش کدام است و در ظهور خواطر و وساوس نفسانی چه طور مبارزه کند؟
خداوند رحمان در قرآن میفرماید: «أتأمرون الناس بالبرّ و تنسون انفسکم: ای مردم! چه طور مردم را به نیکی و خوبی امر میکنید و نفس خویش را فراموش میکنید».
حضرت علی علیهالسلام در نهجالبلاغه قسم میخورد و میفرماید: «ای مردم! به خدا قسم بر هیچ طاعتی شما را نمیخوانم، مگر آنکه خودم قبلاً به آن عمل کردهام و هیچ معصیتی را نهی نمیکنم مگر آنکه قبل از آن خود از آن پرهیز کردهام.»
حالا دنیا عوض شده است. ناصحِ طریق، خود طمّاع است و نهی از طمع را دستور میدهد! دستور زهد و تقوا میدهد درحالیکه اندرون خانه دلش از بیتقوایی پُر شده است. خود اسیر نفس گشته امّا برای جذب مریدان و مقلّدان مجبور است ظواهر را طوری حفظ کند تا نان و حلوا را از دست ندهد! امام علی علیهالسلام در وصف متّقین میفرماید: «آنان دل خود را زنده کرده و نفس خود را کشتهاند.»
دست را بر اژدها آن کس زند **** که عصا را دستش اژدرها کند
در وصف آن کس که هنوز نفسش رام نشده بلکه خود رام نفس است باید گفت:
در تو نمرودی است، آتش در مَرو **** رفت خواهی، اوّل ابراهیم شو
آن کس میتواند انقلاب کند، دستگیری نماید و طریق را بیاموزد که ابراهیم صفت و با یَد و بیضای موسایی باشد، نه هر که آهی کشید، سر به پایین آورد، حرف نزد، در خلوت و جلوت هنرپیشگی روا داشت و وعده آینده داد، استاد است!
از محقّق تا مقلّد فرقهاست **** کائن چو داود است و آن دیگر صداست
استاد باید همانند طبیب باشد؛ اوّلاً مرض را بشناسد و ثانیاً نسخهای قابل و لایق به مریض بدهد. استادانِ جان و نفس که نمیشود تقلیدی و با قواعد و مطالبی چند، نسخه امراض روحانی سالکان را بدهند.
آن گدا گوید خدا از بهر نان **** متّقی گوید خدا از عین جان
یعنی با تقلید خدا خدا گفتن، همانند گدایان که خدا خدا میگویند، برای دنیا و نان است. زبان شیوا و استدلال زبانی به درد دیگران نمیخورد، چون از جان برنمیخیزد.
آن مقلّد، صد دلیل و صد بیان **** در زبان دارد، ندارد هیچ جان
البتّه در هر زمانه استاد عام وجود دارد، لکن بحث ما در جنبه عملی است نه نظری. لذا منظور ما استاد خاص است که در هر دوره و زمانه بودهاند و الآن هم هستند، لکن کم و نادرند. طالبان زیادند، امّا طالب صادق که دستور استاد را عمل کند، کم است. چرا که مجاهدات و ریاضات، سنگین و مشکل هستند و این کار هر کس نیست. به هر حال در مراقبات و مجاهدات بدون استاد نمیتوان راه رفت.
هر که گیرد پیشهای بی اوستا **** ریشخندی شد به شهر و روستا
هر که در ره بی قلاوزی رود **** هر دو روزه راه صدساله شود
کار بی استاد خواهی ساختن **** جاهلانه جان بخواهی باختن
در سده اخیر ظهور آخوند ملّا حسینقلی همدانی (م. ۱۳۱۱) بود که رشته معرفه النفس و مراقبه را بیش از پیش به تلامیذ خود همانند شیخ محمّد بهاری، سیّد احمد کربلایی و میرزا جواد آقا ملکی سفارش میکرد و آنان را به این رشته متّصل مینمود. تا جایی که هر کدام از ایشان خورشید تابانی شدند و هنوز اثر آن فروغ ادامه دارد و خوانندگان از کتب تذکرة المتقین بهاری، المراقبات و لقاءالله ملکی میتوانند نکته مذکور را دریابند.
یکی از شاگردان مرحوم سید علی آقا قاضی فرمود: «کسی را نزد حضرت استاد آوردند تا ایشان از او دستگیری کند. واسطه، خیلی از آن شخص تعریف کرد. حضرت استاد فرمودند: «ایشان ابتدائاً نماز اوّل وقت را بخوانند». بعد معلوم شد که آن شخص دچار وسواس بوده و نمازها را در آخر وقت میخوانده است.»
آری! استادِ حاذق، راه رفته، استاد دیده و از هویٰ و هوس رهایی یافته میتواند انواع مراقبات را به طالبان القا کند و آنان را به نردبان صعود بکشاند.