حال
حال واردی است از مواهب وهّاب بی قصد و اکتساب بر دل سالک آید و از آن یا ترقّی نماید یا تنزّل. مثل بسط، شوق، ذوق … و به ظهور صفات زایل شود.
حال کیفیتی است روحانی که گاهی بیسبب و گاهی با اسبابی فهمیده شود و گاه از تفضّل و عنایت بر دل سالک آید و آن زمان که حال آید، اوصاف نفسانی جایگاهی ندارد.
و با ظهور ملکات نفسانی سریعاً زوال یابد. از اینرو گفتهاند: حال چون برقی بوَد خاطف؛ یعنی حال دوام ندارد و مانند برقی بجهد و برود. (امّا اگر حال بماند و ملکه شود، مقام گردد.)
پس میتوان گفت حال واردی است موهبتی از عالم علوی، به هر علّت، گاهبهگاه بر دل سالک درآید و در آمد و شد باشد.
حال، چون جلوه ست ز آن زیبا عروس **** وین مقام، آن خلوت آمد با عروس (مثنوی)
در مثل حال مانند جلوهٔ عروس زیباست و مقام مانند خلوت کردن با عروس است. جلوهٔ عروس را همه میتوانند ببینند، همینطور حال ممکن است به بسیاری از سالکان دست دهد ولی مقام تنها نصیب عارفان میشود.
هست بسیار اهلِ حال از صوفیان **** نادِراست اهلِ مقام اندر میان (مثنوی)
حضرت استاد سید عبدالکریم کشمیری دربارهٔ حال فرمودند: اگر صفتی یا حالی ملکه شده باشد، میماند و الّا حالات غیر ملکهای به اندک غفلتی از بین میرود.
حال دوام ندارد و آنکه حال تحت تصرّف سالک درنیاید، بلکه وجود سالک محلّ تصرّف اوست و دیگر آنکه حال از لوازم مقام کمال است نه خود کمال و جمله مقامات در بدایت حال باشند و در نهایت مقام.
حالات مردان اهل سلوک را حدّ و قانونی نیست تا کسی سر دربیاورد. چون تجلّی حق را غایت نیست. معدن تجلّی چون دریاست. وقتی موج برآید، به نهر رسد و صحرا و زمینها پرآب گردد و هزاران نبات و گیاه از آن نمودار شوند.
آب یکی است امّا انواع سبزیها و نباتات و گلها و میوهها از آن سیراب و به اشکال و رنگهای مختلف و ثمرات گوناگون نتیجه دهند. از دریای بیکران و باعظمت حق، واردات بر دلهای سالکان و محبّان میآید ولی هرکس به اندازهٔ قابلیتش، حالاتی از علم و حقایق و معانی و مکاشفات بر او ظاهر میگردد و به قدر و اندازه هرکس حالاتی نازل شود.
وقتی ارادت در مرید نماید، ساعتی درد طلب وی را خسته کند، زمانی نورانیت وی را منوّر گرداند، وقتی اسرار مراقبت مستحکم نماید، لحظاتی محب شود و ساعتی در شراب اشتیاق عملشان گردد، زمانی از مکاشفه متلوّن و ساعتی در مشاهده متمکّن گردد. وقتی از عظمت محو و ساعتی از لطف در صحو شود، زمانی از جلال بریان و وقتی از جمال گریان گردد، زمانی از خوف سوخته و ساعتی به رجاء زنده گردد، وقتی به حق باقی و ساعتی از خود فانی شود.
اینکه خداوند اراده میکند به مرید حالاتی بدهد در طول زمانها، گاهی قبض است، گاهی بسط است، گاهی میخندد و گاهی بکاء دارد، گاهی در پختگی و گاهی در سوختگی است، یک وقتی عطش عشق و شوق بر او غالب میشود و یک وقتی آرام، آرام است، گاهی جذبه او را میگیرد و گاهی در بیخودی و بیخویشی نمیداند کجاست …
در دعای کمیل عرض میکنیم: «اَسئلک بحقّکَ و قدسک و اعظم صفانِکَ وَ اسمائک، اَن تَجعَل … حالی فی خدمتِکَ سَرمَدا: از تو درخواست میکنم به حق خودت و مقام قدسیت و بزرگترین صفات و نامهایت، حال مرا دائم در کار کردن برای خودت قرار دهی.»