دَرد
درد به معنای احساس رنج و ناراحتی شدید از نایافتن مطلوب است.
این درد هیچ ربطی به آنچه معادل وَجَع و اَلَم در زبان عربی است ندارد، بلکه مقصود آمادگی روحی انسان است برای پذیرفتن امور ذوقی و اسرار روحانی و چیزهایی که میتواند انگیزهٔ کارهای اساسی شود و نیروی حرکت سالک بهسوی مقصود گردد.
درد حالتی است که از خواهش و طلب بسیار حاصل آید.
پس بدان این اصل را ای اصل جو **** هرکه را درد است، او بُرده ست بو (مثنوی)
آتش ظاهری، با وجود هیزم تا وقتی باد محرّک آن نشود، در اشتعال نیاید. همینطور آتش عشق که بهمقتضای «اَلْعشق نار و حَطَبها اَکباد العاشقین» جگر و قلب عاشق مهیّا باشد، بیمدد و محرّک درونی، قلب مکتوم است و آن محرّک، درد باشد. پس این درد مانند باد است که آتش افروزد. پس درد، حالتی است که از یاد محبوب یا توجّه و شنیدن سخن وی، مثل باد دَمهٔ آهنگران در جوش میآید و آن آتش آرمیده را در اشتعال و التهاب آورد.
سینه خواهم شَرْحه شَرْحه از فِراق **** تا بگویم شرحِ دردِ اشتیاق (مثنوی)
درد و بیقراری در طلب چیزی، کلید باب وصال است. درد باطنی، انگیزه قوی و محرّک پرقدرت در رسیدن به محبوب و مطلوب است.
اهل درد، عرفا هستند.
هرکه او بیدارتر، پردَردتر **** هرکه او آگاهتر رُخ زردتر (مثنوی)
درد، حالتی را گویند که از محبوب صادر شود و محب طاقت حمل آن ندارد. (فرهنگ اصطلاحات عرفانی)
بیماری و درد عشق دواپذیر نیست؛ زیرا آنچه مزیل بیماری باشد، شفا و شفای درد و بیماری عشق، به هلاکت و فنا نزدیک شده است.
درمان درد عاشق ماءالحیوة وصل است **** یا نوشداروی مهری یا شهد دلنوازی (ادیب الممالک فراهانی)
ای عشق! پیش هر کسی، نام و لقب داری بسی **** من دوش نام دیگرت، کردم که درد بی دوا (دیوان شمس)
عشق محبوب گدازندهٔ تن، ربایندهٔ دل و غارتکنندهٔ جان است. امّا این معاملت نه با هر خس و دونهمتی رود که این جز با جوانمردان طریقت و رایضان حضرت نرود که اندوه عشق دین به جان و دل خریدارند و هرچه دارند فدای درد و غم خویش کنند.