تجلیات
تجلّی به معنای جلوهگری و آشکار شدن است و در اصطلاح عبارت است از جلوهٔ انوار حق بر دل سالک.
تجلّی، معرفت انکشاف (پردهبرداری) برای قلب است که از نور غیب صادر شود (التجلّی هو ما یَنکَشِفُ لِلقَلبِ مِن أنوارِ الغَیبِ)
هجویری گفته: تجلّی اشراق انوار حق باشد به حکم اقبال بر دل مقبلان که بدان شایستهٔ آن شوند که به دل، مر حق را بینند؛ و فرق میان این رؤیت و رؤیت عیان، آن بود که متجلّی اگر خواهند بینند و اگر نخواهند نبیند یا وقتی ببیند و وقتی نبیند. باز اهل عیان اندر بهشت اگر خواهند که نبینند، نتوانند که نبینند؛ که بر تجلّی ستر جایز بود و بر رؤیت حجاب روا نباشد.
نور حق وقتی تابش میکند و بر آینه قلب میتابد، سراسر به بخشهایی جدا تقسیم میشود؛ و هر بخشی از این انوار به رنگ معینی از معارف روحی منتج میشود.
آنچه از تجلّی آید، گاهی به علمالیقین و گاه به عینالیقین و گاه به حق الیقین تبدیل میشود. پس مراتب به قابلیت قلب روحی عارف بستگی دارد که از نورالانوار حضرت حق به چه اسمی و صفتی تابش شود.
و از همین جلوات و تجلّیات است که سالک از غیر بیگانه و با حق انس حاصل میکند.
خواجه عبدالله انصاری گوید: «تجلّی حق ناگاه آید، امّا بر دل آگاه آید.»
تجلّی بر انواع باشد:
تجلّی ذاتی: و علامتش اگر از بقایای وجود سالک چیزی مانده بود، فنای ذات و تلاشی صفات است در سطوات انوار آن؛ و بر دو نوع است: تجلّی ربوبیت و تجلّی الوهیت.
تجلّی ربوبیت: همانند آنچه برای موسی علیهالسلام اتفاق افتاد که کوه طفیلی او بود، نه او طفیلی کوه. چون حقتعالی به ربوبیت تجلّی کرد، هستی موسی و کوه بماند؛ اگرچه کوه پارهپاره شد و موسی بیهوش افتاد. خداوند در سوره اعراف ۱۴۳ فرمود: «فلمّا تَجلّیٰ ربّهُ لِلجَبلِ جَعَلَهُ دکّاً و خَرَّ موسیٰ صعِقاً: چون پروردگارش بر کوه تجلّی کرد آن را از هم پاشید و موسی بیهوش درافتاد.»
و در روایت است که امام صادق علیهالسلام روزی در حال نماز حالتی بدو دست داد که افتاد و غش کرد. از امام سؤال شد این چه حالت بود که بر شما عارض شد؟ فرمود: «پیوسته آیه إیاکَ نَعبُد وَ ایّاکَ نَستَعین را تکرار کردم تا از گویندهاش شنیدم.»
شیخ کبیر، شیخ شهابالدین سهروردی (م.۵۸۷) گفته است که زبان امام صادق علیهالسلام در آن وقت همانند درخت طور بود که خدای متعال از آن ندای «اِنّی أنا الله» سر داد.
تجلّی الوهیت حضرت محمّد صلیالله علیه و آله را بود تا جملگی هستی محمّدی به تاراج داد و عوض وجود محمّدی، وجود ذات الوهیت را اثبات فرمود که: «اِنّ الّذین یبایعونک اِنّما یبایعون الله یَدُ الله فَوقَ ایدیهم: آنان که با تو بیعت میکنند و پیمان میبندند، همانا با خداوند بیعت میکنند. دست خدا بالای همهٔ دستهاست.» (فتح ۱۰)
کمال این سعادت به هیچکس از انبیاء نداد. از این خرمن خوشهچینان را بدین تشرف مشرّف گردانید، آنجا که در حدیث قدسی فرمود:
«بندهام بهوسیله نوافل به من تقرّب میجوید تا اینکه دوستش میدارم. چون دوستش داشتم، من گوش و چشم و دست و زبان او میشوم. به من میشنود و میبیند، دلاوری میکند و سخن میگوید؛ بي یَسمَعُ و یَبصر و یبطش و ینطق» و این سعادت از خاصیّت تجلّی ذات الوهیت است.
