وبلاگ

تأسف حافظ

انگار حافظ مدتی به علت غیر معلوم استادی نداشته و در اشعارش به اندوه و تأسف افتاده و تقاضامند است و خود را در شب سیاه می‌بیند و راه مقصود برای او گم گشته و غم و وحشت او را گرفته و در این جهت در سوختن بوده و به گدایی برآمده، اما به مرشدی دست نیافته است برای نمونه این اشعارش را نقل می‌کنیم:

ای آن‌که ره به مشرب مقصود برده‌ای **** زین بحر قطره‌ای به من خاکسار بخش (غزل ۲۹۷)

سر ز حسرت به در میکده‌ها بر کردم **** چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود «غزل ۲۱۲»

رندان تشنه‌لب را آبی نمی‌دهد کس **** گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود **** از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود **** زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت «غزل ۵۷»

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد **** بسوختم درین آرزوی خام و نشد

به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم **** که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

فغان که در طلب گنج‌نامه مقصود **** شدم خراب جهانی و غم تمام و نشد

دریغ و درد که در طریق گنج حضور **** بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد «غزل ۲۲۰»

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.