خوف

خوف، توقّع مکروهی است از روی علامت مظنون یا معلوم.

خوف، عبارت است از رنج و تألّم و ناراحتی به سبب انتظار ناملایمی که در آینده وقوع آن محتمل است.

خوف دو گونه است: یکی خوفی که از خدا و صفات مقتضی هیبت و عظمت او ناشی شده و آن را خشیت و هراس گویند و دیگر خوفی که نه از گناهان و خطاهای خود بنده، بلکه ناشی از امور دیگری است و این نوع خوف از رذایل قوّهٔ غضبیّه از طرف تفریط و از نتایج جبن است.

و این خوف دارای انواع و اقسامی است:

الف) خوف از امری ضروری و لازم الوقوع که دفع آن از قدرت بشری بیرون است. چنین خوفی از جهل و نادانی است. مثل خوف از مرگ.

ب) خوف از چیزی که وقوع یا عدم وقوع آن قطعی و حتمی نباشد مانند خوف از مریض شدن.

ج) خوف از کاری که فاعل آن خود شخص است و ناشی از سوء تدبیر باشد.

د) خوف از چیزی که طبع مردم بدون سبب عقلی و واقعی از آن وحشت دارند مانند ترس از مرده و جنّ و هیولا که این ترس از نارسایی و کوتاهی عقل است. (زیرا منشأ حقیقی ندارند و نتیجهٔ غلبه قوّه واهمه است.)

گاهی خوف جنبهٔ عادت پیدا می‌کند. چنان‌که از کارهای خلاف خود می‌ترسند که مبادا دیگران بفهمند و آن‌ها را بازخواست و سرزنش کنند ولیکن باز آن کار خلاف را تکرار می­کنند.

امّا نوع دیگر خوف، خوف ممدوح و پسندیده است که آن خوفی است که از خدا و عظمت و هیبت کبریایی اوست و از گناهان و خطاهای بنده برخاسته و از فضایل است؛ زیرا قوّه عاقله به آن فرمان می‌دهد و آن را نیکو می‌شمارد.

در بدایت و ابتدا خوف سالک از کارهایی است که مرتکب شده و از جهت عذاب‌هایی است که حق متعال برای عاصیان مقرّر فرموده. یاد جنایات و توجّه به عذاب و امر آخرت و تصدیق وعید، موجب خوف سالک می‌گردد.

در درجه دوم، سالک از مکر الهی خائف است که مبادا حال حضور از او سلب شود و وصل به هجران مبدّل گردد و این در وقتی است که سالک در یقظه از لذّات انس و حضور بهره‌مند است.

در درجه سوم خوف نیست. به خاطر هیبت اجلال و عظمت حق در خواب و بیداری به سالک دست می‌دهد که حضرت موسی را از تجلّی جلالی در کوه پدید آمد، به صعقه افتاد و بی‌هوش شد.

با این هیبت کار سالک یکسره می‌شود و نفس او از خودمختاری دست می‌کشد و تسلیم امر حق می‌گردد. آنجا که سالک در راز و نیاز و مناجات است، از تجلّیات جمالی مدد گیرد و حالت قرب دارد و آنجا که در خضوع و خشوع و وحشت است از اشعهٔ سوزان تجلّیات جلالی بهره گیرد و حالت بُعد دارد که در واقع برای تأدیب اوست و برای اماتهٔ نفس اوست.

ترس دیده‌بان عقل است و نفس را می‌میراند و هرگاه نفس بمیرد، عقل حیات پیدا کند.

سالک مبتدی خوف دارد که به خاطر خرابکاری‌هایی که در گذشته داشته، می‌ترسد به جهنّم برود یا مرتد شود و یا توقّف کند. چون از عاقبش می‌ترسد. لذا خائف است و لازمه‌اش این است که مغرور نمی‌شود، تکبّر نمی‌ورزد. به یک معنا ترس، بنده را از حرام بازمی‌دارد.

خوف برای این است که انسان چیزی دارد، می‌ترسد که آن را از دست بدهد. پس همیشه دارایی موجب خوف است. وقتی کسی چیزی ندارد، علّت ترس هم در او نیست؛ اولیای خدا قلباً به چیزی علاقه ندارند و همه‌چیز را از خدا می‌دانند و در قید آخرت هم نیستند، حتّی در مورد حور و قصور که آن‌ها عاشق خدا هستند.

وقتی انسان از چیزی می‌ترسد، این از ضعف نفس است. امّا وقتی نفس مطمئنّه شد و به مقام اَمن رسید و واصل شد دیگر ترس ندارد که «اِنَّ اولیاء الله لا خوف علیهم: اولیای خدا ترس ندارند.» (یونس ۶۲)

عارف است و باز رست از خوف و بیم **** های هو را کرد تیغ حق دو نیم

بود او را بیم و اومید از خدا **** خوف فانی شد، عِیان گشت آن رجا (مثنوی)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.