بعد از این روی من و آینه وصف جمال **** که در آنجا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند (حافظ)
تجلّی صفاتی: به حقیقت بدان که انسان آینه ذات و صفات حق است. چون آینه صافی گشت به هر صفت که حضرت حق بر او تجلّی کند، بدان صفت در او متجلّی میشود؛ هر صفت که از آینه ظاهر شود، تصرّف صاحب تجلّی بود نه از آنِ آینه. او را پذیرای عکس آن بیش نیست چون صافی بود.
سرّ خلافت این است که او مُظهِر و مَظهَر ذات و صفات خداوند باشد.
تجلّی صفاتی هم بر دو نوع است: تجلّی صفات جمالی و تجلّی صفات جلالی.
تجلّی، گه جمال و گه جلال است **** رخ و زلف، آن معانی را مثال است
علامت تجلّی صفاتی؛ اگر ذات قدم به صفات جلال تجلّی کند، از عظمت و قدرت و کبریا و جبروت، خضوع و خشوع بود و اگر به صفات جمالی تجلّی کند، از رأفت و مرحمت و لطف و کرامت، سرور و انس است.
در خزائن کشمیری ص ۱۱۱ چنین آمده که حقتعالی
اگر به صفت عالمی متجلّی شود؛ چنان بود که خضر را عطا فرمود: «و عَلّمناهُ مِن لدناً عِلماً: ما به خضر از نزد خودمان علم (لدنی) آموختیم» (کهف ۶۵)
اگر به صفت قدرت متجلّی شود؛ چنان بود که پیامبر صلیالله علیه و آله را بود که به یک مشت خاک در جنگ بدر لشگری را هزیمت داد: «ما رمیت اِذ رَمیتُ و لٰکنَّ الله رمیٰ: تو (آن خاک را) که افکندی در واقع خدا افکند.» (انفال ۱۷)
اگر به صفت سمیعی متجلّی شود؛ چنان بود که سلیمان را آوازها و حتّی آواز مورچه را میشنید: «و قالتِ نملةُ یا ایُّها النَمل أدخلوا مَساکِنَکُم: (سلیمان شنید که مهتر مورچگان) گفت: ای مورچگان، در جاهای خود درآیید تا سلیمان و لشگرش شما را پایمال نکنند» (نمل ۱۸)
اگر به صفت حیات متجلّی شود؛ چنان بود که حضرت خضر و الیاس را هست.
اگر به صفت کلام متجلّی شود؛ چنان بود که موسی را بود: «و کلم الله موسی تکلیماً: خدا با موسی (بیواسطه) سخن گفت سخن گفتنی» (نساء ۱۶۴)
اگر به صفت بقاء متجلّی شود؛ ثبوت صفات ربانی و رفع انانیت انسانی کند: «یمحوا الله ما یشاء و یثبت: خدا محو و نابود میکند و ثابت و پابرجا میکند هرچه را بخواهد» (رعد ۳۹)
اگر به صفت رزّاقی متجلّی شود؛ چنان بود که مریم را بود: «و هُزّی إلیکَ یجذعُ النّخلة تُساقِط علیکِ رَطباً جنباً: ای مریم، تنه درخت خرما را بجنبان تا برای تو خرمای تازه بیفکند.» (مریم ۲۵)
اگر به صفت خالقی متجلّی شود؛ چنان بود که عیسی را بود: «و إذ تخلق مِن الطّینِ کَهیئة الطیر: چون از گل به اذن من شکل مرغی میساختی و در آن میدمیدی و به اذنم مرغی میشد.» (مائده ۱۱۰)
اگر به صفت احیاء متجلّی شود؛ چنان بود که ابراهیم را بنمود: «ربّ أرنی کَیفَ تحیی المَوتی: ابراهیم گفت: خدایا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده میکنی.» (بقره ۲۶۰)
بی خود از شعشه پرتو ذاتم کردند **** باده از جام تجلّی صفاتم دادند (حافظ)
وقتی صحبت از تجلّی صفات میکنیم مثلاً خدای متعال به صفت حی، قیوم، علم، لطف تجلّی میکند این تجلّی جمالی است؛ و گاهی تجلّی به قهر و غضب است مثل ظهور صفت ضارّ، مذل، جبار، منتقم، قهار … وقتی خداوند زلزله میفرستد، عارف این را به صفت منتقم میبیند. در این قسمت توحید افعالی است. وقتی عذاب میکند این فعل خداست؛ یکی را میمیراند، یکی را نجات میدهد، خانهای را خراب و یا بچهٔ بیپدر میشود …
امّا تجلّی مثلاً به صفت حیّ مثل آنکه آب را به موقع نازل میکند، درختان را سیراب میکند. آن سال کشاورزی پررونق است. عارف این را به توحید افعالی میبیند. به این معنی که مردم بندگی خدا کردند و خدا هم به ایشان حیات و رزق میدهد.
