جذبه
جذبه به معنای کشش است. آنچه از طرف حق است نامش جذبه است و آنچه از طرف بنده است نامش میل، ارادت، محبّت و عشق است.
جذبه نزدیک گردانیدن بنده است با عنایت الهی بیآنکه زحمت کشد و رنجی بیند و مشقّتی متحمّل شود.
گر رسد جذبه خدا، آبِ مَعین **** چاه ناکنده، بجوشد از زمین (مثنوی)
حبّ الهی جذبه ارتباطی است فیما بین بنده و پروردگار متعال که چون این جذبه روشنتر و قویتر گشت، علایق و ارتباط دیگران از دل قطع کرده و نور الهی را در قلب وارد نموده و هر رقم تاریکیها و حجابهای نفسانی را برطرف میکند.
زیرا حقیقت ارتباط، وابستگی است و چون این وابستگی روحانی محقق گشت، موجب نزول رحمت و فیض میشود و قلب آدمی بهوسیله این سیم ارتباط و مبدأ نور و قدرت، پیوسته منوّر و روشن و برای استفاضه و گرفتن معارف الهی و حقایق روحانی مستعد خواهد شد.
جذبه فعل حق است که بنده را روی به خود کشد. بنده روی به دنیا آورده، عنایت حقتعالی در میرسد و روی دل بنده را برمیگرداند تا بنده روی به خدا آورد. در حدیث است: «جذبه من جذباتِ الحق توازی عَمَل الثَقَلین: یک جذبه از سوی حق با عمل جنّ و انس برابری میکند.»
هرکس به خدا رسید به جذبه الهی رسید و اِلّا به اکتساب و مجاهده شخص مردِ نیک میتواند، شد و از ابرار معدود میتواند بود، ولی درجات قرب به غیر جذبه میسّر نیست.
تا که از جانب معشوق نباشد کششی **** کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
سعادت بندگان در عنایت است و آنجا که عنایت است پیروزی است. کار جذبه الهی دارد مغناطیس عزّت و کشش عنایت. هرکجا کششی بود، آنجا کوششی بود، هر کجا کوشش بود، آنجا صدقی بود. هرکجا تصدیق بود، آنجا دلی بود و آنجا که دل بود، فتحی بود و آنجا که فتح بود، سعادت بود و خُنُک آن بنده که اهل این قصّه بود.
گدایی گردد از یک جذبه شاهی **** به یک لحظه دهد کوهی به کاهی
وقتی بنده به عنایت الهی روی به خدا آورد و توجه از غیر او بردارد، قبلهاش تنها او میشود و به عشق او میزید. این حالت را جذبه گویند و صاحب آن را مجذوب نامند. مجذوبان سه دستهاند:
الف) مجذوب مطلق: کسی است که او را جذبه الهی فراگرفته و در دام عشق الهی اسیر و بنده شده. مثل اولیایی که در کار ارشاد و راهنمایی خلق نیستند.
ب) مجذوب سالک: کسی است که از حال جذبه به خود بازمیگردد و سلوک نماید و چون سلوک به نهایت رساند، بدین نام خوانده شود.
ج) سالک مجذوب: کسی است که اوّل سلوک کند آنگاه در میان یا انتهای راه جذبه حق به او برسد. امّا آنکه سلوک کند و جذبه حق به او نرسد سالک (سالک مطلق) است.
خداوند فرمود: «أنا خاصّه للمُحبّین: من مخصوص دوستانم هستم.» اگر جذبهای از جذبات رحمانی که معادل عمل جنّ و انس است دامن کسی را بگیرد، همانند اویس قرنی که حضرت رسولالله صلیالله علیه و آله را ندیده و عاشق و مجذوب او بود، وی جزء دستهای میشود که مراقبه یار و همراهشان است و در سلوک استوار و موفق هستند.
بیرنج طلب گنج بقا یافتهاند **** بیعلم و عمل از او عطا یافتهاند
لکن سلوک آنانی که در اوایل یا اواسط سلوک هستند، به خاطر عاری بودن و بعید بودن جذبه، بدون مراقبه محال است.
در سالک مطلق، خواطر غیر رحمانی میآید که با مراقبه قلبی میتوان آن را دفع کرد. در مجذوب مطلق، خواطر شیطانی جایگاهی ندارد. لکن داشتن مقام جذبه (نه حال جذبه) حصنِ حصین است و اغیار راه ندارند و بهاصطلاح در مقام سکری هستند و تکلیفی که دیگران دارند، اینان همانند آنان ندارند. لکن اگر به سالکی گاهی حال جذبه دست دهد، چون در مقام جذبه نیست مراقبه لازم دارد.
لذا برخی از اکابر قائلاند که مجذوب صِرف (مجذوب مطلق) نتواند مقتدا شود و دستگیری نماید. چه آنکه مراقبات با سلوک تواند بود و مجذوب بدون سلوک، طیّ منازل نکرده و صرف دارایی دلیل بر اقتدای به او نتواند شد.
کسی میتواند پیشوا و مقتدا شود و سالکان را هدایت کند و تشخیص مراحل و منازلِ ترقّی و نزول آنها را دهد که مجذوب بوده و به سلوک پرداخته و به معاینات رسیده باشد.
جذبه حالتی است که بر سالک عارض شده و حواس ظاهری او را تعطیل میکند و نشانه جذبه رحمانی آن است که سالک از انجام واجبات بازنمیماند (حال آنکه جذبه شیطانی مانع از انجام واجبات میشود.)
حال جذبه شباهت به حال قبض دارد. لذا تشخیص آن با استاد است. امّا معمولاً حالت بیقراری، دلتنگی، تنگی نفس، بیحوصلگی به اطراف (همسر و بچّه و کار و …)، بیاشتهایی، احساس سنگینی بدن، بیخوابی (علّتی هم ندارد)، بکاء (در حالت جذبه شاید کسی زیاد گریه کند و شاید هم کسی نتواند گریه کند. پس گریه نکردن در جذبه قاعده نیست)، احساس ضعف و بیرمقی (برای انجام هیچ کاری رمق ندارد حتی عبادت)، گاهی حالت خالیالذهن بودن یا پراکندگی فکر و یا اینکه از زمان و مکان خارج میشود؛ چون فشار زیاد است.
اصل خود جذبه است لیک ای خواجه تاش **** کار کن، موقوف آن جذبه مباش (مثنوی)
مرغ جذبه ناگهان پرّد زِ عُش **** چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکش (مثنوی)
سالک در هر حالی باید کوشش کند و حق ندارد به بهانه جذبه دست از طلب و همّت بردارد. درست است که در کار سلوک، اصل، جذبه الهی است. امّا سالک باید با سعی به مجاهدات خود ادامه دهد و قابلیّت را در خود ایجاد کند. شاید پرنده جذبه از مرتبه الهی به پرواز درآید و او را دفعتاً به اعلی مرتبه کمال برساند.