اولیاء

بهتر آن است که سرّ اولیاء (یار) پوشیده باشد و نامحرمان از اسرار آن‌ها آگاهی پیدا نکنند که نتوانند حالات و زندگی طریقتی و کلمات رمزآمیز آن‌ها را درک و هضم کنند. بله در ضمن حکایات و سخنان دیگران به اشاره تا اندازه‌ای می‌توان پی برد، برای کسی که در این راه باشد. همان‌طور که حق‌تعالی، جمالش را بی‌نقاب روی ننماید که ما طاقت دیدن آن را نداریم، پس شناخت اولیاء هم به کُنه، قابل‌ادراک نیست. پس آن‌هایی که می‌خواهند بی‌پرده و برهنه، اولیاء را بشناسند، بهتر است که به اندازه ظرف استعداد خودشان آرزو کنند، چه آنکه یک برگ کاه، سنگینی کوه را نتواند تحمل کند.

انبیاء و اولیاء الهی، همانند ماهیان دریای بی‌کران و وحدت حضرت حق‌اند که دائم از آن می‌آشامند و ارتزاق می‌کنند و شنا می‌نمایند. آنان با یکدیگر اختلافی ندارند، اما با مردم که در کثرات غوطه خورده‌اند و به هزاران دام و دانه و البسه رنگین گرفتارند، اختلاف فکری و عملی دارند. ماهیان دریای وحدت، همه سر به سجده در برابر معبود بی‌همتا کنند. بر اثر فیوضات نامتناهی، فقط اینان در تشبیه، آب آشامند و شنا کنند و بهره‌ها ببرند که کَرَم حضرت حق، اول به آنان رسیده که به مقامات توحیدی رسیده‌اند.

اولیاء الهی، چون در انوار الهی مستغرق هستند، نورشان روز به روز افزون می‌شود و کاستی ندارد. چون آنان بین دو انگشت قدرت جمال و جلال خدایند. آنان وقتی‌که انوار الهی در عالم امر پخش می‌شد دامنشان را گسترده و بیشتر از دیگران عطا گرفتند؛ آنان به خاطر نثار افزون، از غیر خدا رخ برتافته‌اند. آنان همیشه در چمن‌زار و بوستان‌های معارف در سرور و امن بسر می‌برند. همان‌طور که آتش همیشه رو به بالا میل دارد، عشق و شور آنان، دائم به‌سوی معنی و بالاست.

اولیاء الهی وقتی درون آتش بلا و امتحان و ریاضت و فنا قرار می‌گیرند، برای دیگران که نمی‌توانند حال آنان را درک کنند و هضم نمایند و گاهی اعتراض به طریقه آنان دارند، با زبان حال چنین می‌گویند: در این آتش ما نمرده‌ایم و حالی خوش داریم، اگرچه ظاهراً سوزنده و کوبنده است. این آتشی که از غیب الغیوب به ما هدیه شده و آشکار گردیده است که ما در عیش معنوی بسر برده‌ایم که باطن این آتش رحمت حق است. ما مانند حضرت ابراهیم علیه‌السلام در آتشیم، ولی در درون، برای ما سرد و امن است. اگرچه ظاهراً حالت موت، ما را فراگرفته، ولی در واقع رهسپار حیات ابدی و دارالسلام هستیم. آتش دنیا برای ما اقبال و بخت نوین و دولت ایجاد می‌کند. الطاف الهی به‌سوی ما سرازیر گشته و ما از باطن در طرب هستیم. اگر چشم بصیرت شما باز بود و استعداد صعود داشتید، پروانه‌وار درون این آتش می‌آمدید که همانند بهار، سبزی و خرمی از درونش سر برمی‌آورد.

خداوند بعضی اولیاء را شجاعت خاص داده است. چون آنان از خدا ترسند، پس جن و انس از آنان ترسند. آنانی که حق را قبول دارند، چون استقامت ورزند، خداوند بدیشان فرماید: «لاتخافوا: نترسید»، (فصلت/۳۰) و این دلیل بر آن است که اینان به امن و آرامش رسیده‌اند.

