وبلاگ

فرمانده روسی

عالم ربانی مرحوم حاج ملّا محمود زنجانی مشهور به حاج ملّا آقاجان فرمود: پس از جنگ جهانی اول، برای زیارت ائمه عراق پیاده مسافرت می‌نمودم، در شهر خانقین برای خواندن نماز به مسجد رفتم. در آنجا مرد بسیار سفیدپوست و فربهی را دیدم که به طریق شیعه نماز می‌خواند، تعجب کردم که او اهالی شمال روسیه است. صبر کردم تا از نمازش فارغ شود. آنگاه نزدش رفتم و سلام کردم و از لهجه‌اش دانستم که روسی است. از محل تولد و اسلامش پرسیدم. او گفت: من اهل لنینگراد هستم که در جنگ جهانی اول فرمانده هزار سرباز روسی بودم و مأموریت گرفتن کربلا را داشتم. در خارج شهر کربلا اردو زده و انتظار دستور حمله به شهر را داشتم که ناگهان شبی در عالم خواب شخصی بزرگوار را دیدم که به زبان روسی با من تکلّم نمود و فرمود: دولت روس در این جبهه شکست می‌خورد و فردا همین خبر منتشر می‌شود و همه سربازان روسی که در عراق می‌باشند به دست اعراب کشته می‌شوند. حیف است تو کشته شوی، بیا مسلمان شو تا ترا نجات دهم. گفتم: شما کیستید که مانند شما را در اخلاق و زیبایی و شجاعت ندیده‌ام؟ فرمود: من ابوالفضل العبّاس هستم که مسلمان‌ها به من قسم می‌خورند. من مجذوب بیاناتش گردیدم و به تلقین او اسلام آوردم. آنگاه فرمود: از میان اردو بیرون برو! گفتم: به کجا بروم؟ فرمود: نزدیکی خیمه تو اسبی است، سوارش شو، تو را به شهر پدرم (علی علیه‌السلام) نزد وکیل ما سید ابوالحسن اصفهانی می‌برد. گفتم: مرا ده نفر سرباز مراقب هستند. فرمود: آن‌ها مست هستند و رفتن تو را احساس نمی‌کنند. پس از خواب برخاستم و خیمه خود را منوّر و معطّر یافتم. به عجله لباس پوشیدم و بیرون آمدم، دیدم سربازان مراقب من همگی مست افتاده‌اند و اسبی آماده می‌باشد. سوار اسب شدم و با شتاب آن اسب حرکت کرد و پس از چند ساعت به شهری وارد و از کوچه‌ها گذشت و درب خانه‌ای ایستاد. متحیر بودم که ناگهان دیدم درب منزلی باز شد و سید نورانی و پیری با شیخی بیرون آمد که با زبان روسی مرا با تعارف به درون بردند. به شیخ گفتم: آقا کیست؟ گفت: همان کسی است که حضرت عباس علیه‌السلام سفارش تو را به او نمود. پس به دست آقا (سید ابوالحسن اصفهانی مرجع تقلید) اسلام آوردم؛ و به دستور او آن شیخ احکام اسلام را مأمور شد به من تعلیم دهد. روز بعد خبر شکست دولت روس به گوش عرب‌ها رسید. تمام سربازان روسی به دست عرب‌ها نابود شدند؛ و جز من کسی جان به سلامت نبرد (ملّا آقاجان گوید): گفتم: اینجا شهر موصل چه می‌کنی؟ گفت: هوای نجف گرم است. آیت‌الله اصفهانی تابستان‌ها مرا اینجا می‌فرستد که هوایش نسبتاً خنک است؛ و خرج مرا هم می‌دهد.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.