زاغ
زاغ (غراب) جسم کلّی است و جسم کلّی در غایت دوری است از عالم قدس و حضرت احدیّت و خلو او از ادراک و نوریّت و غراب مثل او است در بعد و سواد.
وقتی که انسان به هوای زاغان دنبال زاغ برد، ماهیّت انسانیاش را از دست داده و به زاغ تبدیل میگردد. دیگر جان او را نمیتوان جان انسانی نامید که به جسم جامد مبدّل گشته و وصف فرشتهای را ندارد و پست و ساقط میگردد.
جان که او دنبالهٔ زاغان پرد **** زاغ او را سوی گورستان برد (مثنوی)
هین مدو اندر پی نفس چو زاغ **** کو به گورستان برد نه سوی باغ
نفس انسانی که آرزوهای دنیوی دارد و طول عمر میخواهد برای تمشیّت آنها، حکم زاغ دارد.
زاغ دو صفت دارد: دراز عُمری و نجاستخواری؛ و این تمثیلی از آدمیان دنیاپرست و شهوت طلب است که همواره خواهان زندگانی دراز و غرق شدن در شهوات و نارواییها هستند. زاغ در شمار پستترین پرندگان است و صفت بزرگواری و آزادگی ندارد.
زاغ اشاره است به شیخان متزهدان دعویدار که لباس، دام حطام دنیویّه کرده باشند.
دولت از مرغ همایون طلب و سایهٔ او **** زانکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود (حافظ)
زاغان جوامع بشری دغل راه میاندازند و بانگ بازان سفید یاد گرفته و خود را به شکل آنها درمیآورند که اینان راهزنان طریقاند نه راهبر حقیقی.
این مثالت را چو زاغ و بوم دان **** که از ایشان پست شد صد خاندان (مثنوی)
قند حکمت از کجا زاغ از کجا **** کرم سرگین از کجا باغ از کجا (مثنوی)