وقتی کسی به اولیاء الهی سرکشی کند، آنان از آن کس ملال می‌شوند؛ گرچه آنان جذبه دارند، اگر به حکمت آن را بکار برند می‌توانند طرف را به سویی بکشانند. چون اولیاء کسی را به حال خود بگذارند و خود مخفی شوند، طرف مقابل تسلیم طغیان‌های روحی شود. چطور حیوانات درنده، مغلوب انسان‌ها می‌شوند، انسان‌ها هم نسبت به اولیاء الهی مغلوب آنان شوند. اولیاء عقل عقول می‌باشند و عقول دیگران همانند شتران که متابعت ساربان کنند، می‌باشند. در واقع همه همانند کاروانی‌اند که برای رسیدن به مقصود دنبال قلاوزند و پیشاهنگ آنان شوند و متابعت کنند. اینان همانند خورشید هستند؛ تا از شب جهالت به‌وسیلهٔ آفتاب روز، دیگران را از جهل به علم و از غفلت به بیداری بکشانند. مردم، اولیاء را ظاهراً در کالبدی می‌بینند، اما روح متعالی آنان را نمی‌بینند، لذا نباید در مقام تحقیر آنان برآیند و از روی جهل، استخفافی به آنان شود. برای همین امت‌ها، پیامبران را که تنها بودند درحالی‌که مقام جمع‌الجمعی داشتند، در مقام اذیت و آزار آنان برمی‌آمدند و گروه خود را توانا و آنان را ناتوان می‌شماردند و از ابلهی، عاقبت جهالت خود را نمی‌دیدند. در مَثَل، جسم اولیاء، همانند شتر صالح و روح ایشان همانند صالح پیامبر است؛ پس این کالبد، کمینی برای هلاکت طالحان است. چون ناقه را کشتند، خدا خون‌بهای آن را از قهر خود، هلاکت قوم ثمود قرار داد؛ اما روح اولیاء همانند حضرت صالح، مورد زخم و آسیب قرار نمی‌گیرد، چراکه روح مجرد و در وصال عالم بالاست. اگر صدمه و آسیبی به جسم اولیاء برسد، روحشان از این آسیب‌پذیری در امان است. چون نور خدا هیچ‌وقت خاموش نمی‌شود. منکران اولیاء به‌وسیلهٔ آزار به جسم آنان در معرض امتحان قرار می‌گیرند و بیچارگان نمی‌دانند که اتصال این آب مقید، از آب مطلق است و اذیت مقید، انگار اذیت به مطلق است. دشمنی با آنان، دشمنی با خداست؛ اما جسم اولیاء یک خاصیتی دارد که مجهول است و آن اینکه، هر جا جسم آنان باشد، مردم آنجا در امن هستند و بلا از آن شهر و محله دور می‌شود و درواقع پناهگاه مردم هستند. عقوبت قوم صالح، شتر او را، فقط سه روز مهلت داده شدند، اما آنان به کلمات صالح دل ندادند و بعد از سه روز هم نابود شدند.

هر کس مطیع شیر جنگی یعنی اولیاء خدا باشد، روز و شب، کباب معنوی‌اش قطع نمی‌گردد. چون اولیاء شیر اسرار و حقایق هستند، آنچه در ضمیر و اندیشهٔ دیگران آید توجه کنند، می‌فهمند. لذا بعضی اولیاء را جواسیس القلوب گفته‌اند. پس لازم است سلّاک در محضر اینان از اندیشه و خطورات منفی پرهیز کند، گرچه اینان مظهر ستّاریت حق‌اند و دنبال ضمایر دیگران نیستند. اگر لبخندی می‌زند با اینکه ضمیر را می‌داند، تجاهل عارف است و مماشات می‌نماید. چطور مال دنیا لبخند می‌زند، گاهی این تبسم، شخص را مست و مغرور می‌کند. لبخند اولیاء، دلیل مدارا است نه پوزخند؛ یعنی با علم به نیت یا ضمیر شخص، آنان را آزاد و تحکّم نمی‌کند.

انسان وقتی پا از حدّ خود بالاتر گذاشت و با انبیاء و اولیاء مقابله کرد، بداند که حق‌تعالی او را به درک اسفل از آتش در دنیا و آخرت اندازد؛ چه آنکه آنان محبوبان حق‌اند. اگر قصهٔ عاد و ثمود در قرآن خوانده می‌شود، برای این است که با انبیاء، همانند هود و صالح مقابله کردند و اذیت نمودند. خداوند مثلاً صاعقه را بر قوم ثمود نازل کرد و همگان هلاک گشتند. آنان عقل کل بودند و عقل‌های جزئی در پی اذیت آنان برمی‌آمدند. این‌ها چون از حیوانات پست شدند و هیچ به مواعظ آنان گوش فرا ندادند و تکبر می‌ورزیدند و از آنان فرار می‌کردند، لذا به قهر الهی دچار شدند. به تعبیر دیگر، عقل جزئی منکران اولیاء چون از ایشان فرار می‌کنند در مقام ستیز و سرکشی برمی‌آیند، عقل اینان از عقل بودن به مرتبهٔ حیوانی هبوط و سقوط می‌کند؛ چنانکه هاروت و ماروت به خاطر رذیلهٔ کبر، سقوط کردند و به قهر الهی دچار شدند. چون شیر قضا و قدر، هر که را که مقابله با اولیاء کند، مغلوب و مقهور می‌سازد.

چون عارف و ولی الهی مراحل و منازل را طی کرد و به مقام محمود رسید، از آن به بعد، فرشتگان به او توجه دارند و حتی خود را برایش آراسته می‌کنند. چون نفس او از دنیا گذشته، پس وقت و حال او با دیگران صد در صد فرق می‌کند؛ چه آنکه در اوقاتی هجوم احوالات غیبی و جذبه بر او وارد شود که دیگری کنار او نشسته باشد، هیچ ادراک نکند. کسی که مظاهر دنیوی برایش ارزشی ندارد و فقط در حدّ ضرورت زندگی می‌کند و تعلق قلبی ندارد، آن‌کس که او را نمی‌شناسد با قیاسات خود او را می‌بیند و از درون و باطنش خبری ندارد و نمی‌داند که در چه مقامات معنوی است. همان‌طور که ابلیس آدم را دید که از گِل است، گفت: من از آتشم، چطور او بر من برتری دارد؟! میراث بران ابلیسی هم به اولیاء که شناختی به آن‌ها ندارند، همین‌گونه با تکبر حرف می‌زنند و دیده دارند. درحالی‌که اولیاء، شیران حق‌اند و از صورت گذشته و به سیرت آراسته شده‌اند.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.