حزن
حزن عبارت است از حسرت بردن و دردمند شدن به سبب فقدان محبوبی یا از دست رفتن مطلوبی.
کلمهٔ حزن به معنای اندوه در مقابل فرح (سرور) است. حزن وقتی است که انسان چیزی را که داشته از دست بدهد یا آنچه دوست میدارد داشته باشد ولی ندارد و یا خود را مالک چیزی فرض کرده، از دست برود.
حالت طبیعی و غریزی این است که انسان در هر فقدان غمناک میشود. امّا گاهی حزن بیش از حد و برای امور اعتباری و مجازی دنیوی است که آن مکروه بوده و ممدوح نیست.
و مانند اعتراض و انکار، مترتّب بر کراهت از مقدّرات الهی است. (هرچند که کراهت در اعتراض شدیدتر است.) و علّت آن شدّت رغبت در خواهشهای طبیعی و میل به مقتضیات دو قوّهٔ غضب و شهوت و توقّع بقای امور جسمانی است.
پس انسان در از دست دادن چیزی که به آن تعلّق خاطر دارد، متأثّر و محزون میشود و شدّت آن اندوه با میزان علاقه آن چیز نسبت مستقیم دارد.
رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمود: «الرّغبه فی الدّنیا تکثّر الهمّ وَ الحزن: رغبت به دنیا، حزن و اندوه را بسیار کند.»
سقراط فرمود: «من هرگز محزون نشدم. چون چیزی را بسیار دوست نداشتم که به خاطر از دست رفتن آن غمگین شوم.»
زیادی حزن، باعث ضعف اعصاب و تشویش خاطر شده و در ادامه موجب اعتراض به تقدیرات الهی و نارضایتی و قبض و … میگردد.
در اخبار داوود علیهالسلام آمده خداوند فرمود: «ای داوود، دوستان مرا به دلمشغولی و غم دنیا چه کار؟ که این حالت شیرینی و لذّت مناجاتم را از دل آنان میبرد. دوستان ویژه من روحانیاناند که غمگین نمیشوند.»
امّا حزن در امور معنوی پسندیده و ممدوح است. در مراحل سلوک موجبات حزن نسبت به درجات سالکین فرق میکند:
آنکه تازه متنبّه شده عمر عزیزش از دست رفته، گذشته را غنیمت نشمرده، در عبادت و بندگی کوتاهی کرده، پس نسبت به گذشتهاش محزون میشود و پیش خود میگوید که چرا زودتر به فکر اصلاح نفسم برنیامدم! سالک در ابتدا در این حزن است.
کمکم این فکر به ذهنش میرسد که چرا حالا قلبم به غیر حق توجّه دارد! پس نوع حزن قبلی و فعلی با هم فرق میکند.
باز در فکر میبافتد که چرا به خاطر تعلّقات به غیر، از حق محجوب باشم…! اینها نوع افکار عالم محبّت است و اگر محبّت به عشق تبدیل شود، این بار محنت و غم شکل دیگری پیدا میکند.
حزن شُعار اهل معرفت است که به سبب آن واردات غیبی بر قلبشان وارد میشود. محزون ظاهرش قبض و باطنش بسط است و با خلق همانند افراد بیمار زندگی میکند و با خدا همانند نزدیکان با میل باشد.
محزون غیر متفکّر است. چون متفکّر با تکلّف در خود ایجاد فکر کند ولی حزن طبیعی و بدون تکلّف ایجاد شود و دیگر آنکه حزن از باطن و فکر از ظاهر، با دیدن چیزهایی که در خارج حادث شده تحقق میگیرد.
طرف راست حزن، انکسار و طرف چپ آن خاموشی است و آن مختص عارفان بالله باشد. اگر حزن ساعتی از قلوب عارفین گرفته شود بیتابی کنند و اگر در قلب غیر عارف وارد شود، آن را مکروه دانند.
مقام عبودیت ملازم با پیدایش فروتنی و شکستهدلی است و چون حالت انکسار پدیدار شود، قهراً حالت سکون و خاموشی ایجاد گردد و انسان پیوسته در فکر انجام وظایف و رفع ضعف و … خواهد بود. امّا اهل دنیا که حزن را مکروه دانسته و در پی فرح و نشاط هستند که علامت غفلت و محجوبیت قلب است از معرفت به دورند.
رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمود: «هرگاه خداوند بندهای را دوست بدارد، نوایی از حزن و اندوه در دل او برقرار میکند، چه خداوند هر دل اندوهگین را دوست میدارد.»
اولیای خدا و عرفای کامل چون از شرّ نفس رسته و به حق رسیدهاند، حزن و تشویش و حالت انتظار ندارند. در سوره یونس ۶۲ آمده: «انّ اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون: همانا دوستان خداوند را نه بیمی است و نه اندوهگین شوند.» خوف در جایی است که احتمال وقوع مکروهی باشد ولی حزن در جایی است که وقوع آن حتمی شده و برطرف شدن مطلق خوف و حزن آنجا است که هیچیک از نعمتها در معرض زوال قرار نگیرند و از دست نروند.
آن پریشانی شبهای دراز و غم دل **** همه در سایه گیسوی نگار آخر شد (حافظ)