دست نامرئی
بعد از ظهر عاشورائی در شهر اهواز شخصی غیر مسلمان منزل مرحوم آیتالله سید علی بهبهانی آمد و اظهار داشت میخواهم مسلمان شوم. آقا پرسید: دین تو چیست و علت اسلام آوردنت چیست؟ او گفت: من مذهب مسیحی دارم و شغلم راننده تریلی است. امروز صبح از خرمشهر، تیرآهن بار زده بودم و عازم تهران بودم. به اهواز که رسیدم دیدم جمعیت زیادی لباس سیاه پوشیدهاند و به سر و سینه میزنند و عدهای کاسه آب به دست صدا میزدند یا سقّا یا ابوالفضل العباس. چون خیابانها مملو از جمعیت بود، ماشین را کنار خیابان پارک کردم و مدتی به تماشای آن صحنهها پرداختم تا اینکه خیابان مقداری خلوت شد. پس سوار ماشین شدم و با سرعت به طرف تهران حرکت کردم تا به یک سرازیری رسیدم. خواستم سرعت ماشین را کم کنم، پا را روی ترمز گذاشتم، ولی هر چه فشار روی پدال ترمز دادم فایدهای نکرد. با خود گفتم: اگر از سمت روبرو ماشین بیاید و من با او تصادف کنم، چکار باید بکنم؟! در این حال شروع کردم خدا را به مسیح و مادرش حضرت مریم قسم دادن و التماس کردن؛ اما فایدهای نداشت. یکدفعه یادم افتاد مردم اهواز امروز یا عباس بابالحوائج میگفتند، گفتم ای عباس ای ابوالفضل مسلمانها خودت به دادم برس! در همین حال ناگهان دیدم یک دست جلو ماشین آمد و ماشین را نگه داشت. پس ماشین را در کنار جاده پارک کردم و از این حادثه با توسل به حضرت عباس نجات پیدا کردم؛ و الآن خدمت شما رسیدم تا به برکت حضرتش مسلمان شوم.