سجاده ای که تو را نشاید
روزی مولانا صاحب کتاب مثنوی به محفل صدرالدین قونوی شارح کتاب فصوص الحکم وارد شد. صدرالدین به احترام، مسند خود را به مولانا داد و خود به کنار رفت ولی مولانا بر مسند صدرالدین ننشست. صدرالدین پرسید: چرا بر مسند ننشستی؟ مولانا گفت: خدا را چه جواب دهم که بر سجاده تو نشینم. صدرالدین سجاده را به دور افکند و گفت: سجادهای که تو را نشاید ما را نیز نشاید. احترام متقابل و ارتباط دوستی و عرفانی سبب شد تا بنا بر وصیت مولانا، صدرالدین بر جنازه او نماز کرد.