چشم و لب

۷۴۴. نگر کز چشم شاهد چیست پیدا **** رعایت کن لوازم را بدانجا

نگاه کن از چشم محبوب شاهد، چه چیزی پیداست؟ پس اسباب و لوازم مناسب را رعایت نما.

۷۴۵. ز چشمش خاست بیماری و مستی **** ز لعلش نیستی در تحت هستی

چشم شاهد، مست و بیمار است و بیماری مستی نیز، از چشم او برخاسته که عاشقان را مست و بیمار می‌کند و از لعل لب او، نیستی که در زیر هستی قرار دارد برمی‌خیزد.

۷۴۶. ز چشم اوست دل‌ها مست و مخمور **** زلعل اوست ژوئن‌ها جمله مستور

از آثار چشم دلربای اوست که دل‌های عارفان مست و مخمورند و از لب لعل سرخِ مانندِ یاقوتش، ارواح در حجاب عزت او مستورند.

۷۴۷. ز چشم او، همه دل‌ها جگرخوار **** لب لعلش، شفای جان بیمار

از چشم اوست که همهٔ دل‌ها در هجران و اندوه هستند و از لب او، جان بیمارانِ در هجران، به وصل، شفا یابد.

۷۴۸. به چشمش گرچه عالم درنیاید **** لبش هر ساعتی لطفی نماید

تمام عالم به خاطر استغنای ذاتی در چشم او هیچ است و لبش هرلحظه لطف و فیض خود را منتشر می‌کند.

۷۴۹. دمی از مردمی دل‌ها نوازد **** دمی بیچارگان را چاره سازد

گاهی دل‌های عاشقان را به مشاهده، مشغول و نوازش نماید و گاهی بیچارگان را با فیض عام دستگیری کند.

۷۵۰. به شوخی جان دمد در آب و در خاک **** به دم دادن زند آتش در افلاک

حق به کثرتِ التفات، در آب‌وخاک و عناصر دمیده و به روح خویش، حیات به انسان دهد و بر افلاک آتش غیرت می‌اندازد.

۷۵۱. از و هر غمزه، دام دانه‌ای شد **** و زو هر گوشه‌ای میخانه شد

از بر هم زدن چشم او دام و دانه‌ای برای جذب و گرفتاری عاشق حاصل می‌شود و در هر گوشهٔ عالم، مجذوبی، در بند، مشغول او گردد.

۷۵۲. ز غمزه می‌دهد هستی به غارت **** به بوسه می‌کند بازش عمارت

از لوازم چشم پُر کرشمهٔ او، عدم التفات است که هستی را به غارت نیستی می‌دهد و با بوسه‌ای، نیستی را به هستی آباد می‌گرداند.

۷۵۳. ز چشمش خون ما، در جوش دائم **** ز لعلش جان ما، مدهوش دائم

از چشم مستغنی او دل و خون ما، در خوف و اضطراب است و از لب لعل او که شراب وصل در جان می‌ریزد، ما در مستی افتاده‌ایم.

۷۵۴. به غمزه چشم او دل می‌رباید **** به عشوه لعل او جان می‌فزاید

با غمزهٔ چشم، دل‌ها را می‌رباید و با کرشمه‌ای از لب لعلش جان‌ها را سرمست می‌کند.

۷۵۵. چو از چشم و لبش، جوئی کناری **** مر این گوید که نه، آن گوید آری

اگر از چشم و لب او کناره‌گیری کنی، لب می‌گوید: کناره‌گیری مکن و چشم می‌گوید: بله کناره‌گیری مکن و گفتهٔ لب را با اشاره، تأیید می‌کند.

۷۵۶. زغمزه عالمی را کار سازد **** به بوسه، هر زمان، جان می‌نوازد

با اشارهٔ چشمی، همه را فانی سازد و از بوسهٔ رحمانیش جان‌های شیفتگان را می‌نوازد.

۷۵۷. از و یک غمزه و جان دادن از ما **** وز او یک بوسه و استادن از ما

با غمزهٔ چشمش، همهٔ جان‌ها را می‌میراند و با تجلّی جمالی و یک بوسه، جان‌ها را احیا کند.

۷۵۸. ز لمح بالبصر، شد حشر عالم **** ز نفخ روح، پیدا گشت آدم

از دمیدن روح در ایشان، به تجلّی جمالی، حضرت آدم علیه‌السلام هویدا و ظاهر شد و به یک چشم بر هم زدن و نظر جلالی، همه را فانی و به حشر جمع آورد.

۷۵۹. چو از چشم و لبش اندیشه کردند **** جهان می‌پرستی، پیشه کردند

چون عارفان از چشم و لبش که مظهریت جلال و جمال بود اندیشه کردند پس باده را نوشیدند و می‌پرستی و شیفتگی عالم را پیشهٔ خود کردند.

۷۶۰. به چشمش درنیاید جمله هستی **** درو چون آید آخر خواب و مستی!

در نظر حق، همه هستی قیمتی ندارد. پس هرگز، خواب و مستی در او نمی‌آید.

۷۶۱. وجود ما همه مستی است یا خواب **** چه نسبت خاک را با ربّ الارباب؟

وجود ما یا خواب است و یا مست؛ بین او که رب الارباب بوده و ذاتش واجب است، با ما که از خاکیم و ممکن، چه نسبت است؟

۷۶۲. خِرد دارد از این صد گونه اشگفت **** وَلِتُصْنَع علی عینی چرا گفت

بااینکه وجود ما در خواب و مستی است خرد ما که خدا بخشیده، کم‌کم براثر باز شدن بعضی حقایق به شگفتی افتد. چراکه حق در قرآن به موسی علیه‌السلام فرمود: «والقیت علیک محبّه منی و لتصنع علی عینی: بر تو محبت خودم را گذاشتم تا در پیش چشمم پرورش یابی.» (طه:۳۹)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.