رقص
در اصطلاح، رقص از خود تهی شدن و از حق پر شدن است. رقص از مقامات سلوک است.
رقص، فرح روح است.
رقص، آنجا کن که خود را بشکنی **** پنبه را از ریش شهوت بَرکَنی (مثنوی)
رقص و جولان بر سَر میدان کنند **** رقص، اندر خونِ خود مَردان کنند
چون رهند از دستِ خود، دستی زنند **** چون جَهَند از نقصِ خود، رقصی کنند
مطربانْشان از درون، دَف میزنند **** بحرها در شورشان، کف میزنند
رقص حقیقی از آن کسانی است که از اقیانوس هستی بر میجهند و در دریای خون از عشق الهی فرود میآیند. آنان که از خود رستهاند و نفس انسانی خویش را پشت سر گذاشتهاند. روح سبکبالشان در فضای خالی از ماده به رقص درمیآیند.
اگر با دیدهٔ بصیرت بنگری، خواهی دید اینها همان بندگانی هستند مطیع و خاضع و عشّاقی واله و سرگشته و به یک اشارت پروردگار تا قیامت در رقصاند و گرد کعبهٔ جلال او میگردند.
زیر شمشیر غمش رقصکنان باید رفت **** کان که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد
در تئوریهای مولانا تنها جان صوفیِ صافی نیست که به رقص درمیآید، بلکه همهٔ عالم به سانِ وی به عشقِ یار و معشوق، هر لحظه در حالِ رقص و پایکوبی و دستافشانیاند.
رقصِ گل و درخت در پیش باد
شاخ گلی باغ ز تو سبز و شاد **** هست حریف تو در این رقص باد
باد چو جبریل و تو چون مریمی **** عیسیِ گلْ رویْ از این هر دو زاد
رقص شما هر دو کلید بقاست **** رحمت بسیار بر این رقص باد! (دیوان شمس)
رقصِ کوه
جسم خاک از عشق بر افلاک شد **** کوه در رقص آمد و چالاک شد (مثنوی)
عشق، جان طور آمد عاشقا **** طور مست و خرّ موسی صاعقا
رقص اسفند بر روی آتش
کی بینم از شعاعِ وصالِ تو آتشی **** راهِ درازِ هجْر ز پهنا بسوخته
من چون سپند رقص کُنان اندرو **** شده شعرتر و قصیدهٔ غَرّا بسوخته (دیوان شمس)
رقص خس و خاشاک بر روی آب
کی شود بَحر کیهان، زیرِ خاشاک پنهان؟ **** گشته خاشاک رقصان، موج در زیر و در بم (دیوان شمس)
رقص قلم بر روی کاغذ
این نَفَس آن پرده را از سر گرفت **** ما به سَرْ رقصان، چو بر کاغذ قلم (دیوان شمس)
رقص خورشید و ماه و ستاره
خورشید و ماه و اختر، رقصان به گِرد چَنْبَر **** ما در میان رقصیم، رقصان کن آن میان را
لطفِ تو مطربانه، از کمترین ترانه ****در چرخْ اندر آرَد صوفیّ آسمان را
(دیوان شمس)
رقص اجزای زمین
اجزای زمین را بین، بر رویِ زمین رقصان **** این جَوْق چو بنشیند، آید بَدَلی دیگر (دیوان شمس)
رقص جان
خبرت هست که جان مست شد از جام بهار **** سرخوش و رقص کنان در حرم سلطان شد (دیوان شمس)
رقص گرد و غبار
باز در دِل یکی دلیست نهان **** چون سواری نهان شده در گَرْد
جنبش گرد از سوار بوَد **** اوست کائن گرد را به رقص آورد (دیوان شمس)
رقص درخت
بنگر به درخت ای جان، در رقص و سراندازی **** اِ شکوفه چرا کردی؟ گر باده نخوردَستی (دیوان شمس)
رقص بلبل
خبرت هست که بلبل ز سفر باز رسید؟ **** در سماع آمد و استاد همه مرغان شد؟ (دیوان شمس)
رقص دل
حیاتی داد جانها را، به رقص آورد دلها را **** عدم را کرده سودایی، که سبحان الّذی اَسْریٰ (دیوان شمس)
رقص جنین و کودک
هرگز کسی نرقصد تا لطف تو نبیند **** کاندر شکم ز لطفت، رقص است کودکان را
اندر شکم چه باشد؟ وندر عدم چه باشد؟ **** کاندر لَحَد ز نورت؟ رقص است استخوان را (دیوان شمس)
رقص و چرخ زنی گُلرخانِ عدم
گلرخانی ز عدم چرخ زنان آمدهاند **** کَانجم چرخ نثارِ قدمِ ایشان شد (دیوان شمس)
رقص خُم و شراب
میجوش ز سر گیرد، خُمخانه به رقص آید **** گر از شکَرِ قندت، در جام کنی حالی (دیوان شمس)
رقص رود به دریا
جهان که آمد و ما همچو سیل از سر کوه **** روان و رقص کُنانیم تا به دریایی
اگر چه سیل بنالد ز راهِ ناهموار **** قدم قدم بُوَدَش در سفر تماشایی (دیوان شمس)