در انتظار فرداها
از آنجایی که کسی نمیداند چه وقت میمیرد، در انتظار رسیدن به آیندهٔ نامعلوم است. اینجا از حواله دادن بر «اگر»، «شاید» و «انشاءاللههای زبانی» کاری ساخته نیست، بلکه کار از همّت و مراقبت ساخته است. فرصتها را از دست دادن، این و آن کردن و به قضا و قدر حواله نمودن، لوح آیینهٔ دل را مکدّر میکند و زنگار آن بسیار میگردد. از این غفلت، سستی آید و نتیجهٔ آن ناتوانی در جهاد اکبر است.
در حکایت آمده که مرد جوانی، خارِ ریشهداری بر سر راه مردم کاشت. مردم او را شماتت میکردند و خواستند که آن را برکَنَد، ولی او اعتنا نمیکرد. هر روز آن خار بزرگتر و ریشهاش قویتر میشد تا آنکه به قاضی شکایت کردند و قاضی امر کرد که آن را بِکَند. او پیوسته امروز و فردا میکرد و مهلت میخواست تا آنکه قاضی به او گفت: «امروز و فردا کردن تو، موجب قویتر شدن ریشهٔ این خار میگردد و تو هم پیرتر میشوی و دیگر نمیتوانی آن را از جای برکنی».
مدّتی فردا و فردا وعده داد **** شد درخت خار او مُحکم نهاد
آن درختِ بَد جوانتر میشود **** وین کَنَنده پیر و مُضطر میشود
خار بُن در قوّت و برخاستن **** خار کن در پیری و در کاستن
مولانا میفرماید: ای برادر! این خارها که ریشهاش کلفتتر میشود، صفات زشت و خوی بد توست. وقتی پیر شدی، دیگر نمیتوانی و حس نداری آن را از خود دور کنی.
یا تَبر برگیر و مردانه بزن **** تو علی وار این درِ خیبر بکن
هین مگو فردا که فرداها گذشت **** تا به کلّی نگذرد ایّام کَشت
اگر سالک مردانه (نه با شک و تردید) قدم در مجاهدت و مراقبت بردارد، میتواند با این دو تبر خوی زشت خود را از ریشه برکَنَد و بردارد.
جهد کن تا پیر عقل و دین شوی **** تا چو عقلِ کُل باطن بین شوی
حیات ابدی با تسویف نصیب نگردد و عارفان که جام حق نوشیدهاند با احتمال و شک جلو نرفتهاند. آنان که اسرار حق آموختند، نقد زندگی کردند و به نسیه دل نبستند.
انتظار آدم شدن و تغییر صفات دادن، از وسوسههای شیطانی است که امید خیالی میدهد و لباس جهاد اکبر پوشیدن و با اسلحهٔ مراقبه به کارزار رفتن از تأییدات الهی است که امید عینالیقین میدهد، پس تا دیر نشده:
آب کم جو تشنگی آور به دست **** تا بجوشد آب از بالا و پست