تجرید
تجرید در لغت به معنای برهنه شدن است و در اصطلاح مراد از تجرید ترک تعلّقات دنیوی و نفی نعمتهای اخروی است.
نه تجرید، تجرید تن از قباست **** که تجرید، تجرید نفس از هواست (حزین لاهیجی)
تجرید، قدم بر هر دو عالم گذاشتن و خود را از هرچه غیر از خدا خالی نمودن است.
مجرّد آن است که برای تجرّد در دنیا به دنبال ثواب و پاداش اخروی نمیگردد؛ یعنی از ثواب پاداش هم مجرّد باشد و هرچه میکند صرفاً برای تقرّب به خداوند است.
پس مجرّد حقیقی در جمیع طاعات نظرش بر ادای حقّ ربوبیّت است به صرف عبودیّت نه بر عوضی یا غرضی دیگر.
لازمهٔ تجرید، تخلیه و رهایی از حجب نورانی و ظلمانی است و تا سالک این حجب را از خود خلع نکند، وادی مقدّس وصال پروردگار بر او راهی نیست.
در سوره طه ۱۲ فرمود: «فاخلع نعلَیکَ اِنَّکَ بالوادِ المقدّس طویً: پایپوشهای خود را در بیاور که تو در سرزمین مقدس طویٰ هستی.»
که منظور قطع علاقه و قطع تعلّقات مادی است.
علایق بر سر خاکت نشاند **** مجرد شو که تجریدت رهاند (عبید زاکانی)
تجرید آثاری دارد: مجرد بر آنچه از دست رفته تأسّف نمیخورد.
در طلب بیهوده و اضافه نمیرود.
در قضا و قدر تسلیم و راضی است.
اندوختههایی ندارد که ذهنش را بدان مشغول کند.
توقّع بیمورد و بیجا ندارد و برای دارایی ارزش و قیمتی نمیگذارد که اگر از دست رفت در او غم و حزن آید.
اسباب را وسیله میداند، نه اینکه مستقلاً و اصل بداند؛ مسببالاسباب را حق میداند. کرامات نفروشد، خود را نبازد و فخر ننماید؛ چه آنکه خودیت را در خودیت حق میبیند. لذا «ما اختیار خویش را تسلیم دوست کردیم» را میماند و مصداق آن میشود. پس تجرید خود را نشان میدهد نه آنکه او خود را نشان بدهد.
هرکه او تجرید شد، توحید یافت **** حَبّةُ اسرار معنی را شکافت (عطار)
از جنید پرسیدند: تجرید چیست؟ گفت: «آنکه ظاهر او مجرّد بود از اَعراض و باطن او از اعتراض.»
دین عاشق، عشق و تجرید و فناست **** مذهبش تفرید و ترکِ ماسویٰ ست
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «لا دینَ الّا بِمَعرفَةِ و لا معرفة الّا بتصدیقٍ و لا تصدیقً إلّا بِتَجریدِ التّوحید و لا توحیدَ الّا بالإخلاص …: دین و دیانتی نیست جز با معرفت (شناخت) و معرفتی نیست جز به باور داشتن و باوری نیست جز به تجرید توحید و توحید اعتباری ندارد جز با اخلاص …»
و در ادامه میفرماید: «و لا تجرید الّا باستقصاء النّفی کِلِّهِ: تجرید جز با سلب همهٔ صفات زاید تحقق پیدا نکند.»
شیخ عطّار گوید:
اصل تجریدت وداع شهوت است **** بلکه کلّی انقطاع لذّت است
یک شب بایزید بسطامی در خلوتخانه مکاشفات، آتش عشق در نهاد خود برافروخت و زبان را در عجز و درماندگی بگشاد و گفت: «خدایا تا کی در آتش هجر تو سوزم؟ کی مرا شربت وصال دهی؟»
به سرّش ندا آمد که هنوز توییِ تو همراه توست. اگر خواهی که به ما برسی، خود را بر در بگذار و در آی.