زُلف

۷۶۳. حدیث زلف جانان بس دراز است **** چه شاید گفت از آن، کان جای راز است

گفتگو دربارهٔ زلف حق‌تعالی سخنی دراز و زیاد است و چه می‌توان گفت که در رازی پوشیده است.

۷۶۴. مپرس از من حدیث زلف پرچین **** مجنبانید زنجیر مجانین

از من دربارهٔ حدیث زلف پریشان محبوب عالم مپرس که دیوانه‌تر خواهم شد، گویی زنجیر پای دیوانگان را می‌جنبانید.

۷۶۵. ز قدّش راستی گفتی سخن دوش **** سر زلفش مرا، گفتا فرو پوش

شبِ گذشته راستیِ قد و قامت محبوب عالم را توصیف کردم، اما سر زلف محبوب به من گفت: حرف نزن که کثرت اسماء قد و قامت او را مستور نموده است.

۷۶۶. کجی بر راستی زو گشت غالب **** و زو در پیچش آمد راه طالب

تخالف صفات و اسماء، سبب کجی و پیچیدگی شده که بر راست بودن قد معشوق، غالب آمده و او را مخفی ساخته و راه طالبان را با پیچ‌وخم، دشوار نموده است.

۷۶۷. همه دل‌ها از او گشته مسلسل **** همه جان‌ها از او بوده مقلقل

از زلف او همهٔ دل‌ها واله و در زنجیرند و جان‌های مشتاقان از او در جوش و خروش هستند و دست و پا می‌زنند.

۷۶۸. معلق صد هزاران دل زهر سو **** نشد یکدل برون از حلقهٔ او

صدها هزار دل از چهار طرف عالم وابسته و در بند احکام زلف اویند و حتی یک دل، از حلقهٔ بند او سالم برون نیامد.

۷۶۹. اگر زلفین خود را بر فشاند **** به عالم در، یکی کافر نماند

اگر دو زلف خود را از پردهٔ حجاب برافشاند، از جمال و جلال او، همه ایمان آورند و حتی یک کافر در عالمِ وجود نماند.

۷۷۰. وگر بگذاردش پیوسته ساکن **** نماند در جهان، یک‌نفس مؤمن

اگر زلفش به حال خود ساکن و در حجاب باشد، چون کثرات، وجه ظلمانی دارند در تمام جهان، حتی یک نفر مؤمن هم پیدا نشود.

۷۷۱. چو دام فتنه می‌شد چنبر ِاو **** به شوخی باز کرد از تن، سرِ او

چون حلقهٔ زلف، دامی برای فتنه‌گری شد، بی‌ملاحظه، سرِ زلف را از تن باز کرد و برید تا رهایی از آن، ممکن باشد. (تعلقات خاطر را می‌توان از خود دور کرد تا به سوی حقیقت روانه شد.)

۷۷۲. اگر زلفش بریده شد چه غم بود **** که گر شب کم شد اندر روز افزود

اگر زلف پُر پیچ او کم شده و بریده گردد چه غم، که تفرقه تبدیل به جمع شده و کثرت از بین می‌رفت. چنان‌که اگر از ظلمت شب کم شود بر مقدار روز و نور افزوده می‌شود.

۷۷۳. چو او بر کاروانِ عقلْ ره زد **** به دست خویشتن، بر وی گره زد

خداوند بر کاروان عُقلا تیری زد و آن‌ها را در حیرت انداخت. به قدرت خود امتداد کثرات را گره زده و راه عقل را بسته و راه عشق را بازنمود.

۷۷۴. نیابد زلف او یک‌لحظه آرام **** گهی بام آورد گاهی کند شام

آرام نداشتن زلف او این‌طور می‌نماید که کثرت را به وحدت و وحدت را در کثرت، صبح را به شام و شام را به صبح آورد و پیوسته در حرکت است.

۷۷۵. ز روی و زلف خود صد روز و شب کرد **** بسی بازیچه‌های بوالعجب کرد

از رخ و زلف خود به‌قدری تبدیل و تحول در ممکنات به‌جای گذارد که از این بازی‌ها و شوخی‌ها در شب و روز، انسان را به تعجب و شگفتی آورد.

۷۷۶. گِل آدم در آن دم شد مخمّر **** که دادش، بوی آن زلف معطّر

گِلِ آدم را وقتی سرشته و مخمر می‌کردند، از آن زلف معطّر، بوی خوش اسماء و صفات را از خفاء به ظهور رسانید و به عطر عشق، خوشبو گردید.

۷۷۷. دل ما دارد از زلفش نشانی **** که خود ساکن نمی‌گردد زمانی

دل ما از زلف حق، نشانی‌هایی دارد، یکی بی‌قراری دل است که هرروز و ساعتی، ظهوری نو و به صفتی تازه ظهور می‌کند.

۷۷۸. از و هرلحظه کار از سر گرفتیم **** ز جان خویشتن دل برگرفتیم

از سر زلف او هرلحظه فعلی را از سر گرفتیم و در تقیّد به زلف، راحتی را از خود دور کرده و به خواست او تن در داده و از سر جان گذشتیم تا در دل چه کند.

۷۷۹. از آن گردد دل از زلفش مشوّش **** که از رویش دلی دارد پرآتش

دل عاشقان از بس هوای لقای معشوق را دارد، پُر آتش و بی‌قرار است و زلفش، حجاب دیدار اوست. پس دل عاشق مشوّش می‌شود.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.