انگیزه
گاهی انسان به منظور چیزی نزد کسی میرود و یا به جایگاهی وارد میشود که به خاطر دیدن موضوعاتی، انگیزهٔ او عوض میشود. مثلاً کسی به دکان نانوایی برای خریدن نان میرود، چون جمال زیبای نانوا را میبیند محو در او میشود. کسی که خواست از چاه آب بکشد به جمال یوسف برخورد کرد و گفت: بشارت باد که نوجوان زیبایی یافتم. حضرت موسی علیهالسلام در بیابان رفت برای خانوادهاش که باردار بود و هوا هم سرد بود، آتش بیاورد که از دور آتشی دید، نزدیک شد، صدای ملکوتی حق از آن آتش و شجر به سمع او رسید و به رسالت برگزیده شد. حضرت عیسی علیهالسلام از دست دشمنانش فرار کرد، ولی از بالای دار، به آسمان چهارم بالا رفت و دیگری به خطا بر دار رفت و مقتول شد. حضرت آدم علیهالسلام به قصد دائمی ماندن وارد بهشت دنیایی شد که با وسوسه به شجرهٔ ممنوعه نزدیک شد و از آن خورد؛ سپس هبوط کرد. باز پرنده برای یافتن دانه، بهطرف زمین فرود میآید، اما در دام صیادان پادشاه میافتد و بهترین غذا را برای او میآورند و بر ساعد شاه جایگاهش میشود. طفل از رفتن مدرسه و نوشتن مشق دریغ میورزد، ولی کمی جلوتر میرود، میلش به دکتر و مهندس شدن و … بیشتر میشود و از مطالعه و نوشتن خسته نمیشود تا به جایی میرسد که بر صدارت و کرسی علوم مینشیند. عباس عموی پیامبر صلیالله علیه و آله، اول با حضرتش در ستیز شد، ولی بعد به اسلام گروید. گدا در خانهٔ کریمی میآید، اول قصدش گرفتن نان و پول است، چون اخلاق کریمهٔ صاحبخانه را میبیند گرفتار خُلق والای او میشود. در نتیجه سعی و استارت اولیه، چیزی میشود و سپس آن غرض و انگیزه میشود. فقط عاشق است که انگیزهاش معشوق و بیغرض کار میکند و انگیزهای غیر عشق به معشوق ندارد.