دو راه
آدمی برای اینکه دیگران از شرّش مصون و در امان باشند، میتواند دو راه برگزیند. اوّل آنکه خود را چنان تربیت کند که دست، پا، زبان، فکر، چشم و گوشش در تسخیر و فرمان او درآیند و بی رخصت او نجنبند.
دوم آنکه اگر هنوز به این درجه از تهذیب و تأدیب نرسیده است، لااقل خویشتن را در معرض قدرت و امکانات فراخ قرار ندهد و همچون زنگیِ مست، شمشیر به دست نگیرد. اژدهای نفس را در برف فراق نگاه دارد تا از فرط یخزدگی و افسردگی نجنبد.
نَفست اژدرهاست، او کی مُرده است **** از غمِ بی آلتی افسرده است
اژدها را دار، در برفِ فراق **** هین مَکش او را به خورشید عراق
از دو حال خارج نیست؛ یا اژدهای نفس، تحت تسخیر و تسلّط عقل آدمی درآمده که در این صورت آدمی حق دارد دست بر اژدهای قدرت بزند.
دست را بر اژدها آن کس زند **** که عصا را دستش اژدرها کند
و یا هنوز آدمی در رام کردن نفس کامیاب نیامده که چنین نفسی میباید تقوا و پرهیز را پیشه کند.
در مراقبه اعمال و نیّات برای آن کس که به تهذیب واقعی و تسخیر نفس و رام کردنش رسیده باشد، باید مراقبه را از راههای مختلف آغاز کند و اینکه خود را در معرض تیر ابلیس قرار ندهد. همانند دوری از بعضی مجالس اهل غیبت و اهل ثروت، رفاقت نکردن با عیّاشان و اهل دنیا و در آسایش و راحتی نرفتن تا حداقل اگر صعود کامل نکرد، به اواسط هدف معنوی خویش برسد.
خرّم آن باشد که چون دعوت کنند **** تو نگویی مست و خواهان مناند
کمکم فضای نفس سبز شود و هوای دل مطبوع گردد و برای ترقیّات بعدی منازل قابلیّت پیدا کند. شاید بتوان گفت در این نوع مراقبه، از عزلت، گوشهگیری و خلوت میتوان بهره برد. چه وقتی کمکم حریم دل در خلوت از اغیار پاک شد و در ظاهر ارتباطات، رفت و آمدها، قیل و قالها و هواها به حداقل رسید، تجلّی حق در حریم دل به ظهور میرسد.
اهل صیقل رستهاند از بو و رنگ **** هر دمی بینند خوبی بیدرنگ
نقش و قشر علم را بگذاشتند **** رایت عینالیقین افراشتند
آری! آنکه دلش همچو صدف شد، در او گوهرهاست. اگر ضرر ظاهری آید، بر صدف آید نه بر گوهر درون آن. آن گوهر، همیشه، با قیمت و خریدار پسند و مورد توجّه است.
لقمان علیهالسلام حکیم بود و صاحب صدق و صفا و دارنده کمالات. در هیچ آنی از آنات در حضور یا غیاب مالکِ خود ب مراقبه و بی توجّه نبود. روزی مالک غلامان را به باغ فرستاد تا میوه بچینند. غلامان میوهها را چیدند و شروع به خوردن کردند. مالک تقاضای میوه تازه کرد. غلامان گفتند: «میوهها را آن غلام سیاه (لقمان) خورده است». لقمان متوجّه شد که اینان او را متّهم کردهاند. به مولایش گفت: «ما را امتحان کن تا معلوم شود این میوهها را چه کسی خورده است. مقداری آب داغ به ما بده و همه را به دنبال اسب خود بدوان تا معلوم گردد.»
مولایش همین کار را کرد. بعد از دویدن همه قی کردند، الّا لقمان که فقط آب صاف از دهانش بیرون آمد و مولایش متوجّه شد که او پاک است و هیچ تمرّد و بیاحتیاطی نکرده است. بعد از نقل این قضیه مولانا میگوید: «همه چیز از سنخ خود بیرون آید».
الخبیثات للخبیثین حکمت است **** زشت را هم زشت، جفت و بابت است
نور خواهی مُستعدّ نور شو **** دور خواهی خویش بین و دور شو
آری! اگر چشم دل به مراقبه باز شود، ادراک غیب کند.
چشم تو ادراک غیب آموخته **** چشمهای حاضران بردوخته
و اگر باز نشود، ادراک ظلمت کند که درون ظلمت، آب حیات پیدا شود. چنانکه در مثنوی گفته است:
گرچه ظلمت آمد آن نوم سُبات **** نی درون ظلمت است آب حیات
اثر وضعی اعمال از خارج نیامده بلکه ریشهاش از داخل است. مثلاً اگر انسان مراقبت نداشته باشد و زخمزبان بزند، دیر یا زود دیگری به او زخمزبان میزند. تیری زده، تیری خواهد خورد.
گر تو طعنه میزنی بر بندگان **** مر تو را آن میرسد ای کامران
بعضی چیزها خیلی واضح است که معلول از علّتی ایجاد شده، لکن چون انسان در مقام حفظ نیست و به رسم و عادت اعتیاد پیدا کرده، برایش عادی شده است.
دانهای که تلخ باشد مغز و پوست **** تلخی و مکروهیش خود نهی اوست
حریص میسوزد و خواب ندارد. با این وصف که نهی در خود اوست، امّا باز به رسم اعتیادی که پیدا کرده دستبردار نیست. خداوند نتیجه و ثمره عمل هر کس را به خودش برمیگرداند و اجر کسی را ضایع نمیکند.
«أنا لا نُضیعُ أجرَ مَن أحسنَ عملاً»
حتّی اگر ذرّهای خوب یا بد انجام داده باشد، هم در دنیا و هم در آخرت به او میدهد. «فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذرةٍ خَیراً یَرَهُ وَ مَن یَعمَل مِثقالَ ذرةٍ شرّاً یَرَهُ». لکن چه نیکوست که انسان نزد خالق و سلطان السلاطین جانفشانی کند و در حضور باشد و او را حاضر و ناظر بداند و خود را وقف او کند.
نزد شه بهتر بود از دیگران **** که به خدمت حاضرند و جانفشان
چون به محو رسد و صفات الهی پیدا کند، اثر وضعی به نیّت پاک خود را در همه چیز حتّی در مصیبتها به حکمتِ حکیم، خوب ببیند.
سعدی شیرازی میگوید: «پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو بِه نمیشد. مدّتها در آن رنجور بود و شکر خدای عزّوجل علی الدوم گفتی. پرسیدندش که شکر چه میگویی؟ گفت: شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم، نه به معصیتی».
چون نفس سوءظن پیدا کند، به خدا بدبین شود و چون حسن ظنّ پیدا کند، به خدا امیدوار باشد. اگر مراقب باشد، محفوظ ماند و اگر نگهبانی بر نفس نداشته باشد، هرزه و آفات به او رسد و هرچه از خوب و بد کاشت (به نیّت و عمل) کاملاً ببیند.