یا اینکه کسی را که خدا به او عزّت میدهد و کسی دیگر را از عزتش میکاهد. هر دو توحید افعالی است. مثلاً یکی را به صفت اعلی و علی درجه میدهد و بالا میبرد و یکی را به صفت ضارّ، جبّار، منتقم پایین میاندازد. هم ظهور صفت است هم ظهور افعال است.
تجلّی افعالی: و علامت آن قطع نظر از افعال خلق و اسقاط اضافات خیر و شرّ و نفع و ضرر بدیشان و استوای مدح و ذم قبول و ردّ خلق.
اوّل تجلّی که بر سالک آید در مقامات سلوک، تجلّی افعال بود و آنگاه تجلّی صفات و بعد از آن تجلّی ذات؛ زیرا که افعال آثار صفاتاند و صفات مندرج در تحت ذات.
در اصطلاح عرفانی شهود تجلّی افعال را «محاضره» خوانند و شهود تجلّی صفات را «مکاشفه» و شهود تجلّی ذات را «مشاهده»
روح را نیز تجلّی باشد و در این معنی سالکان را غلط بسیار افتد. گاه ذات و صفات روح تجلّی کند و سالک پندارد که حقتعالی تجلّی بنموده است و بسی روندگان در این مقام مغرور شوند که حق تجلّی کرده است؛ و اگر استادی کامل صاحب تصرّف نباشد، مشکل است که از این ورطه خلاصی یابد.
لذا بس مدّعیان بیمعنی در این میان پیدا شدهاند و به حرفی از این آثار خویش پنداشتهاند که به کمال مقصود رسیدهاند و در این مقام مغرور شدند.
هرچند حقایق تجلّی ربّانی بر اولیای خاصّ الهی آید تا توانستهاند از نظر اغیار پوشیدهاند و آنچه از تجلّی روحانی برخیزد، از نور ذکر، طاعت، نیّت بود و آن تجلّی حقّانی باشد.
اگر کسی قرآن خواند، یا ذکر خوبی گفت یا نیت خوبی کرد، از آثارش مثلاً دیدن نور وضو، نور نماز، نور قرآن است. این تجلّی حقّانی است و همین تجلّی حقانی به اصطلاح روحانی است یعنی روح صفا پیدا میکند به خاطر بعضی طاعات و عبادات بعد آثاری که میبیند درست است. امّا معنایش این نیست که این تجلّی صفاتی خداست. (تجلّی صفاتی خدا مرتبهاش بالاتر است.)
تجلّی غیبی و شهودی: تجلّی غیبی، ظهور تجلّی خدای متعال به اسم باطن است.
در عالم ذر خدای تعالی یکبار تجلّی کرد که آن به فیض اقدس تعبیر گشته و عبارت است از ظهور حق در اعیان ثابته در علم خدا
تجلّی شهودی که تجلّی خدای به اسم ظاهر است، مترتب بر تجلّی غیبی است و از آن به فیض مقدّس تعبیر شود و در این تجلّی احکام و آثار اعیان ثابته در ممکنات ظاهر میشود.
در ازل پرتو حُسنت ز تجلّی دم زد **** عشق پیدا شد و آتش بر همه عالم زد (حافظ)
حقتعالی نخست به تجلّی ذاتی و به حسب فیض اقدس به صورت استعدادات و قابلیّات تجلّی یافت و خود را در مرتبه علم به رنگ اعیان نمایان ساخت و به این ترتیب از حضرت احدیت به حضرت واحدیت نزول فرمود.
پس از آن به حسب فیض مقدس به احکم و آثار اعیان برابر استعدادات و قابلیّات آنها هستی بخشید و این عالم را پدید آورد.
پس پیدایش جهان نتیجه تجلّی ذات الهی در مراتب مختلف وجودی است.
