اشاراتی از مثنوی
استاد بهمنزله چشم توست، ای مرد صیاد معانی پس مواظب باش خاشاک هوا و هوس بر آن ننشیند.
یار چشم توست ای مرد شکار **** از خس و خاشاک او را پاک دار (۲/۲۸)
چه آنکه بعضی کارها موجب اذیت و رنجش استاد میگردد.
چونکه مؤمن آینهٔ مؤمن بود **** روی او ز آلودگی ایمن بود (۲/۳۰)
استاد همانند طبیب باشد؛ که اولاً باید مرض را بشناسد و ثانیاً نسخهای قابل و لایق به مریض بدهد. استادان جان و نفس که نمیشود تقلیدی و با قواعد و مطالبی چند، نسخه امراض روحانی سالکان را بدهند.
کل تویی و جملگان اجزای تو **** برگشا که هست پاشان پای تو (۵/۳۵)
ای انسان کامل، تو بهمنزلهٔ کلّی و سایرین بهمنزله اجزای تو هستند. با ارشاد خود، قید و بند صف صفات رذیله را از پای روحی آنان باز کن.
گاه خورشید و گهی دریا شوی **** گاه کوه گاف و گه عنقا شوی (۱/۵۴)
تو گاهی خورشید میشوی یعنی مانند خورشید با انوار الهی و اسرار ربّانی همه مردم را منوّر میکنی و از آن رو که بر امواج حقایق محیط هستی، گاهی نیز دریا میشوی. گاهی در کمال رسوخ و ثبات، کوه قاف و به اعتبار اینکه حقایق عالم را احاطه میکنی گاهی نیز عنقا میشوی. (…عنقا معروف الاسم و خفی الذّات است.)
پیر طریق (استاد) مانند تابستان و بقیه مردم مانند پاییز هستند. پیر مانند ماه شب چهارده و مردم همانند شباند.
چون استاد، سالک را پخته میکند، به تابستان تشبیه شده و سالک چون برگهایش ریخته و عریان است، به پاییز تعبیر شده است. تابستان گرما دارد و پیر راه حرارت بخش است و پاییز کم حرارت میباشد. منظور از پیر، پیر عقلی و سلوکی است که از طرف خداوند است و کسی با او برابری نمیکند.
استاد همچون باران است و شاگرد مثل وادی خشک، شاگرد همانند شهر خراب و استاد همچون معمار سازنده است. (شماره ۷۴۴ هزار و یک تحفه)
پیر تابستان و خلقان، تیرماه **** خلق، مانند شباند و پیر، ماه (۱/۲۹۳۹)
پیر بهمثابه تابستان است و مردم مانند تیر ماه هستند. مردم همانند شب هستند و پیر هم چون ماه تابان است «پیر و راهبر از آن رو که وجود خام طالب و سالک را میپزد به تابستان تشبیه شده و وجود سالک به تیر ماه (تیر در اینجا به معنی پاییز و مهرگان آمده است) و یا میتوان گفت که روح انسان کامل، هم چون تابستان گرم و پر حرارت است و روح مردم عادی همانند مهرگان، کم حرارت است.»
سایه یزدان چو باشد دایهاش **** وارهاند از خیال و سایهاش (۱/۴۲۲)
اگر مربی و راهنما ولی خدا باشد او را از دام خیالات و سایهسار اوهام میرهاند. سایه یزدان: ظل الله، کنایه از ولی خداست و سایه بودن او بدان جهت است که از خود وجودی ندارد و هرچه دارد از شمس حقیقت است و تعبیر ولی خدا به دایه از آن روست که مریدان را با شیر ایقان و عرفان میپروراند و آنان را تدریجاً از اوهام عالم محسوس میگذراند و به وادی حقیقت میرساند.
تو مثال دوزخی، او مؤمن است **** کشتن آتش به مؤمن ممکن است (۲/۱۲۴۷)
تو مانند دوزخ هستی و مرشد صادق، مؤمن و خموش کردن آتش دوزخ بهوسیلهٔ مؤمن ممکن است.
پس هلاک نار، نور مؤمن است **** زانکه بی ضد، دفع ضد لا یمکن است (۲/۱۲۵۰)
پس نابودی آتش شهوات بهوسیلهٔ نور مؤمن کامل انجام میگیرد چه آنکه هر چیزی با ضدّش دفع میگردد.
گر همیخواهی تو دفع شرّ نار **** آب رحمت بر دل آتش گمار (۲/۱۲۵۲)
اگر میخواهی آزار آتش شهوات از تو دفع شود بر دل آتش آب رحمت جاری کن.
چشمهٔ آن آب رحمت، مؤمن است **** آب حیوان، روح پاک محسن است (۲/۱۲۵۳)
منبع آن مؤمن کامل آب رحمت است و آب حیات، روح پاک نکوکار است که در عبادت، حقتعالی را به شهود میبیند.
و در دیوان شمس، مولانا دو مثال دیگر برای این موضوع آورده است:
تو همچو وادی خشکی و من چو بارانی **** تو همچو شهر خرابی و من چو معماری
تو سالک مانند بیابان و زمین خشک هستی و استاد همانند باران است، تو سالک همانند شهر مخروبهای هستی که معمارش استاد است.
پس همه خلقان، طفلان ویاند **** لازم است این پیر را در وقت پند (۱/۲۳۱۹)
همه مردمان بهمنزله اطفال انسان کامل و مرشد واصلاند. او نیز به هنگام ارشاد به این نکته توجه دارد که همهٔ آنها، اطفال او به شمار میروند.
حس و فکر تو همه از آتش است **** حس شیخ و فکر او نور خوش است (۱/۱۲۵۶)
احساس و اندیشه تو جملگی از آتش ناشی میشود ولی احساس و اندیشه شیخ کامل و مرشد فاضل از نور لطیف سرچشمه میگیرد یعنی انسان ناقص محاط در شهوت است و انسان کامل محاط در تقواست.
باز استادی که او محو ره است **** جان شاگردش از او محو شَه است (۱/۳۸۳۳)
همینطور، استادی که محو و فانی طریق سلوک است، شاگرد او نیز به پیروی او محو شاه حقیقت و فانی سلطان وجود میگردد.
خداوند پیران را همانند دریا قرار داد که کلی است و وجود سالک همانند آب نهر جزئی است پس وقتی متصل به آن شود، دریا میگردد.
سیل، چون آمد به دریا، بحر گشت **** دانه چون آمد به مزرع، کشت گشت
در واقع وجود پیران، زنده کنندهٔ دلهای مرده است در صورتی این تحقق پذیرد که سالک مطیع و فانی در اشارات مراد شود.
ای خنک آن مرد کز خود رسته شد **** در وجود زندهٔ پایندهٔ شد (مثنوی دفتر اول بیت ۱۵۳۶-۱۵۲۹)
و دیدار استاد شفای قلب سالک است.
مولانا در کتاب فیه ما فیه فرمود: دوستان را در دل رنجها باشد که به هیچ دارویی خوش نشود، نه به خفتن، نه به گشتن، نه به خوردن الّا به دیدار دوست. (صفحه ۲۲۳)