میتوان گفت تجلیات عبارتاند از مظاهری که در هر مظهری، حق در آن منطوی است. تجلیات وجودی همان مظاهر کمال و جمال است که بر عالم آید و آن سه قسم است:
۱ تجلیات ذاتی که حق از خودش برای خودش مجرد از هر مظهر، صورت، صفت و اسم و رسمی منزه است و آن عالم احدیّت است و به عالم سرّالاسرار و غیب الغیوب تعبیر میکنند.
۲ تجلیات صفاتی عبارت است از تعیّنات حق از نفس خودش در مظاهر کمالات که اسماء حق باشند و آن عالم وحدت است که از کمون اسرار غیب مطلق به اعیان آشکار میشوند و محل تجلّی صفات حق است.
۳ تجلیات افعالی عبارت است از تعیّنات حق که در مظاهر اعیان خارجی از شکل و نوع و شخص و حسّی و معنوی متجلّی میشود و آن را عالم وحدانیّت گویند.
در اثر افزون شد و در ذات، نی **** ذات را افزونی و آفات، نی (مثنوی)
حق ز ایجاد جهان افزون نشد **** آنچه اوّل آن نبود اکنون نشد
لیک افزون گشت اثر ز ایجاد خلق **** در میان این دو افزونی است فرق
هست افزونی، اثر، اظهارِ او **** تا پدید آید صفات و کار او
شیخ شبستری فرمود:
هزاران موج خیزد هر دم از وی **** نگردد قطرهای هرگز کم از وی
حقتعالی را میتوان به دریا تشبیه کرد، به خاطر بینهایتی که او راست و تجلیات و ظهورات، بهمثابهٔ امواج دریا. کثرت تجلیات و ظهورات بحر هستی به نوعی است که هر دم و هر لحظه و هر ساعت، هزاران موج از این بحر ظاهر میشود و هرگز یک قطره از آن کم نمیگردد. چون شئون تجلیات و ظهورات او غیرمتناهی است. لذا در سوره لقمان ۲۷ فرمود: «اگر درختان روی زمین قلم شوند و دریاها، مرکّب و کلمات خدا را بنویسند، پایان نخواهد یافت.» در سوره الرحمن ۲۹ فرمود: «کل یوم هو فی شأن: او هر روز در کاری و شأنی است.»
اگر صد هزار سال تجلّی کند، هرگز یکی به دیگری نماند و تجلّی مکرّر نشود، دم به دم در هر لباسی پیدا شود. هر لحظه میبینی که فعلش به فعل دیگری نمیماند. در وقت شادی تجلّی دیگر و در وقت گریه تجلّی دیگر است.
ارباب کشف و شهود میبینند که حق در هر نفسی متجلّی است به تجلّی دیگر و در تجلّی او اصلاً تکرار نیست.
حضرت حق را اسامی متقابله است. بعضی لطفیّه و بعضی قهریّه و همه بر کار هستند و تعطیل در آنها نیست. چون حقیقتی از حقایق امکانیّه بهواسطه حصول شرایط و ارتفاع موانع مستعد وجود گردد، رحمت رحمانیّه او را دریابد و به تعیّنی خاص متجلّی شود. بعد به سبب قهر احدیت که مقتضی اضمحلالِ تعیّنات است، آن تعیّن منسلخ گردد و دوباره مماثل تعیّن سابق رحمانیّه، رحمت افاضه گردد و تعیّن به قهر مضمحل شود و همچنین این تبدیلها ادامه دارد.
انواع عطا گرچه خدا میبخشد **** هر اسم عطیهای جدا میبخشد
در هر آنی حقیقت عالم را یک اسم، فنا، یکی بقا میبخشد
جامی گوید: اگر تجلّی حق مر جمیع اشیاء را نباشد، حقیقت اشیاء ظاهر نشود. پس تجلّی حق مر اشیاء را همچون سریان واحد است در اعداد. چون عالم از تجلّی خالی ماند، در حال فانی گردد؛ و چون تجلّی خدای تعالی در عالم ساری گردد، عالم باقی ماند. پس عالم به ظهور و تجلّی حق باقی است.
عالم چو کوه طور دان، ما همچو موسی طالبان **** هر دم تجلّی میرسد، بر میشکافد کوه را
یک پاره اخضر میشود، یک پاره عبهر میشود **** یک پاره گوهر میشود، یک پاره لعل و کهربا